پارت سی و دوم:
سیوا با دو و هُل کرده وارد اتاق میشود. از حرکت ناگهانیاش متعجب سر بلند میکنم. به سوی چوپ رختی میرود، مانتو خودش را تن میکند و مال من را به دستم میدهد.
- بپوش بریم خونهاتون.
- چیشد؟ کار داری...
میان حرفم میپرد. در حالی که شالش را مرتب میکند، فریاد میکشد:
- حاضر شو بریم پاپلی.
ترسیده و متعجب از حال به یکهو دگرگون شده سیوا مانتو و شالم را میپوشم. به دنبال سیوا میدَوَم و به زهرا میسپارم مزون را تعطیل کند.
درون ماشین مینشینیم و سیوا با سرعت باور نکردنی میراند.
دستم را محکم به کاپوت میگیرم.
- داری چه غلطی میکنی... آروم!
حرفی نمیزند. فقط اندک