نام دلنوشته: سپیده دم یا شامگاه
نویسنده: مهشاد.م
ژانر: عاشقانه
لیزای عزیزم!
آنگاه که این نامه را میخوانی یا سپیده دم است یا شامگاه،
اگر سپیده دم باشد تو در حال آماده کردن صبحانه ،همان پنیر خوشمزه همیشگی مان با نون کره ای هستی ، هیچ وقت بوی آن نانرا از خاطر نخواهم برد،
آخ عجیب هست چیزهای کوچک چگونه آدم ها را به یاد هم می اندازد./
بگذریم اگر سپیده دم باشد برای صبحانه و شامگاه اگر باشد، برای خواندن قصه هایی که هیچ وقت مامان برایم نخواند به بالینم خواهی آمد،
ولی در هر دو حالت پایان قصه سونیا را خواهی دید،
لیزای عزیزم…
مبادا گیسوانت را به باد بسپاری آن ها را هر سپیده دم بباف.
لبخند شیرینت را نثار گل های باغچه مان کن، مبادا طوری با آنها رفتار کنی که پژمرده خاطر شوند.
لیزای عزیزم…
امیدوارم همیشه لبخند شیرینت روشن و چشمانت پرنور باشد.
راهی که می روم پایانی ندارد، نه شروع دلپذیری خواهد داشت و نه پایانی قابل پذیرش.
لیزا ! هرگز نمیخواهم وقتی به عقب برمیگردم افسوس را در چشمانت ببینم. هرگز!
آرزو میکنم آسمان سعادتت همیشه نورانی باشد،
آرزو میکنم وسعت لبخند زیبایت به پهنای اقیانوس ها باقی بماند،
و دلت هرگز تنها و غمزده نشود،
برای تمام لحظات خوبی که به من بخشیدی دعایت میکنم…
هر سپیده دم با نغمه بلبلان و نسیم سحری چشمان پر نورت را به زندگی بگشایی.