رفتن به مطلب
انجمن نودهشتیا

رمان عشق بچگی | زهرا زمانی کاربر انجمن نودهشتیا


زهرازمانی

پست های پیشنهاد شده

نام رمان: عشق بچگی

نام نویسنده: زهرا زمانی

ژانر: 

هدف: 

ساعات پارتگذاری: 

خلاصه رمان: پسری که پدر مادرشان آنها را در بهزیستی رها می کنند و می روند پی زندگی خودشان و این دختر پسر باهم عین دوست می شوند از دوست هم وابستگی اشان بیشتر تا این که سرنوشت آنها را از هم جدا می کند آیا این دو بهم می رسند یانه؟

 

مقدمه: عشق بچگی عشقی شیرینی است چون تا زمان های دور هم در ذهنت هک می شود روزها شب ها که بایادش به خنده می افتی حتی اگر این عشق پایانش تلخ باشد همیشه در قلبت نگهش می داری مثل یک هدیه یادگاری 

شروع رمان: 

موضوع از کودکی سپیده دختر ۶ ساله شروع می شود که ۱ ماهگی اورا به بهزیستی سپردن به دست خانم کریمی مدیر بهزیستی و پسر به اسم صدرا که مثل سپیده اوهم به خانم کریمی سپردند سپیده خانم دختری با موهای طلایی وشیطون و آقا صدرا پسری باموهای مشکی قد خیلیییییی بلند یعنی از دوستاش بلند تر و بانمک شیطون ولی هیچکس به پای این سپیده خانم ما نمی رسه همه رو از دست این شیطنت هاش آسی میکنه خانم کریمی :سلام خوشگل خانم چرا اینجا نشستی دوستت کو سپیده :خاله مریم با صدرا قهرم رفته اون عروسک خوشگلم رو که دوست داشتم پاره کرده شروع به گریه کردن کردم صدرا دویئد اومد پیش خاله مریم صدرا:سپیده بیا باهم آشتی قول می دم خوشگل تر از این برات بخرم باشه؟خانم کریمی:نگاه کن سپیده جون قول داد پسرمون تو هم باهاش آشتی کن سپیده فکری کرد گفت باشه قول رفتم کنار صدرا دستمون گرفتیم آشتی کردیم با خاله مریم خداحافظی کردیم رفتیم پیش بچه ها سوگول دوست صمیمیم و پسر های دیگه هم دوست های پایه منو صدرا بودند کلا تو این بهزیستی باهم همه خوبیم رفتم پیش بچه ها علی بچه قلدور اومد جلو گفت هیییی بچه کوچلو بازم گریه کردی شروع کرد به خندیدن رفتم جلوش حولش دادم عقب محکم عقب افتاد زمین یهو همه باز خندیدن گفتم خوشم نمیاد به کار های منو صدرا دخالت می کنی علی کوچولوووو این کلمه باحرص گفتم بلند شد باحرص عصبانیت که منو بزنه سریع صدرا اومد باهاش شروع کرد به زدن علی منم دلم خنک شد   

ناظر: @melodi

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • Nasim.M عنوان را به رمان عشق بچگی | زهرا زمانی کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد
  • مدیر کل

v28890__.jpg

با سلام خدمت شما نویسنده‌ی عزیز! ورودتان را خیر مقدم می‌گوییم. 

★ ☆★ ☆


برای آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی، می‌توانید به تالار زیر مراجعه کنید. 

آموزش نویسندگی «کلیک کنید»

لطفا پیش از نوشتن، قوانین تایپ رمان را با دقت تمام مطالعه کنید تا بی‌هیچ اشکالی رمان‌تان اتمام و منتشر شود. 

قوانین تایپ رمان «کلیک کنید»


نویسنده‌ی عزیز، از نام رمان تا پایان، یک ناظر همراه شما خواهد بود تا رمان شما بی‌هیچ عیب و نقصی به اتمام برسد.

مدیر منتقد

@FAR_AX

مدیر راهنما

@Nasim.M

★ ☆★ ☆

رضایت شما و وجودتون در کنار ما، باعث افتخار ماست. 

