جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'معمایی'.
97 نتیجه پیدا شد
-
رمان شناساترین ناشناس| h.noora کاربر انجمن نودهشتیا
h.noora پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های مورد تایید مدیران
«به نام یگانه کردگار هستی» عنوان: شناساترین ناشناس ژانر: اجتماعی، عاشقانه، تراژدی، معمایی نویسنده: h.noora هدف: شروع: ۱۴۰۱/۴/۲۷ خلاصه: جانا گذشته ای دارد مبهم و سرشار از رازهای نهفته... گذشته ای که قلبی مالامال از عشق به شناسایی ناشناس را در قلب جانا به یادگار گذاشته و این در حالیست که جانا بیخبر از بسیاری راز های نهفته است، راز هایی که... اصلا قصه این عشق از کجا اغاز شد؟ چه شد که آنی که نباید شناسا ترین ناشناسِ زندگی جانا شد؟ مقدمه: از ابتدا به آهویی میمانست که در مقابل کرکس ناتوان تر از هر ناتوانی بود! همهی اینها معجزه وجود حامی بود که اجازه تعرض را به کرکس ها نمیداد اما حالا که او بیوفایی کرده گیسوهای مواج و به رنگ شبش را پنجه های ستم با خشونت شانه میکند و او آهو بودن را به کناری انداخته و همچون ققنوسی هر بار از خاکستر خود متولد میشود. او دختری است که با وجود ظریف و دختر بودنش مرد تر از هر مردیست و با هر بار متولد شدن از خاکستر هایش تنها با لبخندی براق پنجه های ظلم را نابود میکند. او دختری است که نمیگذارد ظلم بر او چیره شود! دختری که ظریف بودن را سال هاست رها کرده و با نقابی از جنس قدرت به مبارزه با ظلم میرود اما او هم احتیاج به استراحت دارد و چه زیباست حامیِ جانا بودن...چه زیباست تکیه گاه جانایی شوی که پاهایش دیگر توان ایستادن ندارد و زره های فولادین بر تنش از شدت داغی قلبش ذوب گشته اما این معجزهی عشق است که باز هم به او قوتی برای ادامه میدهد. زمان پارت گذاری: نامعلوم. ویراستار: @ فاطمه مومنی ناظر: @ rozhi- -
تحولی شگرف رمان کاکادو | نیکتوفیلیا کاربر انجمن نودهشتیا
نیکتوفیلیا پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های نخبگان برگزیده
به نام خالق من و قلم من نام رمان: کاکادو نویسنده: نیکتوفیلیا ( مهدیه سادات ابطحی ایوَری ) ژانر: عاشقانه_معمایی_جنایی هدف: علاقه_چاپ پارتگذاری: نامشخص 1400/05/21 خلاصه: مانا با شرکت در یک بازی معمایی و هیجانی با آندریاس پیپر آشنا میشود. او برخلاف مانا مردی نامعتقد است و خدای یکتا را نمیپرستد اما بااینحال، میان او و دخترک یک کشش عاطفی شکل میگیرد. در این میان هنگام گذر از یکی از مراحل سخت و پرپیچوخم بازی، مانا با یک قاتل و آدمکش حرفهای برخورد میکند که ارتباطی با بازی " قدرت ذهن " ندارد اما تأثیر بسزایی روی سرنوشت او میگذارد. مقدمه: کاکادو، نوعی طوطی سفیدرنگ کاکل دار است که هوش و خلاقیت شگفت انگیزی دارد. این پرنده می داند برای آنکه به خواسته اش برسد چطور باید رفتار کند. او از چالش های فکری و معماهای مکانیکی استقبال می کند و به راحتی می تواند با کمی وقت گذاشتن، درب قفس و قفل آن را باز کند. کاکادو احساساتی، اجتماعی، دوست داشتنی و زورگوست. همه چیز را خراب می کند و هیچ برایش مهم نیست که چه ضربه ی روحی ای به صاحبش می زند. او، ذاتاً کنجکاو و بازیگوش است و می تواند خود را با هر شرایطی وفق بدهد. توجه 1 شخصیت مانا، تماماً از شخصیت نویسنده برگرفته شده است. شامل همه ی ( رفتار، کردار، گفتار، علایق، تنفرها، افکار، اعتقادات، گذشته ی او تا سن 18 سالگی، دوستان، سبک زندگی و ... ) توجه 2 تیپ های شخصیتی کارکترها به این صورت است: مانا: INFP / آندریاس: INTJ / کریس: INFJ توجه 3 تمامی آدرس ها و اطلاعات عمومی ای که از کشور آلمان و برزیل دریافت می کنید بر مبنای واقعیت نوشته شده اند. -
بِسمِ تاریکی، که برای مفهوم داشتن روشنایی آفریده شد!۷۸ عنوان: رِخوَت ژانر: جنایی، معمایی، اجتماعی، تراژدی اثری از:سنیوریتا هدف: در این نقطه، من هم درست به اندازهی تو از انتهای سرنوشت بیاطلاع هستم. با ذهنی آشفته خود را درون آیینه مینگرم. هنرنمایی از چشمان سرخم شروع میشود، قطره اشکی هدر میدهد. کویر لبهایم کش میآید و زهرخندی تحویل خود میدهم. در همین هین، آسمان خراش میخورد. صدای رعد، رعشهای بر تنم میزند. یکهای میخورم و قلم را در دستان سردم میگیرم. حس ترس، وجودم را در برمیگیرد اما چیزی از درون مرا وادار به ادامه دادن میکند. شاید چون، او میداند که هدف چهچیزی است و من خالق این سرنوشت هستم. زمان پارت گذاری: نامعلوم و آغاز ماجرا اینگونه بود: 1401/2/22 پنجشنبه ناظر: @ همکار راهنما♥️ صفحهی نقد: صفحهی شخصیتهای رمان: خلاصه: عزیزکم با چه چیزی سرگرمت کنم؟ با بازی نامعلوم سرنوشت؟ گلنازم چه چیزی نگاه زیبایت را جذب خودش میکند؟ سرخی رنگ خون؟ خواهم نوشت از آن سرنوشت وهم انگیز، از آن پسرک با همان دستان ترک خورده که از برای حسرت گرما، در انتظار نشست و بادهایی از جنس تازیانه را برجان خرید تا بتواند بگوید که نگاه کن، من هم امیدی دارم. اما سرنوشت نامعلوم بود و انتظار هم کاسهی صبری داشت که لبالب در حسرت غوطهور بود. آری درست است آنقدر روبهروی شومینه خیالیاش نشست و رویا بافی کرد که کلمه رِخوَت پدیدار شد. و در آن لحظه که چشمهایش را گشود و گلِ آروزهایش را در حالِ پر- پر شدن دید، تنها لبخندی از جنس غم در کنج لبش شکل گرفت و بهجای کبریت کوچکی برای گرم شدن، اسلحهی سردش را در دست گرفت تا قاتل همهی امیدها شود. او دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد که بتواند برای رد خون بر روی دستانش، غصهای بخورد. و آنگاه شد که بالاتر از سیاهی را هم توانست ببیند پس حال خطرناک تر از او، کسی نبود! مقدمه: در ابتدای هر سرنوشت میگویند یکی بود و دیگری نبود. بارها دیدهام که یکی ماند و دیگری نماند! بارها از فعل گذشته استفاده کردهاند و بارها در همان گذشته زندگی کردهاند! اما مرگ پایان ماجرا نبود! پایان، شروع داستانی دیگر بود! شاید اینگونه بود که کلاغ قصههای مادربزرگ، در انتها باز هم به گشتن آشیانهاش ادامه میداد! درست است اما کلمهی رِخوَت کجای کار است؟! اگر به خواستهی خود پایان را انتخاب کنم چه؟
-
رمان آکادمی جهانهای موازی | آفتابگردون کاربر انجمن نودهشتیا
آفتابگردون پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در تایپ رمان
*به نام محافظ هزار جهان* رمان: آکادمی جهانهای موازی نویسنده: اسما نقیبی (آفتابگردون) ژانر: تخیلی، معمایی، تریلر خلاصه: در سال 1906 پس از میلاد، آکادمی نظامی هینا، پس از مدتها داوطلبان جدیدی پذیرفت. سه تن از جوانانی که مشتاقانه به نیروهای نظامی پیوستند، در آکادمی جستوجوی جهانهای موازی به دام افتادند و پس از آن، دربهای هزار جهان را به روی خود گشوده دیدند. دربهایی که هویت و انسانیت را میبلعید و جسمی بیروح پس میداد. لوگان، سان و آتریس، اولین طعمههای انسانی برای ماموران جهانهای موازی شدند. و شاید، غولهایی که تمام جهان را به آتش خواهند کشید... مقدمه: جهان، در ابتدا سنگدل و بیرحم مینمود. و حالا، کیست که بداند کیست؟ انسان؟ یا موش تلف شده در پستوی آزمایشگاه؟ و یا هیولایی که مغزش در کوره ذوب شده باشد؟ چه کسی این اجسام کبود و زخمی را میشناسد؟ اگر مادری داشتیم، چگونه ما را میشناخت؟ من مرگ تو را در مقابل چشمانم دیدم، یا مرگ خودم را؟! مرگ جهان را و یا، مرگ ابدیت را؟! ما در کدام قفس از هزاران سلول جهانها، آخرین نفسمان را میکشیم؟ پس از مرگ، چه کسی برایمان خواهد گریست؟ آنچه در دهان میجوم، گوشت تن توست یا موشهای مردهی زندان؟ چه کسی این ارواح مچاله شده در اجساممان را میشناسد؟ بالهای بریده و بدن شکستهشده، مغز دود شده و چشمان ذوب شده، ما را در کدام جهانِ ویرانه رها کرده؟! قلب سوراخ شدهی ما در شعلههاست یا نفرت و بغضِ دنیای سیاه؟ صدای مرگ به گوش میرسد، پایان جهان و رهایی ما نزدیک است.. ما هنوز زندهایم...؟! پ.ن: رمان آکادمی جهانهای موازی، شما را به گشت و گذار در هزاران دنیای بیرحم دیگر فرامیخواند:) صفحه نقد آکادمی جهانهای موازی... گالری آکادمی جهانهای موازی... ویراستار: @ زهراعاشقی ناظر: @ گربه مشکی -
°به نام آفریدگار تخیل° نام رمان: تراشه هدم نویسنده: حنانه.ر ژانر: جنایی، معمایی، اجتماعی، عاشقانه خلاصه: چراغهای چشمکزن در خیابان، اولین برفهای رقصانِ در آسمان، کوچههایی که به ظلمت آلوده شده بودند و گویی تمام آدمکهای این شهر، در انتظار وصالی رقتبار، تاراج بردنِ روشنایی به دست ماه را بر دیدگان مینشاندند. در گوشهای از شهری بیجان، گامهایی بیتعادل نشان از شنودن آوای شلیک و رقص تلالوهای خورشید بر جسدی بینقص، داشت. در پایان آخرین روز از زندگانیاش، خرسند از حرکت چرخها بر ریل قطار، پروندهای دیگر را هم به اتمام رسانده بود و تن خونینش چون قاصدکی بی وزن در نسیم صبحگاه، به هر سو کشانده میشد! مقدمه: بوسهای آلوده به گناه زدند بر جفت شانههایش که مارهایی به سان موریانه مغزش را میجویدند. چون آوایی بانگ داده در کلیسا پرده گوشش آزرده میشود؛ تنفری عجیب داشت به آن طنین که رویش میداد بذر خشم را در سراسر بدنش. بر خلاف همگان، لجنزارِ او قدرت نمو داشت در هر چیز. «آدمهای ضعیف فقط جا رو تنگ میکنن، بهشون لطف کن!» به یاد اسطوره این روزهایش، ماشه به عقب راند و در زیر تابش زردفام چراغهای خیابانی، جایی حوالی سمت چپ سینه مرد را سوراخ میکند؛ درست همزمان با خونی که چونان حیوانی نااهل تن میدرد. روحی را با دستان خود جزوی از مدعوین حتف مینویسد و در عوض روحی دیگر را زندگانی میبخشد. سُر خوردن آبی گوارا گلویش را انبساط میدهد؛ همان طور که پیکرش را. صفحه نقد تراشه هدم «معنی نام رمان: هَدم، به خرابی و ویرانی معنا شده است!» ویراستار: نکات به خوبی رعایت شده و احتیاج به ویراستار ندارید. ناظر: @ Crazy purple
