-
تعداد ارسال ها
15 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در تایپ رمان
پارت نهم برکه تردید او را دید. لبخند اطمینان بخشی زد. - نگران دوستتون نباشید. من مواظبش هستم. بردیا زیرچشمی او را پایید:« دِ لامصب دردم اینه که تو مواظبشی. نمیدونم چرا ازت خوشم نمیآد.» این را در دل گفت و دستانش را روی زانوهایش گذاشت و از جایش برخاست. با اخم از کلبه خارج شد. برکه با نگاهش او را دنبال کرد. فرصتی برایش باقی نمانده بود. از جایش بلند شد و نگاهی به بیرون کلبه انداخت. بردیا کمی از آنجا فاصله گرفته بود و همین برای او کافی بود. به سمت امیرحسین برگشت و با قدمهای بلند خودش را به او رساند. بالشت سفید رنگ را از زیر سر او برداشت و با دو دلی نگاهی به صورت مظلوم او- 10 پاسخ
-
- 1
-
-
- جنایی_پلیسی
- هیجانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در تایپ رمان
پارت هشتم **** - هنوز بیهوشه؟ دخترک نبض امیرحسین را گرفت و گفت:« طبیعیه. خون زیادی ازش رفته. یکم صبر کنید به هوش میآد.» بردیا با اخم حرکت دستان او را دنبال کرد. برکه نیم نگاهی به صورت اخمالود او انداخت و سعی کرد بحث را باز کند. - حسابی شانس آوردید. اگه گلوله به شاهرگهای دست یا یکی از شریانهای اصلی برخورد میکرد شانسی برای زنده موندن نداشت. دخترک زیادی پر حرف بود یا برای او این چنین پر حرفی میکرد تا سر بحث را باز کند؟! دوست داشت میتوانست به باغ برود تا از شر صحبتهای او خلاص شود. اما... دوست نداشت امیرحسین را با آن دختر تنها بگذارد. نگاه برکه روی صورت اخما- 10 پاسخ
-
- 1
-
-
- جنایی_پلیسی
- هیجانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در تایپ رمان
پارت هفتم **** آب دهانش را قورت داد و سر امیرحسین را روی پایش جا به جا کرد. با رنگ و رویی پریده، گویی که با خود صحبت میکند، گفت:« امیرحسین؟ یا ابوالفضل. خدایا خودت به جوونیش رحم کن. چه غلطی کنم تو این خراب شده؟ دکتر از کجا بیارم؟» سرش را بلند کرد و روی زمین گذاشت. از پشت درختان باغ بیرون آمد. نگاهی به اطراف انداخت. تا چشم کار میکرد درخت بود و درخت. کلافه دستی داخل موهایش کشید. با شنیدن افتادن چیزی، درست در چند قدمیاَش، قلبش درون سینه فرو ریخت. - پناه بر خدا! دزدی اونم تو روز روشن؟ اونم از باغ حاج کریم؟ به خدا که خوردن این سیبا، اونم اینطوری حرومه! بردیا به سمت صدا چرخید.- 10 پاسخ
-
- 1
-
-
- جنایی_پلیسی
- هیجانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در تایپ رمان
پارت ششم - سرعتشونو بیشتر کردن حسین! یکم سریع تر برو تا بزنمشون. امیرحسین پایش را روی پدال گاز فشار داد و سرعت ماشین را بیشتر کرد. بردیا کلتش را از پشت کمرش بیرون آورد و نیم تنهاَش را از پنجره خارج کرد. فاصلهی زیادی بینشان نبود و این برای هر دو طرف که قصد تیراندازی داشتند، فرصت خوبی بود. اسلحهاَش را به سمت مردی که لاستیک ماشین را نشانه گرفته بود، گرفت و ماشه را کشید. صدای شلیک گلوله بلند شد. تیری با فاصله کمی از کنار سرش رد شد. چشمانش گشاد شد و کمی خود را جا به جا کرد. امان نمیداد و پشت سر هم هدف میگرفت و شلیک میکرد. با صدای بلندی رو به امیرحسین فریاد زد:« حسین بی- 10 پاسخ
-
- 2
-
-
-
- جنایی_پلیسی
- هیجانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
Mahdiyeh.P شروع به دنبال کردن رمان هروئین | Gh. Rezaii کاربر نودهشتادیا کرد