 اکنون رمان شما تأیید شده است و قادر به پارت گذاری هستید.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۴/۳/۲۴ در 18:18، زهرازمانی گفته است:

نام رمان: عشق بچگی

نام نویسنده: زهرا زمانی

ژانر: 

هدف: 

ساعات پارتگذاری: 

خلاصه رمان: پسری که پدر مادرشان آنها را در بهزیستی رها می کنند و می روند پی زندگی خودشان و این دختر پسر باهم عین دوست می شوند از دوست هم وابستگی اشان بیشتر تا این که سرنوشت آنها را از هم جدا می کند آیا این دو بهم می رسند یانه؟

 

مقدمه: عشق بچگی عشقی شیرینی است چون تا زمان های دور هم در ذهنت هک می شود روزها شب ها که بایادش به خنده می افتی حتی اگر این عشق پایانش تلخ باشد همیشه در قلبت نگهش می داری مثل یک هدیه یادگاری 

شروع رمان: 

موضوع از کودکی سپیده دختر ۶ ساله شروع می شود که ۱ ماهگی اورا به بهزیستی سپردن به دست خانم کریمی مدیر بهزیستی و پسر به اسم صدرا که مثل سپیده اوهم به خانم کریمی سپردند سپیده خانم دختری با موهای طلایی وشیطون و آقا صدرا پسری باموهای مشکی قد خیلیییییی بلند یعنی از دوستاش بلند تر و بانمک شیطون ولی هیچکس به پای این سپیده خانم ما نمی رسه همه رو از دست این شیطنت هاش آسی میکنه خانم کریمی :سلام خوشگل خانم چرا اینجا نشستی دوستت کو سپیده :خاله مریم با صدرا قهرم رفته اون عروسک خوشگلم رو که دوست داشتم پاره کرده شروع به گریه کردن کردم صدرا دویئد اومد پیش خاله مریم صدرا:سپیده بیا باهم آشتی قول می دم خوشگل تر از این برات بخرم باشه؟خانم کریمی:نگاه کن سپیده جون قول داد پسرمون تو هم باهاش آشتی کن سپیده فکری کرد گفت باشه قول رفتم کنار صدرا دستمون گرفتیم آشتی کردیم با خاله مریم خداحافظی کردیم رفتیم پیش بچه ها سوگول دوست صمیمیم و پسر های دیگه هم دوست های پایه منو صدرا بودند کلا تو این بهزیستی باهم همه خوبیم رفتم پیش بچه ها علی بچه قلدور اومد جلو گفت هیییی بچه کوچلو بازم گریه کردی شروع کرد به خندیدن رفتم جلوش حولش دادم عقب محکم عقب افتاد زمین یهو همه باز خندیدن گفتم خوشم نمیاد به کار های منو صدرا دخالت می کنی علی کوچولوووو این کلمه باحرص گفتم بلند شد باحرص عصبانیت که منو بزنه سریع صدرا اومد باهاش شروع کرد به زدن علی منم دلم خنک شد   