-
نام رمان: سرنوشت خونین نام نویسنده: نعیمه سلیمانی ژانر: تخیلی، معمایی، عاشقانه هدف: علاقه به نویسندگی ساعت پارت گذاری: نامعلوم خلاصه رمان: تکرار سرنوشت! این بار سرنوشت با قلمی خونین و با بیرحمی مینویسد از جنگ، از پایان آرامش برای دختری که در دنیای بیخبری و صورتی خود غرق خوشبختی است. و سرگذشت مادر برای دختر تکرار میشود اما با تفاوتی چشمگیر، حالا تغییر مسیر این راه دردناک در دستان بیتجربه دخترک قصه ماست! (این رمان جلد دوم دنیای وارونه میباشد) مقدمه: مست بودم، مست عشق و مست ناز مردی آمد قلب سنگم را ربود بسکه رنجم داد و لذت دادمش ترک او کردم، چه میدانم که بود مستیم از سر پرید، ای همنفس بار دیگر پر کن این پیمانه را خون بده، خون دل آن خود پرست تا بپایان آرم این افسانه را فروغ فرخزاد سخنی با خواننده های عزیز رمان: تلفیق تخیل با چاشنی واقعیت شد، رمان سرنوشت خونین! نوشتههایی با طعم گس و بوی منزجرکننده خون که منتهی میشود به جنونی از عشق و قدرت! برای درک بهتر رمان پیشنهاد میکنم جلد اول این رمان رو بخونین. دانلود رمان دنیای وارونه ناظر: @ Paradise☆ویژه☆
-
رمان مالاگاسی | آفلجور کاربر انجمن نودهشتیا
Afeljowr پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های مورد تایید مدیران
نام رمان : مالاگاسی ( آفتابپرست) نام نویسنده: آفلجور ساعت پارت گذاری: نامعلوم ژانر: معمایی، اجتماعی، جنایی هدف رمان: برای بهتر زندگی کردن نه خویش را بلکه بایستی دیدگاهمان را به زندگی عوض کنیم! در این داستان انگیزهٔ افراد زیادی به تصویر کشیده شده است که بر اساس همان انگیزه به جایگاه خود میرسند! خلاصهٔ رمان: کوچکتر که بود همیشه موهایش را به رنگ سرخ مزین می کرد. در بیان سخنانش، شیرینی لحن جودیابت را به نمایش می گذاشت. اما، نبود بابا لنگ دراز داستان تنها چیزی بود که کامش را تلخ میکرد. همیشه دلش میخواست یک سایهٔ بلند و بالا پشت سرش نقش ببندد تا نفس گرمش را از هوای بودن او بکشد... حال که بزرگتر شد سایه ای را پشت سر خود دید. اما نه سایه ی بابا لنگ دراز را! این سایهی رنگارنگ هیچ شباهتی به بابا لنگ دراز نداشت. سایه ای با خوی مالاگاسی که هر لحظه به رنگی در آمد جز رنگ واقعی خودش! ولیکن چه کسی میداند؟ داستان دختری را که غرق در آغوش سایه ای هزار رنگ شد. مقدمه: وقتی از خواب بیدار شدم انتظار زیادی داشتم نور آفتاب را از لابه لای پردههای پنجره ام بنگرم، آری شاید گمان میکردم مثل همیشه با صدای فریاد مادر چشمانم را باز خواهم کرد اما هنگامی که از خواب شیرینم بلند شدم، تلخ ترین کابوس زندگیام روبهرو ام بود! چشمانم با من غریبی میکرد که نه تخت را میدید نه روی دلنشین آفتاب را، انگار که مرده بودم. همه جا سفید بود، همه جا خالی از هر کسی جز خودم، کسانی که نمیدانستم کیستند و چیستند چون خدایی مقدس فرصتی دیگر برای زنده ماندن و زندگی کردن به من دادند به شرط، مالاگاسی بودن! پن: گونهی خاصی از آفتابپرستان در منطقهٔ "مالاگاسی" زندگی میکنند. به همین علت این آفتابپرستان را "مالاگاسی" نامیدند. گالری شخصیت ها: https://forum.98ia2.ir/topic/2470-گالری-شخصیت-های-رمان-مالاگاسی/#comment-26628 نقد و انرژی شما دوستان: @Negin jamali @Nava0_o @ Dina_Gh -
✦•به نام پروردگار قلم•✦ ✧نام رمان: هولوکاست✧ ژانر: معمایی، جنایی نویسنده: Tania ✧هدف: علاقه به نویسندگی و نوشتن ایدهای تازه! زمان پارت گذاری: هرشب! خلاصه: حادثهی آتش سوزی پلاسکو، برای همگان گران تمام شد. صدها نفر عزیزانشان را از دست دادند و رخت سیه برتن کردند؛ ولیکن این حادثه برای دخترکی، به شکلی دیگر گران تمام شد! او مجروح نشد، رخت سیه برتن نکرد؛ ولیکن او به همراه سه نفر از دوستانش به جرم همکاری در به آتش کشیدن پلاسکو، دستگیر شدند. او ناخواسته وارد ماجرایی شد که به او ربطی نداشت. او همچون دخترک پنج سالهای بود که وارد بحثهای آدم بزرگها شده است! او به همان اندازه کنجکاو هم بود و این کنجکاوی و کمبود محبت، چشمانش را به روی هشدارهای خواهرش بست و فرزانه را وارد خیابانی یک طرفه کرد! ✧ مقدمه: گاهی یک حادثهی ویرانگر، با زندگی انسان های زیادی بازی میکند؛ عرق سرد را روی پیشانی بیگناه ترین انسان زمین میریزد. برملا شدن پشت پردهی این حادثه، چقدر میتواند پر رمز و راز و دشوار باشد که جان هزارن نفر باید گرفته شود؟! شاید هم آنقدر سخت که بهترین دوستانت باید برایت دام پهن کنند! آنقدر پر رمز و راز که جزئیاتی کوچک از آن حادثه، خبر از بیرحمی این بازی بزرگ میآورند؛ ولیکن آخر چه کسی گردانندهی این بازی دوسر باخت است؟! تاریخ شروع: ۱۴٠٠/۵/۴ سخن نویسنده: دلیل آتش سوزی پلاسکو در این رمان هیچ ربطی به واقعیت ندارد و فقط برگرفته از ذهن نویسنده است! پ.