-
تعداد ارسال ها
12 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
«پارت چهارم» به رامتین اشاره کردم تا کنارم بایستد، سرش را جلو آورد و در گوشم زمزمه کرد: - وضعیت زیاد خطرناک نیست؟! با گوشه چشم نگاهی تند نثارش کردم و سرم را به نشانه منفی تکان دادم، اما برخلاف حرکاتم میدانستم که در وضعیت چندان خوشی قرار نداریم. شانه هایش را با بیخیالی بالا انداخت. از در پشتی وارد ساختمان شدم، با دیدن پلیسها لحظهای جا خوردم! یکی از زیردستها نزدیکم شد و با عجله گفت: - قربان وقتی جناب بزرگمهر پیگیر قضیه شدن، فهمیدیم که طرف معاملهها... میدانستم که قضیه از چه قرار است! میان حرفش زیرلب زمزمه کردم: - قصد طرف ها اصلا معامله نبود، چون اونها درواقع پلیس
- 10 پاسخ
-
- 3
-
-
اما نمیتونم لینکا رو بذارم و ویرایش ممکن نیست ولی باز هم اگه نمیشه مقام رو بدید مشکلی ندارم
-
درخواست مقام کاربرعادی دارم، میخوام رمانم رو ویرایش کنم و برای داستان کوتاه هم تاپیک بزنم اما با این مقام نمیتونم @N.a25 @M@hta
-
Abel شروع به دنبال کردن رمان اَهمَر_strange کاربر انجمن نودهشتیا و 🔴✨فراخوان دلنوشته برتر ویژه اسفند ماه🔴✨ کرد
-
سکهی یک ریالی🤐🌠
-
❀پارت سوم❀ از میله های خاکستری پلههای کرم رنگ خانهی مجلل گرفتم و بالا رفتم. در پلهی ششم صدای رامتین بلند شد: - هی اوریا لج بازی نکن، بهجز تو کس دیگهای رو توی این خراب شده ندارم. سرم را با سرزنش تکان دادم، پوفی گفتم که یکمرتبه موبایلم در جیبم شروع به لرزیدن کرد. نگاهی به صفحه انداختم، پدرم بود. تماس را برقرار شد. گفتم: بله قربان؟! با نگرانی که در صدایش موج میزد گفت: - همهاش تلهست! این اولین بار بود که پدرم با چنین لحنی صحبت میکرد. یکی از ابرو هایم را بالا انداختم و موشکافانه گفتم: - منظورت چیه بابا؟ با همان لحن نگرانش گفت: - منظوری وجود نداره، خیانت کر
- 10 پاسخ
-
- 6
-
-
-
تا حالا برات پیش اومده بخوای جای یه نفر دیگه زندگی کنی؟
Ghazal123 پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Abel در بحث و گفتگو
اره چون میتونه آزاد رفتار کنه و زندگی شاد و پر آرامشی داره- 22 پاسخ
-
- زندگی زیبا
- زندگی کنیم
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
❀پارت دوم❀ همین که قدم به بیرون از اتاق گذاشتم یکدفعه چند مرد عضلانی مقابلم ایستادند. ترسیدم، آمدن به اینجا اشتباه محض بود! در حالی که وحشتزده به چهرههای آنها چشم دوخته بودم همان مردی که ادعا میکرد دوست پدرم است از اتاق خارج شد. در را پشتسرش بست و دستش را به آرامی روی شانهی راستم گذاشت. در جایم میخکوب شدم، پلکهایم را با آرامش روی هم گذاشتم 《نترس پسر تو قوی تر از این حرفایی!》 سرم را به سمتش برگرداندم و در چشمانش خیره شدم. با لحن عصبی گفتم: - محافظات چرا اینطوری میکنن؟! انگاری که شگفتزده شده است گفت: - چه عجب لحن رسمیت رو کنار گذاشتی! اخم غلیظی کردم و گفتم:
- 10 پاسخ
-
- 6
-
-
-
اگر به مدت 24 ساعت تمام پسرا از روی زمین محو بشن چیکار میکنید ؟
