نام رمان : کوهستان
ژانر: عاشقانه. رمزآلود
خلاصه: مردی از تبار کورد، خانزاده ای اصیل که مجبور به ازدواج با عشق برادرش که به طرز مشکوکی به قتل رسیده میشه... ازدواجی شبیه به خونخواهی که تنها قربانیش دختری قوی و خودساخته است.
مقدمه: چهارشانه بود؛ صورتی گندم گون و کشیده داشت،اما چشم هاش کوهستان بود... تاریک، سرد و همینطور مرموز. بالاخره چشم از صفحه مانیتور گرفت و به دختری که بوی عطرش، گره ابروهاش رو هرلحظه کور تر میکرد داد:
_ خوب ازم چی میخوای دخترجون؟
_ راوی هستم، اهیرخان، فکر میکنم تفاوت سنیمون کمتر از ده سال باشه، به اسم صدام کنین لطفا.
_ هشت سال.
_ متوجه نشدم؟
_ تفاوت سنی من با تو هشت ساله بچه جون. و مثل اینکه دلیل اومدنت به اینجا اونقدر مهم نبوده که از فرصتت استفاده نمیکنی و برای بیانش پیش قدم نمیشی... میخوای من شروع کنم؟
کمی روی صندلی چرم مشکی رنگ جابه جا شد و بعد درحالی که تلاش میکرد جمله اش رو بدون لرزش صداش بگه جواب داد:
_ میخواستم ازتون خواهش کنم با این ازدواج مخالفت کنین، اگه شما مخالفت کنین هیچکس رو حرفتون حرف نمیزنه،آهیرخان.