ن: هولوکاست اینجا به معنی "آتش سوزی هست-^ ویراستار: @.Aryana. ناظر: @_Zeynab
-
تخیلی درخواست ویراستاری رمان عصیانگرقرن | سادات.82 و پردیس 820 کاربران انجمن نودهشتیا
سادات.۸۲ پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در تالار ویراستاری
عزیزم لطفا سریع اماده کنید. https://uupload.ir/view/رمان_عصیانگرقرن_1swz.docx/ @مدیر ویراستار -
عاشقانه معرفی و نقد رمان آیینهی ابری | Negin jamali کاربر انجمن نودهشتیا
Negin jamali☆ویژه☆ پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در تالار معرفی و نقد کاربران
(به نام خدای بلندآسمان) عنوان رمان: آیینهی ابری ژانرهای رمان: عاشقانه، معمایی، اجتماعی عنوان نویسنده: نگین جمالی "Yasmina" خلاصه: اضافه میشود! مقدمه: ماجرای من و تو، باور باورها نیست ماجراییست که در حافظه دنیا نیست نه دروغیم، نه رویا، نه خیالیم، نه وهم ذات عشقیم که در آینهها پیدا نیست تو گمی در من و من در تو گمم، باور کن جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست شب که آرامتر از پلک تو را میبندم با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست من و تو ساحل و دریای همیم؛ اما نه! ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست… (این رمان هیچ ارتباطی با رمانِ (پایانی ندارد) نداشته و کاملاً مجزا است!) -
شخصیتی مجهول |رمانِ اَهــمَـــر به قلمِ Strange| کاربر انجمن نودهشتیا
Straange پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در برترین رمان های اجتماعی-تراژدی
اَهمَر-ahmar نویسنده: (Strange) ژانر: جنایی، معمایی،اجتماعی سبک: پلیسی(تحقیقاتی)، روانشناختی، رمزآلود تاریخ شروع رمان: 1400/3/12 تاریخ اتمام رمان: نامعلوم زمان پارتگذاری: شنبهها خلاصه: تیمِ تازهکارِ(ارتعاش) که هدفش شناسایی بزهکاری و پیشگیری از آن است، با وجود مخالفتهای بسیار در مرکز اداره شروع به کار میکنند. هرچند بعد از مدتی به علتِ کمتجربگی و مورد قبول واقع نبودن توسط سران، تصمیم به منحلی آن گرفته میشود. آرمان رهبر تیم که همه چیز را رو به نابودی میبیند درصدد برآمده و سعی دارد برای نجات تیم به هر نحوی تلاش کند. در این گیرودار که همه چیز در حال ویرانیست، پروندهای که بارها به دلایل مختلف مختومه اعلام شده از سر گرفته و در کمال تعجب رسیدگی آن به تیم پیشگیری سپرده میشود. رهبر تیم برای اثبات قدرت خود آن را قبول میکند؛ اما به مرور متوجه میشود این پرونده با وجود بینقص بودنش رازهای نهفتهای دارد! مقدمه: استرس داشت، نفسهایِ تندش امان نمیداد و این از همیشه کلافهترش میکرد. پر استرس جفت دستهای لرزانش را بر روی کلمهیِ اضطراری فشرد. ولی امان از عرقی که تمامِ دستهایش را احاطه کرده بود و خیسی رویِ موبایل اجازه همکاری نمیداد. کلافه دستهایش را رویِ لباسِ خیس از عرقش کشید و بزاقی فرو برد. با شنیدنِ قدمهایِ آشنا، ترسیده با یکدست جلویِ دهانش را گرفت تا این نفسِ یکسره شدهاش را ساکت کند. برای اولین بار آرزو میکرد نفسهایش قطع شود و اینگونه ادامه پیدا نکند! صدایِ قدمها نزدیک میشد. همچنان موبایل بوق میخورد؛ پس این تماس اضطراری برای چه کاری ساخته شده بود؟! بزاقی فرو داد و خواست مجدد تلاش کند که صدایِ قدمها به یکباره قطع شد. آرام دستهایش را کنار زد، خواست از ستون فاصله بگیرد؛ اما با صورتِ خندانی که روبرویش ظاهر شد و فریادِ دخترانهاش در کلِ فضایِ سربسته سالن پخش شد. با این حرکت و حالتِ ترسیدهاش لبخندش را بیشتر کرد و با صدایی عادی گفت: -پس تو اینجا بودی؟! به راستی اگر امروز زنده هم بیرون نمیرفت، صورت بدونِماسک و نقاشیشده و صدایِ ترسناکش تا ابد حتی در زندگیهایِ بعدی دخترک برایش کابوس میشد و از خاطرش نمیرفت! (تقدیم به کودکان کار و قربانی های خشونت خانگی، کسانی که هیچکس صدایشان را نشنید.) سخنی کوتاه از نویسنده: رمان زاده یِ سرزمینِ تخیلاتِ نویسنده بوده وهرگونه وجه تمایزی اتفاقی است. ویراستار: @ Aytak☆ویژه☆- 15 پاسخ
