۸0
یهو عصبی حرفایی رو بهم زد که همین طور خشکم زد یک حرفایی زد که من توی طول عمرم فقط یک بار از همسایه ها شنیدم که چون دیر میرفتم خونه اما این دختره بیدلیل داره به پاکی من به...
اشک توی چشمام جمع شد بازم نتونستم سر تصمیم بمونم و سرم رو انداختم پایین و اشکام تند - تند از چشمام جاری شد، احساس... در حال تایپ - رمان خطوط موازی | f.m کاربر انجمن نودهشتیا
نام رمان: روبان مشکی
نویسنده: f.m
مقدمه:
خدا می گوید:
نگو بدون آن نمی توانم زندگی کنم.
تو را بدون آن هم زنده نگه می دارم.
و فصل عوض میشود
شاخه درختانی که سایه میافکنند خشک می شوند
صبر لبریز می شود.
یار را که جان و دلت بود، غریبه میشود.
و ذهنت متعجب میشود
دوستت تبدیل به دشمن میشود.
دشمن... در حال تایپ - رمان روبان مشکی | f.m کاربر انجمن نودهشتیا
یهو عصبی حرفایی رو بهم زد که همین طور خشکم زد یک حرفایی زد که من توی طول عمرم فقط یک بار از همسایه ها شنیدم که چون دیر میرفتم خونه اما این دختره بیدلیل داره به پاکی من به...
اشک توی چشمام جمع شد بازم نتونستم سر تصمیم بمونم و سرم رو انداختم پایین و اشکام تند - تند از چشمام جاری شد، احساس... در حال تایپ - رمان خطوط موازی | f.m کاربر انجمن نودهشتیا
نام رمان: روبان مشکی
نویسنده: f.m
مقدمه:
خدا می گوید:
نگو بدون آن نمی توانم زندگی کنم.
تو را بدون آن هم زنده نگه می دارم.
و فصل عوض میشود
شاخه درختانی که سایه میافکنند خشک می شوند
صبر لبریز می شود.
یار را که جان و دلت بود، غریبه میشود.
و ذهنت متعجب میشود
دوستت تبدیل به دشمن میشود.
دشمن... در حال تایپ - رمان روبان مشکی | f.m کاربر انجمن نودهشتیا