خوش آمدید!

با ثبت نام میتونید آثار خودتون رو به اشتراک بذارید. همین حالا ثبت نام کنید.

همین حالا ثبت نام کن!
  • سلام و درود خدمت کاربران و نویسندگان عزیز نودهشتیا با توجه به برگذاری سی و یکمین دوره نمایشگاه کتاب تهران از حضور گرم شما جهت بازدید از کتاب اندک نویسندگان در صورت علاقه، باعث افتخار ماست. نمایشگاه از تاریخ 20 الی 30 اردیبهشت ماه در مصلای تهران برگذار خواهد شد. نویسندگانی که از طریق انجمن موفق به چاپ کتاب شده اند، جهت اعلام حضور و یا ارسال کتاب جهت اراعه توسط کادر مدیریت با شماره تماس زیر ارتباط بگیرند: 09388382904 _ نسترن اکبریان| کادر مدیریت کل دو مدیر کل نودهشتیا، خانم نسترن اکبریان و فاطمه عیسی زاده در غرفه انتشارات حوزه مشق حضور داشته و علاوه بر معرفی آثار خود، کتاب های دیگر نویسندگان که شرایط حضور ندارند را اراعه می دهند. ضمن حضورتان کتاب استیصال نوشته خانم نسترن اکبریان، به عنوان کتاب ویژه نمایشگاه نشر آییسا در آن غرفه رونمایی خواهد شد.(تعداد چاپ اول بسیار محدود است) در صورت هرگونه سوال و هماهنگی جهت حضور کتابتان در این دوره، هرچه سریعتر اقدام فرمایید. یا علی...
  • برای دریافت مقام به مدیر ارشدها مراجعه کنید

طنز تاپیک سرگرمی | خنده دار | الهه پورعلی کاربر انجمن نودهشتیا

  • نویسنده موضوع الهه پورعلی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 118
  • کاربران تگ شده هیچ
کاربر خفن
تاریخ ثبت‌نام
3/23/23
نوشته‌ها
259
مدال‌ها
1
سکه
8,816
  • موضوع نویسنده
  • #1
بنام ایزد یکتا


سلام دوستان بیاین خاطرات خنده دار بگید یکم بخندیم♡♡♡
 
کاربر خفن
تاریخ ثبت‌نام
3/23/23
نوشته‌ها
259
مدال‌ها
1
سکه
8,816
  • موضوع نویسنده
  • #2
این خاطره من برمیگرده به دوران دبیرستانم، با دوستام توی برف داشتیم از مدرسه برمیگشتیم جلوتر چند تا پسر بودن دوستم با خنده گفت بچه ها با شخصیت باشین پسر هست اون جلو.
آقا تا اینو گفت بهشون نرسیده لیز خورد و سکندری افتاد جلوشون تو جوب😅😂😂 حالا منو اون یکی دوستم حالا نخند کی بخند.
چادرشم پخش زمین شده بود‌. پسرا که دیگه از خنده ریسه می رفتن.🤣
 
  • ها ها
واکنش‌ها[ی پسندها]: negi*
کاربر خفن
تاریخ ثبت‌نام
3/23/23
نوشته‌ها
259
مدال‌ها
1
سکه
8,816
  • موضوع نویسنده
  • #3
یه خاطره دیگه
فکر کنم دوره راهنمایی بودم، توی دورانی به سر میبردیم که کارمون شده بود شلوغ بازی!
دختریم دیگر...
مقنعه ی همدیگه رو میکشیدیم فرار میکردیم.
توی سالن که همهمه بود منو دوستم داشتیم میرفتیم که دوستم مقنه ی دختر جلویی رو کشید.
چشمتون روز بد نبینه با برگشتنش سمتمون فهمیدیم طرف معلم بوده🤣😂🤣😂
انقدر عصبی شد که نگو، یادش بخیر🙂🙃
 