-
رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در تایپ رمان
پارت پنجم صدای نفس های عصبی امیرحسین بدجوری حُسنا را ترسانده بود. امیرحسین با صدایی که از زور خشم می لرزید، رو به بردیا گفت:« برو پایین منم میام!» بردیا مکثی کرد، با تردید نگاهی به صورت سرخ پسرخالهاَش انداخت. در دل فاتحهی حُسنا را خواند و از آن جا که میدانست ممکن است ترکشهای خشمش به او هم اثابت کند، زیر لب از حُسنا خداحافظی کرد و از پلهها رفت. حُسنا تا نگاه سنگین برادرش را روی خودش حس کرد، چند قدمی به عقب برداشت و به سمت اتاقش دوید. در اتاق را قفل کرد و با نگرانی لبش را گزید. صدای پرخشم برادرش را که شنید، رنگ از رخسارش پرید. - باز کن این بی صاحاب رو تا خر- 10 پاسخ
-
- 3
-
-
-
- جنایی_پلیسی
- هیجانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در تایپ رمان
پارت چهارم **** پیراهن مشکی رنگی از داخل کمد بیرون آورد و روی رکابی جذبی که هم رنگ پیراهنش بود پوشید. با عصبانیت به سمت دخترک چرخید، همان طور که دکمه های پیراهنش را میبست گفت:« گفتم نه! چند بار باید یه حرف رو تکرار کنم تا بره تو اون مغز پوکت؟» حُسنا اخمانش را جمع کرد و با ناراحتی گفت:« حسین چرا اذیت میکنی؟ قبلا قولش و دادی! زیر حرفت نزن دیگه!» امیرحسین «لا اله الا الله» کش داری گفت و با اخم به او خیره شد. - چرا نمیگیری چی میگم بچه؟! جونت تو خطره! اونا منتظرن پاتو از در این خونه بذاری بیرون تا کار تموم نشده اون روزشونو تموم کنن! میخوای با دستای خودم، خواهرم و تقدیمِ یه مشت قات- 10 پاسخ
-
- 3
-
-
-
- جنایی_پلیسی
- هیجانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
Mahdiyeh.P عکس نمایه خود را تغییر داد
-
Ghazaleh85 شروع به دنبال کردن Mahdiyeh.P کرد
-
معرفی و نقد رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در معرفی و نقد کتاب کاربران
ممنون درستش میکنم.🌹 @ف افتخاری -
Zahra_banu شروع به دنبال کردن Mahdiyeh.P کرد
-
معرفی و نقد رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در معرفی و نقد کتاب کاربران
@ف افتخاری -
معرفی و نقد رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در معرفی و نقد کتاب کاربران
سلام عزیزم. حتما درستش میکنم. ممنون بابت توجهت.🌹 ژانر رمان رو مشخص کردم.(عاشقانه،پلیسی،جنایی) -
رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در تایپ رمان
پارت سوم نگاهی به شماره واحد انداخت. وقتی مطمئن شد این واحد، واحد آن بی وجدان است. زیر لب با حرص غرید:«نمیخواد تو به من بگی چی کار کنم چی کار نکنم! به جای این رجز خونیا، حواستو بده به چشمات که یه وقت غلاف نره، جای اون الدنگ خواهر من و بزنی! افتاد یا نه؟» بردیا اخمانش را در هم کشید، خواست دهانش را باز کند که امیرحسین تلفن را روی او قطع کرد. پوفی کشید و اسلحه را میان دستانش گرفت. از داخل دوربین کوچکش اردلان را هدف گرفت. پست فطرت خوب میدانست چطور بایستد که نیروها نتوانند تیری به سمت او شلیک کنند. حُسنا را سپرخودش کرده بود و هر از گاهی جا به جا میشد تا اگر کسی او را هدف گرفته، نتواند- 10 پاسخ
-
- 4
-
-
-
- جنایی_پلیسی
- هیجانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در تایپ رمان
