خوش آمدید!

با ثبت نام میتونید آثار خودتون رو به اشتراک بذارید. همین حالا ثبت نام کنید.

همین حالا ثبت نام کن!
  • سلام و درود خدمت کاربران و نویسندگان عزیز نودهشتیا با توجه به برگذاری سی و یکمین دوره نمایشگاه کتاب تهران از حضور گرم شما جهت بازدید از کتاب اندک نویسندگان در صورت علاقه، باعث افتخار ماست. نمایشگاه از تاریخ 20 الی 30 اردیبهشت ماه در مصلای تهران برگذار خواهد شد. نویسندگانی که از طریق انجمن موفق به چاپ کتاب شده اند، جهت اعلام حضور و یا ارسال کتاب جهت اراعه توسط کادر مدیریت با شماره تماس زیر ارتباط بگیرند: 09388382904 _ نسترن اکبریان| کادر مدیریت کل دو مدیر کل نودهشتیا، خانم نسترن اکبریان و فاطمه عیسی زاده در غرفه انتشارات حوزه مشق حضور داشته و علاوه بر معرفی آثار خود، کتاب های دیگر نویسندگان که شرایط حضور ندارند را اراعه می دهند. ضمن حضورتان کتاب استیصال نوشته خانم نسترن اکبریان، به عنوان کتاب ویژه نمایشگاه نشر آییسا در آن غرفه رونمایی خواهد شد.(تعداد چاپ اول بسیار محدود است) در صورت هرگونه سوال و هماهنگی جهت حضور کتابتان در این دوره، هرچه سریعتر اقدام فرمایید. یا علی...
  • برای دریافت مقام به مدیر ارشدها مراجعه کنید
  1. _Mahdiyeh_

    در حال تایپ دامگاه سر آمده | _Mahdiyeh_ کاربر نودهشتیا

    #part1 آخرین برگه و آخرین کلمات کتاب برایم دهان کجی می‌کردند. نمی‌دانستم چه دردی بود که به جانم افتاد و سبب هک شدن این عشق نافرجام بر تن بی جان کتابی شد که حالا با کلمات من شاید تا حدودی رنگ و بویی از زندگی گرفته بود. دیگر خبری از برگه های سفید و دست نخورده نبود، تمام دق و دلی هایم را بر جان...
  2. ی

    در حال تایپ رمان معشوقه بازان حرفه‌ای | یگانه جان کاربر انجمن نودهشتیا

    #part1 صداهای فجیحی به گوش می‌رسید؛ حتی شنیدن صداهای نحسشون حالم رو دگرگون می‌کرد! از این حجم کثافت در عجب بودم و هیچ احدی نمی‌تونست این باور رو به من برسوته که یک‌فرد ان‌قدر می‌تونه بی‌رحم و سنگ‌دل باشه! گاهاً با خودم فکر می‌کردم که چرا توی این دنیای کثیف زاده شدم تا این نجاست‌ها رو ببینم؟...
  3. seta_kh

    در حال تایپ رمان پناه سودا | ستایش خطیبی کاربرانجمن نودهشتیا

    #part1 با کلی سعی و تلاش کفشدوزک بال قرمز با خال‌های مشکی را با انگشتانش گرفت و بر روی کف دست چپش گذاشت، کفشدوزک حرکت کرد یک جورایی با آن حشره کوچک بازی می‌کرد. دنیا کوله‌اش چادرش را جمع کرد تا زیر پایش نرود تند- تند پله‌ها را پایین آمد و دنبال سودا گشت که نگاهش خورد به دختری با قد صد و شصت و...
بالا