خوش آمدید!

با ثبت نام میتونید آثار خودتون رو به اشتراک بذارید. همین حالا ثبت نام کنید.

همین حالا ثبت نام کن!
  1. ویانا

    در حال تایپ تاوان دلدادگی| ویانا هاشمی

    #پارت_6 دونه_‌ دونه لباس‌هام رو درآوردم و گذاشتم توی کمدلباس و بعد کتاب‌های مورد نیاز رو داخل قفسه‌ی کتابخونه جا دادم، تقریباً کارم تموم شد، یک ساعت که گذشت روی مبل کنار تخت نشستم و تیکه دادم، نگاهی به ساعتی که روی مچ دستم بود کردم، اصلاً گذر زمان رو حس نکردم، ساعت هشت شب بود، نمی‌دونستم قراره...
  2. Ksa5754

    متروکه رمان(آب و آینه)بانوی پاک من | کیانا سرشار کاربر انجمن نودهشتیا

    #پارت_6 #آب‌آینه #بانوی_پاک_من با رفتن بچه ها تک و توک کسی توی کلاس بود یا داشت وسایلشو جمع می کرد...... مهسا هم در منتظرم ایستاده بود به سمتش رفتم با گرفتن کیفم از دستش از کلاس خارج شدیم و به سمت سلف دانشگاه راه افتاریم بعد از سفارش خوراکی مورد نظرمون سر یه میز دو نفره نشستیم...
  3. آتنا شکاری

    متروکه رمان برای من باش | آتنا شکاری کاربر انجمن نودهشتیا

    #پارت_6 وقتی اسم اشکان رو شنیدم، یک آن نفرت تمام وجودم رو گرفت و زیرلب طوری‌که نشنوه زمزمه کردم. - مرده شور اشکان رو ببرن. - چیزی گفتی؟! سریع حرف رو عوض کردم و درحالی که به خونه نزدیک‌تر می‌شدم، گفتم: - هیچی با تو نبودم. پس اول اجازه بده به دخترا بگم، نظر مامان و بابا رو هم بپرسم و بعد...
  4. Zeinabrostami

    در حال تایپ رمان پراگما | زینب رستمی(سارا) کاربر انجمن نودهشتیا

    #پارت_6 مامان در آشپزخانه بود و یک زن و یک پسر هم روی مبل‌ها نشسته بودند؛ عرشیا هم بعد سلام و احوال‌پرسی، روی مبل دونفره‌ نشست، من هم با استرسی که داشتم سلام کردم. زن غریبه رو به من گفت: - خوبی دخترم؟ من شادی هستم، همسر آقا مسعود. و بعد به پسر اشاره کرد. - این هم پسرم مهران. بد بود اگر واکنشی...
  5. seta_kh

    دلنوشته کاربران دلنوشته جا مانده | ستایش خطیبی کاربر انجمن نودهشتیا

    #پارت_6 شخصیت یکسری آدمها مثل رنگ خاکستری-طوسیه چون دو نیمه دارند که متشکل از رنگ مشکی و سفیدِ منظورم از نیمه مشکی این است که گاهی به شدت با خودمان خوددرگیری داریم و انگار که هنوز خودمان را نشناختیم و داریم یکسره با خودمان می‌جنگیم، و نیمه سفید با تمام این چیزها با اینکه ممکن است خودمان حال...
  6. kosar_m

    در حال تایپ چشمان دریاییش | کاف.میم کاربر انجمن نودهشتیا

    ┄┅┄┅┄┅❥︎𑁍❥︎┅┄┅┄┅┄ ┄┅┄┅┄┅❥︎𑁍❥︎┅┄┅ #پارت_6 | آوا | بابا روی کاناپه‌ی جلوی TV نشسته بود و داشت کانال‌هارو زیرو‌ رو می‌کرد. مامان هم مثل همیشه، بدجوری بوی غذا تو آشپزخونه راه انداخته بود. بابا تا من‌رو دید سوتی زد و گفت ـ به‌-به دختر خوشگلم، مثل همیشه عالی شدی! با ذوق بهش نگاه کردم و گفتم ـ ممنون...
  7. A

    متروکه رمان پول پیته‌ی بد بو | معصومه بخشی (آفل جور) کاربر نودوهشتیا

    #پول_پیته_بد_بو #پارت_6 #آفل_جور پشت به ما می‌کند و لحظه‌ای می‌ایستد من با احساسات دگرگونی خیره‌‌اش می‌شوم. در حالی که نمی‌دانم غمگین باشم یا بی‌تفاوت اخمی می‌کنم که با صدای آشنای آن مرد صورت خراشیده، روی برمی‌گردانم و به اسب سفیدی خیره می‌شوم که او نشانم می‌دهد. - برو سوار اسبش شو باید بریم...
  8. Michel

    متروکه رمان پوچیده(بوسه بر ماشه)/ میچل کاربر انجمن نودهشتیا

    #پوچیده #پارت_6 شک عظیمی بهم وارد شد... تمام اعضای بدنم داشت ویبره می‌رفت چشم‌هام مدام درحال گردش به اینطرف و اونطرف بود... می‌خواستم به خودم ثابت کنم، ثابت کنم که اون یه توهم بوده، اون لعنتی... اون لعنتی توهم بوده! الیاس نبود اون قطعا یه زامبی بود، یه زامبی با بازوی خونی... بازوی از هم...
بالا