نقد رمان خر بوریدان
خب و خب؛ سلام قشنگ. اولا که من بسی مفتخرم رمان شما رو میخونم و امیدوارم از نوشتهی شما و نقدش چیزی یاد بگیرم. از همین ابتدا هم بابت غلطهای املایی احتمالی معذرت میخوام ازت
میدونی که نام رمان، ژانرها، خلاصه و مقدمه ابتداییترین چیزهایی هستن توسط خواننده دیده و خونده میشن؛ درواقع این موارد برای شما یه مانع محسوب میشه که اگر خواننده ازشون خوشش بیاد، جذب رمان میشه و از موانع میپره و اگر نه، میره سراغ یه صفحه و رمان دیگه. حقیقتا اسم رمان شما یکم سنگین بود اما بعد از اینکه من معنیش رو خوندم، شخصا ازش خوشم اومد. چرا؟ چون به محتوای رمانت میخورد. ولی اگر میتونستی اصطلاحی معادل یا سادهتر براش پیدا کنی خیلی بهتر میشد. اگر هم میخوای نام رو نگه داری، براش کسره، فتحه و حمزه بذار که تلفظش راحت بشه؛ مثلا منِ خواننده از تلفظی که نسبت به نام در ذهن دارم مطمئن نیستم.
از نظر من خلاصه و مقدمه بد نبودن؛ سادگی و گیرایی داشتن؛ اما اگر کمی بیشتر روشون کار کنی بهتر هم میشن. شاید اگر دو خط بیشتر اطلاعات از رمان توی خلاصه بگنجونی، علاوه بر بهتر شدنش، خلاصه و خطوطش رو هم استانداردتر کنی. البته اینم بگم کمی خلاصه و مقدمه از نظر من کمی مشابه به نظر اومدن و میشد متمایزتر باشن.
شروع رمان یعنی پارت یک! پارت یک باعث میشه خواننده با قلم و ایدهی شما آشنا بشه و تصمیم بگیره رمان رو بخونه یا نه! مثل نام و خلاصه میمونه، اگر خوشش نیاد میره سراغ یه رمان دیگه. حقیقتا از نظر من شروع شما ساده بود و این سادگی خوب نیست. قلم نسبتا خوبی داری و سعی کردی فضاسازی درستی انجام بدی اما علاوهبر اینها تو باید بخش مهمی از ایدهی ذهنیت رو در اول رمان بگنجونی تا مخاطب هیجان خوندنش و ادامه دادنش رو داشته باشه.
در پارت یک و شروع، من خواننده شاهد اتفاق خاصی تو رمان شما نبودم؛ صرفا دختری به نام صبا از محل کارش به خونه برگشت و من جزئیات مسیر و برگشتش رو مطالعه کردم. میدونی شروع جذاب چطوریه؟ یک رمان اجتماعی میتونه با یک دزدی شروع بشه، با یک تصادف، با یک مرگ، یک تولد، یک ماجرا که در روزمرهی کاراکتر اتفاق نمیافته! روی شروعت باید خیلی بیشتر کار کنی. رمانت باید تعداد زیادی نقطهی اوج داشته باشه و تو یکی از این نقاط اوج رو بیاری دقیقا ابتدای رمان و از اونجا شروع به نوشتن و سناریوچینی کن.
یه نکتهی ظریف توی نوشتهی شما که بهش توجه نکردی تکرار کلمهی صبا و نام کاراکتر هست. خودت یکبار فقط پارت اول رو بخون! میبینی چقدر هر چند لحظه یکبار نام کاراکتر رو آوردی؟ وقتی کاراکترت مدام عوض نمیشه، لازم نیست ازش اسم ببری و استفاده از ضمیر کافیه؛ مخاطب خودش متوجه میشه تو داری دربارهی کی حرف میزنی. این مورد رو حتما تصحیح کن چون حین خوانش کلافهکننده جلوه میده.
همونطور که گفتم فضاسازی شما خوبه؛ بلدی کاراکتر، مکان و زمان رو توصیف کنی و همچنین میتونی اتفاقات رو پشت سر هم بچینی و داستان رو پیش ببری اما متاسفانه باید بیشتر روی توصیف حالات و احساسات کاراکترت کار کنی. کاراگتر شما باید همونطور که ظاهرش توصیف میشه، احساساتش هم توصیف بشه که سیر رمان برای من خواننده خسته کننده نشه. اگر شما غالبا دربارهی زمان و مکان و... بنویسی و گاها به احساسات بپردازی، رمانت گرماش رو از دست میده و این خوب نیست. مثلا ببین اینجا چقدر قشنگ نوشتی!
(به چهرهی افراد در حال عبور خیره شد؛ پرمشغله به نظر میرسیدند. کسی چه میدانست؟ شاید هر یک از آنها در سختترین دو راهی زندگیشان قرار داشته باشند.)
تو در اکثریت نوشتهات باید همینطوری بنویسی؛ یعنی مثلا مکان و زمان مقابلت رو توصیف کنی و بعد احساس کاراکترت رو نسبت به اون شرایط اعلام کنی؛ طوری که خستهکننده نباشه. تو این پاراگراف ابتدا گفتی یه سری افراد پرمشغله در حال عبور هستن و بعد احساس کاراکترت رو نسبت به اون افراد اعلام کردی؛ اینکه شاید شرایط سختی داشته باشن.
خلاصهکه سعی کن توی توصیفاتت توازن ایجاد کنی تا خستهکننده نشه!
نکتهی بعد توازن بین دیالوگها و مونولوگهاست. ببین، مثلا توی پارت دو شما قریب به ده تا دیالوگ داری و تقریبا هیچ مونولوگی و این اشتباهه. مابین دیالوگهات مونولوگ قرار بده و فضاسازی انجام بده. دوتا کاراکترت پشت سر هم فقط حرف نمیزنن که؛ ممکنه راه برن، به جایی نگاه کنن، احساسی داشته باشن و... اینها رو جا بده تو متن!
درنهایت تمام اینها باید بگم رو ایده خیلی کار کن؛ ایده خیلی مهمه و خب شخص تو وقتی داری یه کتاب میخونی یا یه فیلم میبینی، همونطور که جلوههای ویژهیفیلم یا فضاسازی کتاب باید توجهت رو جلب کنه، ایده هم باید توجهبرانگیز باشه برات. متاسفانه ایدهی شما ناقصه گل من! در طی هشت پارتی که من خوندم، هیچ نقطهیاوج نداشتی و سیر رمانت کند بود. شما بعد از نوشتن هشت پارت باید به ایدهای که داری کمی سر و سامون بدی و حداقل دو الی سه اوج به خواننده تقدیم کنی که خواننده رقبت کنه باقی رمان رو بخونه. نقطهی اوج یعنی چی؟ یعنی اتفاقات مهم که دهان باز میکنه و باعث کنجکاوی میشه!
نقد اسمش روشه و نقده و خب از نظر من هم نقدکننده ازش سود میبره و هم دریافتکنندهینقد. شما از نظر من قلم زیبایی داری و میتونی خیلی دهنپر کن داستاننویسی کنی ولی برای اینکار باید یکسری جزئیات و کلیات خیلی مهم رو رعایت کنی. امیدوارم موفق باشی و نقد ناراحتت نکرده باشه و من کلی دوسِت دارم با اینکه نمیشناسمت