منیع پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Abel در بحث و گفتگو
کل ۲۴ ساعت رو با نیشباز اینور اونور رو نگاه میکنم -
Abel شروع به دنبال کردن رمان ꧂سیرکِ سَلآخیAbel | ꧁ کاربرانجمن نودهشتیا کرد
-
اسلحه را در دستم فشرد، با اخم گفتم: - نمیخوام. دست خالیاش را زیرچانهاش کشید و گفت: - پسر اونی مگه نه؟! لحظهای حس کردم جریان خون در رگهایم منجمد شد. آبدهانم را به آرامی فرو دادم، لبهایم را با زبان تر کردم؛ میخواستم حرف بزنم، کلمهای به زبان بیاورم اما بیفایده بود. حرفی برای گفتن نداشتم، نمیتوانستم پسش بزنم. نفس عمیقی کشیدم، سعی کردم تردیدم را پنهان کنم و گفتم: - آره اوریا پارسا منم. اسلحهای که حتی اسمش را هم نمیدانستم در دستم گذاشت و کنار کشید. با تعجب به سرتاپایش چشم دوختم، موهای جوگندمی با بینی کشیده و چشمان سبز داشت. چهرهی مهربانی به خودش گرفته بود، احساس م
- 10 پاسخ
-
- 7
-
-
-
Abel عکس نمایه خود را تغییر داد
-
●•°مقدمه: تماشاچیان قهقهه سر میدهند اما چه میدانند در نهایتِ این نمایش طنز و خنده دار آنها را سلاخی خواهم کرد! حلقه را آتش میزنند و من دنبال اولین داوطلب برای نمایش پیشرو هستم... نگاهم را میان جمعیت میگردانم، قیافهی تک- تک تماشاچیان را از نظر میگذرانم. هر چه باشد مرحلهی اول نمایش است، باید پرشور و شوق باشد انگشت اشارهام او را نشانه میگیرد و قربانی نخست انتخاب میشود.
- 10 پاسخ
-
- 5
-
-
-
معرفی و نقد رمان سیرکِ سَلآخی | Abel کاربر انجمن نودهشتیا
یک موضوع پاسخی ارسال کرد برای Abel در معرفی و نقد کتاب کاربران
نام رمان: ★彡سیرکِ سَلآخی彡★ نویسنده: ❖نیلیا آریا❖ ژانرها: ༺جنایی_ عاشقانه_ تراژدی༻ ساعت پارتگذاری: هر روز ●•°خلاصه: هیچ میدانی یک عمر زیر یک مشت تهمت زندگی کردن به چه معناست؟ یا اصلا فکر کردهای که یک انسان چگونه میتواند با یک مشت دروغ پوچ بهترین و زیباترین سالهای زندگیاش را بگذراند؟ مسلم است که هیچ ندانی! شاید این اتفاقات دوزخی بیش نیست؛ سوختن در آتش شعلهور و زبانه کشِ وجودت زجرآورترین اتفاق ممکن است و من مشتاقم همه با آتش گداختهی درونم همراه دلقک های سیرک تبدیل به خاکستر شوند و تاوان عمری که بر گذشته را بدهند؛ فرقی ندارد چیکسانی در این آتش نابود میشوند -
نام رمان: ★彡سیرکِ سَلآخی彡★ نویسنده: ❖نیلیا آریا❖ ژانرها: ༺جنایی، عاشقانه، تراژدی༻ ساعت پارتگذاری: هر روز ●•°خلاصه: هیچ میدانی یک عمر زیر یک مشت تهمت زندگی کردن به چه معناست؟ یا اصلا فکر کردهای که یک انسان چگونه میتواند با یک مشت دروغ پوچ، بهترین و زیباترین سالهای زندگیاش را بگذراند؟ مسلم است که هیچ ندانی! شاید این اتفاقات، دوزخی بیش نیست؛ سوختن در آتش شعلهور و زبانه کشِ وجودت، زجرآورترین اتفاق ممکن است و من مشتاقم همه با آتش گداختهی درونم همراه دلقک های سیرک تبدیل به خاکستر شوند و تاوان عمری که بر گذشته را بدهند؛ فرقی ندارد چیکسانی در این آتش نابو
- 10 پاسخ
-
- 7
-
-