-
- 20
-
-
-
-
-
- رازی تاریک
- ahmar
-
(و 8 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رمان اتاق ۷۲۱| 𝑇𝑎𝑟𝑎𝑛𝑒ℎ. 𝐽 کاربر انجمن 98ai
Taraneh.j پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های مورد تایید مدیران
بسم الله الرحمن الرحیم نام رمان: اتاق ۷۲۱ نام نویسنده: 𝑇𝑎𝑟𝑎𝑛𝑒ℎ. 𝐽 کاربر انجمن 98ai ژانر: معمایی- تراژدی هدف: علاقه به نویسندگی ساعت پارت گذاری: نامعلوم *** خلاصه: باید تیز رأی بود همانند گردباد سهمگین روزگار و سارق دنیای اطراف! و خود را تا حد توان به جنون رساند، و رفت ...از میان این انسان نماهای خون خوار! باید بروی به جایی که سرودی نغمه خوان با لبخندی آهنگین دارد. نه جایی میان انفرادیهای سوخته شهر! باید دنبال آرامش بود حتی اگر مجبور شوی خودت را دیوانه بخوانی، آرامش درست جایی است در میان اتاق ۷۲۱. اتاق نقد! تیزر-و-عکس-شخصیتهای-رمان-اتاق-۷۲۱ ناظر: @مُنیع ویراستار: @reyyan -
مجموعهی مـرز رمان مغزِ سرد | Aytak کاربر انجمن نودهشتیا
Aytak☆ویژه☆ پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در تایپ رمان
"بهنام پروردگار قلم" عنوان: مغزِ سرد (جلد اول از مجموعهی مرز ) نویسنده: دینا.ق (Aytak) ژانر: معمایی، جنایی، عاشقانه. تایم پارتگذاری: روزی یک پارت. هدف: تقویت قلم! 1400/10/18 خلاصه: حاصل جنایتهایی مرگبار و پیدرپی، زیر مجموعههایی شد که هرکدام به فعالیتی مشغول بهکار شدند. دایانا میلر، دختری که به مغز سردِ این جنایات راه پیدا کرد. طولی نکشید که حاشیههای نهفته در مغزِ سرد، کنجکاوی ذاتیاش را به بازی گرفت. به راستی او کیست که اینگونه همگان را چونان مهرههای شطرنج در دست جابهجا میکند؟ مغز سرد؟ یا او نیز بازیچهای در دستان اوست؟ مقدمه: بهزودی.. *توجه: ¹- رمانِ مغز سرد، جلد اول از مجموعهی «مرزِ» اتفاقات تمامیِ جلدهای این مجموعه، روی یک دایره قرار دارن؛ اما شخصیت رمانها با یکدیگر مرتبط نیستن! ²-تمامیِ شخصیتهای این رمان، زادهی تخیل نویسنده هستند. فرد مشهوری به عنوان شخصیت انتخاب نشده، از کسی هم الگویی گرفته نشده. به زودی شاهد یک اتفاق، در رابطه با این موضوع میشید! صفحه نقد گالری شخصیتها ((وابسته به تعطیلات نودهشتیا)) -
شباهت خوب نیست! رمان آخرین تکه مفقود شده|Outis کاربر انجمن نودهشتیا
Ati.Editor پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در برترین رمان های پلیسی
︱رمان: آخرین تکه مفقود شده ︱ ︱به قلم: sᴀʙᴀ_ᴍ︱ ︱ژانر: پلیسی، معمایی، عاشقانه︱ ︱کاربر انجمن نودهشتیا︱ فصل اول [قبل از انتقال] خلاصه رمان: قتلی که سرآغاز شروع ماجرایی پر پیچ خم است، سقوط یه ماشین با دو سرنشین دختر در یک گُسَل، باعث و بانی پرفراز و فرود شدن زندگی پر طمانینه ستوان دانش میشود. با شروع شدن روند باز شدن این پرونده، ستوان دانش کم_کم متوجه ی ماجراهای پشت پرده ی این پرونده میشود... ''حرفه ای بودن عملکرد ستوان و سرگرد این ماجرا، درگیری های زیادی رو به پیش میاره، درگیری هایی که آروم_آروم اصل قضیه رو به پیش میکشن" سخنی با خوانندگان: بی صبرانه منتظرم شما رو با اتفاقاتی که در روند این رمان میافته سوپرایز کنم؛ این شما و این رمان سرتاسر هیجان و استرس...{آخرین تکه مفقود شده}! مقدمه: هرچیز دارای ظاهر و باطنی جداگانهاست. گاه این دو تضادی غلیظ دارند و گاه برعکس. مشکل در اینجاست که هیچ چیز، ظاهر و باطن خود را به آسانی در دید همگان قرار نمیدهد. عمدتا مشکلات اکثریت انسان ها سر همین موضوع است، شناخت ناکافی از طرف مقابل میتواند زندگی هایی را به آتش بکشد. دیدید در این بیت معروف، شاعر چگونه ذات انسانیت را به تصویر میکشد؟ "هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد" "درخرابات مپرسید که هوشیار کجاست'' ((وابسته به تعطیلات نودهشتیا)) ویراستار: @ Shooka Bahrami -
"به نام آنکه ما را تخیل کرد" [ ...؛؛ مجموعهی مِتـانویا ؛؛... ] جلد یک: جادو آنتن نمیده جلد دو: جادو در حال اتصال جلد سه: جادو علیه تکنولوژی نویسنده: elhamoon ژانر: فانتزی، معمایی، علمی-تخیلی، عاشقانه، تریلر هدف: خیلی طول کشید تا بفهممش! هدفم عادی نویسیه، هدفم اینه که چشم ببندم روی خامیِ قلمم و اجازه بدم عطش نوجوونیم برطرف بشه. مکتب: سورئال خلاصه (جلد یک): ویدور آندرود، جادوگر جوانیست که به علت نامشخصی در بدن یک پیرزن گرفتار شده و در کنار سلولها زندگی میکند. جریان از زمانی آغاز میشود که سلول هفت، سلول محبوبِ بدن، ویدور را در خیالِ آزادی و کشف اسرار پنهان زندگیاش میاندازد. ~~~ توضیح نام مجموعه: در فرهنگ یونان باستان، "متا" به معنای ماوراء یا فراتر و "نویا" از ریشه یونانی "Nous" به معنای فکر و ذهن آمده است؛ شخصی که "متانویا - Metanoia" انجام میدهد در واقع سفری به سمت زندگی جدیدی شروع کرده که خالی از اتفاقات و مسائل زندگی قبلیاش است. این رمان مجموعهای از تحولات و تغییرات جادویی در شخصیتها و جریانهاست، بعلاوه، متانویا نقطهی شروع تغییر و تحولات در من بوده و امیدوارم تغییرات مثبتی برای شما هم ایجاد کند. تــاپیک نقد واکنشِ بیخوندن ممنوع خوندنِ بیواکنش ممنوع ! ویراستار: نکات به خوبی رعایت شده و احتیاجی به ویراستار ندارید. ناظر: @ MONIE
-
فانتزی رمان افسانه ی گوهران | مهتاب کاربر انجمن
.mahtab. پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های نخبگان برگزیده
.:به نام خالق طبیعت:. افسانه ی گوهران نویسنده: مهتاب ژانر: تخیلی، فانتزی مقدمه: آبهمه چیز را دگرگون میکند، جز خود را! باد همه چیز را به حرکت در میآورد، جز خود را! آتش همه چیز را میسوزاند، جز خود را! خاک همه چیز را با خود یکی میکند، جز خود را! این چنین است راز «خود بودن» و «خود شدن»! خلاصه: وینا، پسری از جنس آب، مسئول یکی از هستههای مرکزی راکتور آب سرخ است. محل زندگی او، بیشهای است که تنها زیستگاه باقی مانده در آن منطقه است و چهار دسته ی عصیر ها، حرور ها، ثری ها و دم ها در آن زندگی می کنند. وینا تفاوتهایی با سایر مردم دارد که سعی در پنهان کردن آنها میکند؛ اما با وقوع اتفاقی عجیب همه چیز طور دیگری رقم میخورد. پیش درامد: تا همین الان فقط با خودم کلنجار میرفتم که میشه کلیشه رو ضد کلیشه نوشت یانه؟ یا اگه همه این افکار کلیشه خالص باشه اون موقعه دیگه ارزشی داره خوندن این کلمات یانه؟! در نهایت به این نتیجه رسیدم که این شمایید که ارزش کلمات رو مشخص میکنید. حتی اگر تمام اینها، کلیشهی خالص باشه! و در نهایت ممنون از الهام عزیز که توی جمع بندی پیرنگ این داستان بیشترین کمک رو به من کرد و من ازهمین تریبون مقام جادوگر مشاور رو به ایشون اهدا می کنم! @ Flare خوب این پیش درامدی بود که حدود یک سال پیش برای این داستان نوشتم. هنوز هم نظراتم همون حرف های بالاست و هنوز هم الهام عزیزم مقام جادوگر مشاور رو دارند، تنها نکته ی قابل ذکر اینه اگه قبلا گوهران رو خوندید(همون چند پارت ابتداییش منظورمه) همه چیز رو از ذهنتون پاک کنید و چون داستان با رویکردی متفاوت و تغییرات بسیار شروع خواهد شد! بخونید و لذت ببرید! .😁❤️ .:لینک صفحه ی نقد:. ویراستار: @ Paradise ناظر: @ taraneh.m- 59 پاسخ
-
- 22
-
-
-
-
-
- تخیلی
- تخیلی،معمایی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
مردم او را گل جسد میخواندند... رمان رافلزیا / از Night shadow کاربر نودهشتیا
Night shadow پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های نخبگان برگزیده
"به نام آفریدگار رافلِزیا و اویی که قربانی شد" رافلزیاها زود میمیرند! بی آنکه مقصران را سرزنش کنیم! عنوان رمان: "رافلِزیا" نویسنده: اسم مستعار «Night Shadow|نایت» ساعات پارت گذاری: در حال حاضر شَلَم شوربا! ژانر: عاشقانه، جنایی، معمایی ناظر: @ مُنیع ویراستار: @Neda @16Nian خلاصه: در ظاهر به نظر میرسد مایکل رابینسون؛ استادِ جدیدِ کالج پزشکی آلبرت انیشتین در نیویورک است. درست پس از اینکه یکی از دانشجوهای این دانشگاه به قتل رسیده اند، سر و کله ی او پیدا میشود و اطلاعات زیاد مهدیه پارسا، دختری مسلمان و ایرانی پل ارتباطی عجیبی میان آن دو میسازد. آیا دختری که در دانشگاه به قتل رسید به مایکل ربط دارد؟! ناظر: @مُنیع @همکار ویراستار -
رمان محوطهی بدون خرگوش| N.j & Eisatis کاربران انجمن نودهشتیا
Negin jamali☆ویژه☆ پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در تایپ رمان
به نام پروردگار مهر و محبت عنوان رمان: محوطهی بدون خرگوش ژانرهای رمان: تراژدی، جنایی، عاشقانه عنوان نویسندگان: نگین جمالی & Eisatis خلاصه: اضافه میشود! زمان پارتگذاری: احتمالاً روزی یک پارت توسط نویسندهی مشترک: @ .Eisatis ☆گالری رمان☆ -
رمان در دل این شهر استخوان میروید! | Aytak/M-Zکاربران انجمن نودهشتیا
Aytak☆ویژه☆ پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در تایپ رمان
«بهنام خداوند جن و انس» نام رمان: در دل این شهر استخوان میروید! نویسنده:دینا.ق، میم.ز ژانر: تراژدی، معمایی، جنایی، عاشقانه هدف: افزایش قلم! تایم پارت گذاری: نامشخص! خلاصه: «شکسپیر» میگوید: «روزگار دریایی است که کشتی زندگانی ما بر روی آن به سوی ساحل مقصود میرود» در دریای پر تلاتم زندگیاش، بارها و بارها شکست خورد. خاکی بود؛ اما انسانهای بیرحم، او را گِلی کردند. زخم خورد و زمین نخورد، دست نکشید. اما؛ در فراز و نشیبهای جنایتی مرگبار؛ تصمیمهایی گرفت که سرنوشت، سیاهی را میهمان زندگیاش کرد. -
رمان در مسیر ستارهها | Parnian_98 کاربر انجمن نودهشتیا
Parnian_98 پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در تایپ رمان
☆☆☆به نام آفريدگار کهکشانها و ستارهها☆☆☆ 🪐 نام رمان: در مسیر ستارهها ✨ 🪐 نویسنده: Parnian_98 ✨ 🪐 ژانر: فانتزی_تخیلی - عاشقانه - معمایی ✨ 🪐 خلاصه: جایی در دل کهکشانی ناشناخته، سیارهٔ کارولا همچون الماس میدرخشد. سایهی هولناک نابودی به سوی آن میشتابد تا درخشش آن را در سیاهی خود خاموش کند. زهری از قلبهای سیاه و منفی آرام- آرام میچکد تا سیارهی قلبهای سرخ و مثبت را در خود حل کند. حال قلبهایی از دو کهکشان جدا که هزاران سال نوری از هم فاصله دارند، قلم تقدیر، داستانی را برایشان مینگارد تا این فاصله عظیم را به هیچ برساند. هنگامی که دیگر فاصلهای بینشان نمیماند، به نالهی قلبهای سرخ گوش میسپارند و دست در دست هم، هممسیر یکدیگر میشوند و در مسیر ستارهها به جنگ قلبهای سیاه میروند. ✨ 🪐مقدمه: زندگی ما در عمق کهکشانها، جایی ورای زمین و زمانهای که ما در آن ایستادهایم، ادامه دارد... جایی آن سوتر از پهنهی کرخت زمان. آنجا که ستارهها حیاط خلوت آدمها و سیاهچالهها، پنجرههای روشنیاند برای شکفتن آنجا که میشود روی ایوان بلند سیارههایش ایستاد و تمام کهکشانها و هستی را به وضوح تماشا کرد انگار میان کهکشان و ستارهها گمشدهای دارم! گمشدهای دارم که عاشق تماشای تاریکیِ اسرارآمیز آسمانم! گمشدهای دارم که آسمان را دوست دارم، ستارهها را دوست دارم، شب را دوست دارم! عاشق این هستم که خلوتترین و دورترین اتوبان جهان را شبانه طی کنم. در عمق تاریکی شب، کنار جاده بایستم، به کهکشان و به ستارهها نگاه کنم و با حسرت از خودم بپرسم که چرا نباید حیات من کمی بالاتر و توی کهکشان دیگری باشد؟ ✨ 🪐 زمان پارت گذاری: نامعلوم هدف نوشتن: علاقه صفحه نقد: معرفی و نقد رمان ناظر: @violet ویراستار: @-Aryana- -
رمان طلا| نازنین مرادخانلو کاربر انجمن نودهشتیا
نازنین مرادخانلو پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در تایپ رمان
نام رمان: طلا نویسنده: نازنین مرادخانلو ژانر: معمایی، عاشقانه خلاصه: طلا به جرم مشارکت در قتل همسرش، به سه سال حبس محکوم میشه. خواهر و پدرش در پی اثبات بیگناهیش، با آرشن میرزایی وکیل مدافع متهم ردیف اول این قتل مشکوک، همکاری میکنن، در این میان رازهایی دربارهی هویت اصلی طلا، برملا میشه و... یادت بمونه! همیشه سختترین ضربه رو از کسی میخوری که همهی باورت رو بهش بخشیدی... (فصل اول) - بیدارش کنم راضی؟ - دستت رو میندازم دور گردنتها! کرمت گیر کرده روی این بچه؟ با صدای پچ- پچهاشون نم- نم هوشیار میشم و صدای ویز- ویز آرومی توی گوشم به بانگ درمیاد: - اِاِ... خودش بیدار شد! طلا خوبی؟ سیاهی پشت پلکهام از روی صورتم کشیده میشه و نور کمرنگی ابروهام رو درهم میکنه: - طلایی؟ خوبی؟ سر مرت خوب شد؟ بیرمق، دستم رو به پیشونیم میرسونم و سر انگشتهام شالی که محکم دور سرم سفت شده رو لمس میکنن. صداشون رو توی حباب میشنوم و این ویز ویزی که مثل مدار دور مغزم میپیچه کمتر و کمتر میشه: - آخ... سرم... خیسی دستمالی که روی صورتم حرکت میکنه لرز به تنم میندازه و غرغر زیر لب راضیه مژههای بور و بههم چسبیدهام رو باز میکنه: - این خواهر زرزروت هم فقط میاد با دهن باز عـــر، گریه میکنه! پلکهای نیمه بازم بیاختیار روی هم میفته و خفه لب میزنم: - چند روزه خوابم؟ آخ... گردنم! نمیتونم تکون بخورم. افرا نفسش رو صدادار ول میکنه و بالشت دیگهای زیر سرم میذاره و حرصزده میتوپه: - الان میرم به اون بچه فین فینو زنگ میزنم بالا تا پایینش رو با آفتابه میشورم بفهمه خواهرکشی یعنی چی! دست به کمر میزنه و طلبکار و با حرص ادامه میده: - بیاد بشینه ور دل ما! اون بیرون تنها مونده مثل اینکه. با صورت جمع شده از درد میخندم و گردن دردناکم رو تکون میدم: - ببین میتونی کاری کنی خوب نشده دوباره بدتر شم! چینی به دماغش میندازه و لگد محکمی به تخت میزنه، جوری که تخت سه طبقه فلزی تکون میخوره و چشمهام تا آخرین حد ممکن باز میمونه: - هـــوش! باز یونجه ات زیاد شده؟ آروم بگیر ببینم. سیگارش رو گوشهی لبش میکاره و روی نوک انگشت وایمیسته و با بالا کشیدن تن گوشتآلود و پهنش، قوطی کبریت رو از لبهی تختش برمیداره و در همون حین میگه: - برم ببینم چیزی میتونم پیدا کنم بخوری! دو روزه باز رفتی توی کما جگرمون سوراخ شد از بس دندون فشار دادیم روش. دستهای بیجونم رو از دو طرف تکیهگاه میکنم و خسته، تنم رو بالا میکشم و میشینم. سرگیجه معده ام رو به غل میندازه و یه چیزی پشت گلوم میجوشه. حرفهای آرشن و پشت گوش انداختن قرصهام، نتیجهش شد عود کردن میگرنم و دو روز خوابیدن و حالت تهوع و سرگیجههای بیامونم. شال افرا رو از دور سرم باز و زیر چشمی به اخمهای درهم و دست به سینه ایستادنش کنار تخت نگاه میکنم. چه جوری میشه که یک پدر خودش با دستهای خودش دخترش رو، همخونش رو بندازه توی آشغالدونی این دنیا و بره و پیداش نشه؟ یعنی اون ثروت میارزید به نابود شدن دختر سی و سه سالهش؟ ویراستار: @ Mosaken_Shab ناظر: @ rozHi - -
رمان استوانههای تمامنما | otayehs کاربر انجمن نودهشتیا
Otayehs پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در داستان های برتر
《به نام او که قلبش را آفرید》 عنوان: استوانههای تمامنما ژانرها: فانتزی، تخیلی، معمایی به قلم: عطیه حسینی(otayehs) خلاصه: امروز کسالت به اندازهی پانصد و پنجاه و پنج مزرعهی ماهی، با من فاصله دارد. مبهوت نشوید! ماهیِ کاشتنیمان، گلی بنفش رنگ با عصارهای سیرکننده است. همواره از آن تغذیه میکنیم و حقیقتاً، گاهی تحمل شهد ترش و شیرینش خستهکننده میشود. اساس دنیای ما استوانهها اند! لمس استوانههای اندازهدار و پراکنده، رویای همهی کوچکترها است! چرا فقط کوچکترها؟ چون هرکس، پس از گذراندن بیست سالِ مزرعهاش، اجازهی دست زدن به رویای کودکیاش را کسب میکند. امروز بالاخره، بیستمین رستاخیزِ گلهای ماهی، از زمان تولدِ من رخ میدهد و من میتوانم به پیشواز استوانهها بروم! امروز روزِ اوج است؛ روز سقوطهایی شورانگیز! -
رمان تشنج | Otayehs کاربر انجمن نودهشتیا
Otayehs پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های نخبگان برگزیده
《به نام او که قلبش را آفرید》 رمان: تشنج به قلم: otayehs《عطیه حسینی》 ژانر: تراژدی_ معمایی_ اجتماعی زمان پارتگذاری: نامعلوم خلاصه: زنی محکوم به سنگسار میشود. همان زمانی که قلبش چون ماهیِ از آب پریده در سینهاش جست و خیز میکند، همان زمانی که گلویش از خوف خشکیده است و نفسش برای دخول و خروج تضرع میکند، به سمت گودال کشیده میشود. دخترانش، شاهد آخرین آبی اند که او نوش میکند؛ پسرش، آن والهی سینه سوخته، کلوخ و سنگ در دست میگیرد تا نفسبُر مادرش شود و همسرش، شاید او بیش از حد متحمل زجر شده که رحم را به بیرحمی میفروشد و فوارهی خشم از چشمانش زبانه میکشد! سرگذشت چگونه گذشت که جوهر قلم زندگی زن، در این نقطه از صفحه خشکید؟ جوهر هفت رنگ دفترچهی حیات سایرین، قرار است چه چیزی را بِنِگارد و چگونه بینم شود؟ مقدمه: ناگهان جان دادن چیز بدی است؟ ابداً! ضربهای به سرت میخورد و دنیا سیاه میشود و تو از میان هزاران پرتوی زَرافشان، عروج مییابی. گلولهای به قلبت یا به مغز هزارتویت اصابت میکند و دَردَم به خواب مرگ سلام میگویی. ولی سنگسار... این مرگ، سطلی از هراس است که به جان گنهکار ریخته میشود. به مانند سوخته شدن در آتشی جانسوز است؛ همانقدر دردناک! نه تنها برای بزهکارِ روسیاه، بلکه برای هر کدام از عزیزانش که نظارهگر جان کندنش اند. داستان از اینجا شروع میشود، از لحظهی جان کندن یک زن... نقد -
به نام خالق قلم رمان: عَدم نویسنده: علی حیدری ژانر: عاشقانه، معمایی، اجتماعی خلاصه روستایی کوچک در حاشیه ی شهر « دِویل » بود. اغلب نور خورشید را به خود نمی دید. یا شب بود و یا گرگ و میش و ابری! « داسک »، آری، از همینجا شروع شد. جایی که آدمی رو به زوال رفت و شکست. محلی که بزرگترین دشمن او، برخاست و بزرگ شد؛ عَدم! مقدمه - الو! + سلام! - میتونم بهتون کمک کنم؟ + راستش من ... راستش من ... اون بهم حمله کرده! - کی بهتون حمله کرده؟ آقا؟ شما کجایید؟ + من ... خواهش می کنم کمکم کنید! داره منو می کشه! - آقا شما کجایید؟ کی داره شما رو می کشه؟ + .... ( جیغ بلند ) - آقا! آقا! اون صدای چی بود؟ هنوز پشت خطید؟ + ... ( بوق ممتد تلفن ) ارتباط قطع شد ... ویراستار: @ فاطمه مومنی ناظر: @ TARANEH.M
-
راز گل سرخ رمان سمفونی چشمانت | masi.fardi کاربر انجمن نودهشتیا
Masi.fardi پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در رمان های متروکه
🌹« به نامش و در پناهش »🌹 🐠🌛 " سَمفونیِ چَشمانت " 🌙🎤🌹 به قلم معصومه فردی « مهربان » ʕ •ᴥ• ʔ تصاویر صحنهها، کاراکتر و شخصیتها اتاق نقد سمفونی چشمانت ویراستار: @زری بانو ناظر: @melika_sh