دانیال
-
ارسال ها
1 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
دستاوردهای دانیال
بروزرسانی وضعیت تکی
نمایش تمام بروزرسانی وضعیت توسط دانیال
-
📘 داستان اول: سایهای که عاشقم شد
شبها، همیشه حس میکردم کسی داره نگاهم میکنه. اول فکر میکردم خیاله، اما با گذر زمان، سایهای رو دیدم که هر شب تو گوشهی اتاقم ظاهر میشد. بیحرکت، ساکت، تیرهتر از تاریکی. یه شب صداش رو شنیدم: «ازت خوشم میاد.»
هر شب نزدیکتر میشد. نمیترسیدم، عجیب بود... ولی نمیترسیدم. انگار یه آشنای قدیمیه. آخرین شب، گفت: «من تویی، اون بخشی که با مرگ مُرد.»
و بعدش،
---
📘 داستان دوم: آخرین پیام قبل از مرگ
«اگه تا فردا زنده نبودم، اینو بخون.»
پیام رو ساعت ۱:۳۴ نصف شب فرستاده بود. پیامش هنوز باز نشده بود. ساعت ۹ صبح، جنازهاش کنار پل پیدا شد. گوشیاش قفل بود، ولی وقتی بالاخره باز شد... پیام فقط نوشته بود:
«اون کسی که پشتت وایستاده بود
---
📘 داستان سوم: ماموریت – کشتن بهترین دوستم
اولین باره که مرددم. باید دوستم رو بکشم. قرارداد بسته شده، پول واریز شده. وقتی میرسونمش لب پرتگاه، لبخند میزنه و میگه: «ممنون که قبول کردی. دیگه طاقت درد رو نداشتم.»
و من فقط
---
📘 داستان کوتاه چهارم: پایان جهان از نگاه یک کودک
مامان نیست. بابا خوابه. همه جا ساکته. کوچهها پر از دود و جسد و خونهها سوخته. من دنبال مامانم میگردم.
تو دفتر نقاشیم همهشون رو کشیدم. با رنگ قرمز.
ولی چرا پلیسا میگن من آدم بدهام؟
تا اینکه
---
📘 داستان پنجم: آینهای که حقیقت رو میگه
یه آینهی قدیمی توی زیرزمین پیدا کردیم. وقتی روبهروش میایستی، خودت رو نمیبینی. اون چیزی رو میبینی که واقعاً هستی.
پدرم دید یه حیوان وحشی. مادرم دید یه آدم مرده. من... هیچی ندیدم.
اما وقتی پلیسا اومدن دنبال قاتل سریالی، مستقیم به من نگاه کردن.
و من تازه فهمیدم چرا آینه خالی بود...
برای خواندن داستان کامل و داستان های رایگان جذاب وحمایت از ما لطفا در کانال زیر عضو بشید