پارت دوم هر حرکت اشتباهی ممکن بود جان حُسنا را به خطر بیندازد. موبایلش درون جیبش لرزید، عصبی کمی از در پشت بام فاصله گرفت تا صدایش به گوش آن پست فطرت نرسد. -به-به جناب سرگرد. قرار نبود با این همه آدم پاشی بیایا؟! این ضیافتی که من تدارک دیدم، فقط مختص به خودت و این خوشگله بود. فکش سفت شد. از میان دندان های کلید شده اَش غرید:« اگه بلایی سر حُسنا بیاد؛ زنده ات نمیذارم اردلان! قبل از این که تحویل قانون بدمت تا خودش حکم قصاص تو ببره، خودم دخلت و میارم! شنفتی یا نه؟» اردلان نفس عصبی ای کشید و از حرصش لگدی به پهلوی دخترک زد که باعث شد کمی از لبه پشت بام به سمت جلو مایل شود. پشت بند آن حر- 10 پاسخ
-
- 4
-
-
-
- جنایی_پلیسی
- هیجانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
Mahdiyeh.P پاسخی برای موضوع ارسال کرد برای یک Mahdiyeh.P در تایپ رمان
پارت اول دستانش را از روی دیوار کشید و با ضرب روی زمین پرید. - قربان؟ انگشتش را به نشانه سکوت جلوی بینی اَش گرفت و به آرامی لب زد:« از اون طرف برو، یادت نره چی گفتم به اون دختر نباید آسیبی برسه. اگه خلاف چیزی که گفتم عمل کنی علاوه بر اضافه خدمت، یه هفته رو باید بازداشتگاه سر کنی! مفهوم بود؟» باقری سرش را تکان داد و گفت:« بله قربان، خیالتون راحت باشه! » سرسری به اطراف انداخت و با قدم های آهسته به پشت ساختمان دوید. اخمانش را مثل همیشه در هم کرد و شماره مقدمی را گرفت. - همه تو جاهای خودشون مستقر شدن؟ - بله قربان، طبق خواسته تون بردیا رو به روی پشت بومه و منتظر دستور شلیکه!- 10 پاسخ
-
- 4
-
-
-
- جنایی_پلیسی
- هیجانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
masoo شروع به دنبال کردن Mahdiyeh.P کرد
-
معرفی و نقد رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
یک موضوع پاسخی ارسال کرد برای Mahdiyeh.P در معرفی و نقد کتاب کاربران
نام رمان: زندان چشمانت نویسنده: Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودوهشتیا ژانر: عاشقانه، هیجانی، جنایی، پلیسی هدف: هدفی جز نشون دادن گوشه ای از زندگی پلیسها رو ندارم. ساعت پارت گذاری: نامعلوم خلاصه: داستان درباره پسری که به خاطر یکی از پروندههایی که قبلا درگیرش بوده. از طرف یکی از اعضای خانواده اون پرونده تهدید میشه و جون خانوادهش به خطر میافته. با قتل ناگهانی پدرش همه چی به هم میریزه و ... مقدمه: چشم هایت تفنگ است و... نگاه تو گلوله، تو قلبی را نشان گرفتهای، که حتی اگر خطا کنی! هدف به سمت تیر تــو پرتاب میشود. لینک صفحه رمان -
رمان زندان چشمانت | Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودهشتیا
یک موضوع پاسخی ارسال کرد برای Mahdiyeh.P در تایپ رمان
نام رمان: زندان چشمانت نویسنده: Mahdiyeh.P کاربر انجمن نودوهشتیا ژانر: عاشقانه، هیجانی، جنایی، پلیسی هدف: هدفی جز نشون دادن گوشه ای از زندگی پلیسها رو ندارم. ساعت پارت گذاری: نامعلوم خلاصه: داستان درباره پسری که به خاطر یکی از پروندههایی که قبلا درگیرش بوده. از طرف یکی از اعضای خانواده اون پرونده تهدید میشه و جون خانوادهش به خطر میافته. با قتل ناگهانی پدرش همه چی به هم میریزه و ... مقدمه: چشم هایت تفنگ است و... نگاه تو گلوله، تو قلبی را نشان گرفتهای، که حتی اگر خطا کنی! هدف به سمت تیر تــو پرتاب میشود.- 10 پاسخ
-
- 5
-
-
- جنایی_پلیسی
- هیجانی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :