دوران راهنمایی
یه سری امتحان مطالعات داشتیم. اولین بار بود دبیر مربوطه میخواست ازمون امتحان بگیره و ما با روشش آشنا نبودیم. شب امتحان لج کردم و به جای خوندن وقتمو صرف تقلب نوشتن کردم. برگهی تقلبارو جای مخفی کلاسورم قایم کردم. فرداش، ساعت امتحان که شد، من با یه پوزخند دست به سینه نشستم و منتظر سوالا موندم. یهو دبیر تو کلاس راه افتاد. از نیمکت اول شروع به گشتن کرد. جامدادیا، لای زیر ورقا، زیر نیمکتا، همه جا رو گشت. رسید به من! عاقا من تپش گرفته بودم و مطمئنا صورتم سرخ شده بود. دبیر یه نگاهی به من انداخت یه نگاه به کلاسور، دستشو برد سمت جای مخفی و یه سی دی بیرون کشید، کاغذ تقلبم باهاش اومد بیرون!!!!
با فامیلیم صدام زد و گفت این چیه؟
منم با لحن شک بر انگیزی گفتم خانوم به جان شما دیشب وقتی داشتم میخوندم اینارو نوشتم...
یه اخم بزرگی رو صورتش نشسته بود که من ازش خیلی ترسیدم. دبیر وحشتناکی بود در کل. ولی خب تو چشاش زل زده بودم و جونشو به دروغ قسم خورده بودم.
گفت تکرار نشه و من اولین تک مطالعتو اون روز گرفتم
اینم خاطره بیمزم.