رفتن به مطلب
انجمن نودهشتیا

kiana20

کاربر نودهشتیا
  • ارسال ها

    2
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

آخرین بازدید کنندگان پروفایل

بلوک آخرین بازدید کننده ها غیر فعال شده است و به دیگر کاربران نشان داده نمی شود.

دستاوردهای kiana20

Newbie

Newbie (1/14)

  • Week One Done
  • One Month Later
  • First Post
  • Conversation Starter

نشان های اخیر

2

امتیاز

  1. پارت اول با ناامیدی برگه رو به استاد دادم و از کلاس بیرون اومدم. اه لعنت بهش بازم می‌افتادم مطمئن بودم. - هی روژا چیکار کردی؟ بی‌حوصله به طرف نگار برگشتم و لب زدم: - هیچی ریدم رسماً. دستش رو دور شونه‌م انداخت و لبخندی زد: - نگران نباش رنگمون با هم سته عشقم. لبهام کش اومد و مشتی به بازوش زدم: - مسخره. - امتحان رو ولش، بهم بگو از سینا چه خبر؟ آهی کشیدم و نگاه ازش گرفتم: - چی بگم طبق معمول درحال خوشگذرونی و با این دختر و اون دختر پریدنه. روی نیکمت نشستیم، نگار با نگرانی لب زد: - به خدا این پسره به درد تو نمی‌خوره، والا به جز بودن ویژگی دیگه‌ای نداره. دستی به صورتم کشیدم: - منم خسته شدم به خدا، اما چاره چیه؟ نمیتونم که رو حرف آقا جون حرفی بیارم. دستش رو روی پام گذاشت و نوازش کرد: - باید فکری کنی، ماه دیگه که زن رسمیش شدی کار از کار گذشته ها! از من گفتن بود. سرم رو پایین انداختم، سینا پسر عمه‌م بود، اون اوایل وقتی پدربزرگم دستور داد باید باهم ازدواج کنیم احساس بدی نداشتم، به هرحال خانواده عمه‌م وضعشون حسابی توپ بود، اما به مرور یه سری رفتار و کارها از سینا سر زد که کاملاً نظرم رو در موردش عوض کردم. نمونه کامل و بارزش همین دختر بازی و پارتی رفتنش بود که همون روز اول باهام در میون گذاشت و گفت حتی اگه با هم ازدواج کنیم هم چیزی تغییر نمی‌کنه: - چند بار به بابا گفتم، اما اونم غلام حلقه به گوش شوهر عممه. چون توی شرکتش کار می‌کنه می‌ترسه اگه مخالفتی کنه از اونجا اخراجش کنن. دستی زیر چونه‌ش زد: - میگم اگه مدرکی در مورد سینا بیاری که نشون بده چه آدم ‌ایه چی؟ چشمهام گرد شد و به طرفش برگشتم، لبخند مرموزی زد و بهم زل زد: - مثلا چند تا عکس توی پارتی ازش بگیری و به آقاجونت نشون بدی، اون موقع همه می‌فهمن پسر محبوب خانواده چه جور آدمیه و این همه مدت نقش بازی می‌کرده. با تصور قیافه آقاجون و بابام لبخند شیطانی‌ای زدم و رو به نگار گفتم: - هر چی فکر می‌کنم میبینم لانه جاسوسی ای که میگن همین‌جاست. ** خسته خودم و روی تخت انداختم، یه بار دیگه حرف‌های نگار تو ذهنم مرور شد، حق با اون بود باید خودم رو از دست ناصر الدین شاه هول نجات می‌دادم، زندگی با یه مرد دختر باز واقعا غیر ممکن بود و من نباید خودم رو دستی دستی توی آتیش می‌انداختم.
  2. نام رمان: گیلاس خانم نویسنده: کیانا میرزاپور ژانر: عاشقانه، طنز مقدمه: بلد نیستم خوب حرف بزنم اما، انقدر خاطرت رو میخوام که حاضرم تمام گیلاس های دنیا رو برات بخرم و تو اونقدر بخوری تا بترکی. خلاصه: همه چیز از یه دشمنی توی دوران بچگی شروع شد، روژا و مسیح مثل کارد و پنیر به جون هم میفتادن تا اینکه یه روز از هم جدا میشن و بعد از دوازده سال توی حساس ترین موقعیت زندگیشون دوباره روبه روی هم قرار میگیرن و.... ناظر: @sarahp
×
×
  • ایجاد مورد جدید...