  • ها ها
واکنش‌ها[ی پسندها]: negi*

negi*

سطح
0
 
کاربر عادی
تاریخ ثبت‌نام
4/18/23
نوشته‌ها
14
مدال‌ها
1
سکه
162
سال آخر راهنمایی بودیم تعطیلات عید تموم شده بود و امتحان شیمی که قبل عید مدام کنسل کرده بودیم رو باید میدادیم( نگم براتون که چه ترفندهایی داشتیم که امتحان رو به بعد موکول کنیم) معلم شیمی مون هم دیگه دستمونو خونده بود و کلاه سرش نرفت دیگه تهش تصمیم به تقلب کلاسی گرفته شد
نوشتن تقلبا هم افتاد به گردن من که دست خطم از همه ریزتر بود تقلبا رو گذاشتم لای کتاب ریاضی و قرارشد دست به دست بگرده وسط امتحان دبیرمون صدام زد منم بی حواس با همون کتاب ریاضی رفتم که برگه ها دونه به دونه سقوط می کردن از شانس خوب سر ایشون پایین بود و نمی دید بچه ها هم که وضعو دیدن یکی یکی می پریدن پایین کلاس و پاشونو می ذاشتن رو برگه ها دبیرمونم با تعجب نگاه می کرد که چی شد یه مرتبه ای همه ریختن این اینجا بچه ها هم گفتن صدای زنگ شنیدیم انگاری خواستیم برگه تحویل بدیم ولی کسی نیومد حیاط بنابراین زنگ نخورده و توهم زدیم کشون کشون رفتن نشستن سر جاشون برگه هارو که تحویل دادیم و دبیر بیرون رفت بچه ها نمی دونستن عصبانی باشن یا بخندن که تهش صدای خندشون رها شد و الان هر موقع ازش حرف می زنیم کلی می خندیم
 

آتنا شکاری

سطح
0
 
کاربر خیلی فعال
پلیس
تاریخ ثبت‌نام
3/24/23
نوشته‌ها
110
مدال‌ها
1
سکه
2,751
تو مدرسه که می‌رفتیم سرویس، بقیه دخترا میومدن و یه دفعه در رو با پاشون باز میکردن و در می‌رفتن و حیثیت ما می‌رفت تو چوپ حراج 🤣🤣🤣🤣🤣جالبش اینه که مجهز به دوربین مداربسته بود و تو اتاق مدیر بود 🤣🤣🤣
 

HAFEZ

سطح
0
 
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/17/23
نوشته‌ها
99
مدال‌ها
1
سکه
3,496
درود دوستان عزیزم. من کلی خاطرات خوب و خنده‌دار از دوران مدرسه و تحصیل دارم. ولی حیف که اگر تعریف کنم، سایت فیلتر میشه. ولی شما بهم اعتماد کنید و نشنیده بخندید. ههه خخخ
 

ساناز

سطح
0
 
گوینده
گوینده
پلیس
کاربر خاص
تاریخ ثبت‌نام
4/20/23
نوشته‌ها
69
مدال‌ها
1
سکه
2,061
دوران راهنمایی

یه سری امتحان مطالعات داشتیم. اولین بار بود دبیر مربوطه می‌خواست ازمون امتحان بگیره و ما با روشش آشنا نبودیم. شب امتحان لج کردم و به جای خوندن وقتمو صرف تقلب نوشتن کردم. برگه‌ی تقلبارو جای مخفی کلاسورم قایم کردم. فرداش، ساعت امتحان که شد، من با یه پوزخند دست به سینه نشستم و منتظر سوالا موندم. یهو دبیر تو کلاس راه افتاد. از نیمکت اول شروع به گشتن کرد. جامدادیا، لای زیر ورقا، زیر نیمکتا، همه جا رو گشت. رسید به من! عاقا من تپش گرفته بودم و مطمئنا صورتم سرخ شده بود. دبیر یه نگاهی به من انداخت یه نگاه به کلاسور، دستشو برد سمت جای مخفی و یه سی دی بیرون کشید، کاغذ تقلبم باهاش اومد بیرون!!!!
با فامیلیم صدام زد و گفت این چیه؟
منم با لحن شک بر انگیزی گفتم خانوم به جان شما دیشب وقتی داشتم میخوندم اینارو نوشتم...
یه اخم بزرگی رو صورتش نشسته بود که من ازش خیلی ترسیدم. دبیر وحشتناکی بود در کل. ولی خب تو چشاش زل زده بودم و جونشو به دروغ قسم خورده بودم.
گفت تکرار نشه و من اولین تک مطالعتو اون روز گرفتم😂
اینم خاطره بیمزم.
 
بالا