ناظر: @melodi

پارت دوم 

خاله مریم اومد گفت چی شده بچه ها چرا دعوا می کنید ؟علی:خاله مریم تقصیر این سپیدست خاله مریم خندیدید گفت حتما تو هم چیزی بهش گفتی دیگه علی جون دیگه دعوا نکنید بچه ها جدی این سری این حرف زد من رفتم آشپز خونه آب بخورم که یه خانم خوشگل به اتاق خاله مریم رفت من هم یه لحظه به فکر فرو رفتم یک موقع نیان صدرا با خودشون ببرن رفتم حیاط سوار تاب شدم که سایه سوگول کنارم احساس کردم سوگول:سپیده چرا تو فکری چیزی شده ؟سپیده:سوگول رفتم آب بخورم که یه خانم خوشگل به اتاق خاله مریم رفت احساس کردم که می خوان صدرا با خودشون ببرن من تنها بمونم سوگول گفت نه عزیزم همچین فکری اصلا نکن بعد تو فکر فرو رفت گفت سپیده میدونی کاشکی من رو انتخاب کنن من هم پدر مادر داشته باشم سپیده :دلت میاد تو بری که من تنها می مونم بعد هرشب به کی حرف هامو بزنم به کی غیر تو بگم آبجی ؟سوگول لبخند زد گفت آره راست میگی بعد رفتش سمت بچه های دیگه منم رفتم اتاقم با عروسکم بازی کنم که علی اومد اتاقم سپیده  من: بگو علی :ببخشید سپیده که ناراحتت کردم می بخشی منو ؟باشه می بخشمت علی :ممنونم خیلی تو مهربونی سپیده بهترین رفیق تو این بهزیستی هستی به قول عمو سلمان میگه همه فیکن تو ولی واقعی خندیدم گفتم مرسییی علی گفت حالا که خندیدی بیا بریم شام بخوریم سپیده:باشه داشتم می رفتم پایین که صدرا دیدم که تا منو دید محلم نزاشت رفت خیلی ناراحت شدم رفتم پایین پیش بچه ها من هم شامم رو پیش سوگول نشستم خوردم بعد بلند شدم سمت خاله مریم رفتم سپیده:دستت درد نکنه خاله مریم جونیم خاله مریم گفت نوش جونت عروسکم بوسش کردم خاله رفتم سمت بچه ها که صدرا هم پیش دوستاش بود شوخی می کردن تا منو دید اخمی کرد گفت چیه اومدی اینجا هان برو پیش علی جون با اخم گفتم یعنی چی علی معذرت خواست منم بخشیدمش هیچی نگفت فقط با دوستاش حرف زد که این بی محلیش منو ناراحت کرد رفتم اتاق شروع به گریه کردن کردم سوگول اومد کنارم دستمو گرفت گفت گریه نکن سپیده جون صدرا اعصبانی بود الان فردا میاد از دلت در میاره مطمعن باش من:راست میگی ؟سوگول :آره راست میگم الانم بگیر بخواب به این چیزا فکر نکن گفتم باشه سوگول رفت چشمام بستم با نوازش خاله مریم بیدار شدم یه کش قوسی به بدنم دادم بلند شدم به خاله سلام کردم سپیده:صبحت بخیر خاله مریمی خاله مریم :صبح توهم بخیر عزیز دلم برس برداشت موهام شونه می کرد گفت سپیده جونم ببین دیروز یه خانم مهربون اومد پیشم یکی از بچه هارو ببره من ترانه اول انتخاب کردم ولی اون خانم تا تورو دید از تو خوشش اومد من:ولی خاله من نمی خوام از پیشتون برم حتی از پیش صدرا خاله مریم:همین دیگه دخترم تو بری بهتره نباید تو صدرا بیشتر از این وابستگیتون بیشتر بشه اینجوری زودتر باعث میشه وابستگیتون کم تر بشه حالا هم بیا اتاقم این خانم ببین می خواد ببینتت عزیزم با اجبار قبول کردم به اتاق خاله مریم رفتم خاله مریم :اسمش زینبه عزیزم برو جلو من:سلام خاله زینب سلام خوشگل خانم خاله مریمت اسمم که گفته اومدم تو ببینم و تو دحترم بشی گفتم ولی من دوست ندارم از اینجا برم گفت هر موقع  دلتنگ بچه ها شدی میارمت اینجا دوستات بیاری قبوله؟بعد کادوش آورد گفت اینم برای توعه بگیرش سپیده:ممنون نمی خوامش از اتاق زدم بیرون رفتم حیاط که سوگول دیدم سوگول:سپیده می خوان تو رو ببرن ؟خودم انداختم بغل سوگول گریه کردم آره سوگول دوست ندارم برم سوگول هم به تایید از من گفت من هم سپیده کاشکی می شد که نری ولی نمی شع که سوگول دلداریم داد که ناراحت نباشم منو سوگول تفاوت زیادی داشتیم سوگول دختر عاقل مهربون بیشتر از سنش می فهمید من ولیی به قول بچه ها دختر لوسی هستم رفتم اتاقم کنار تختم نشستم واسه نهارم پایین نرفتم می خواستم لج کنم ترانه اومد با خوشحالی سپیده سپیده بدو لباس تنت کن خاله مریم مارو قراره ببره تفریح بدو اتوبوس نیم ساعت دیگه میاد من:شما برید من نمیام ترانه :بدون تو خوش نمیگذره باید بیای قبول کردم یه دامن بلند پرنسسی که وقتی ۵ سالم بود صدرا پول تو قلکش جمع کرده بود داده بود به خاله مریم برام بخره خیلییی خوشحال شده بودم اون موقع اولین باره می خوام تنم کنم پیرهن تنم کردم موهای طلاییم هم باز گذاشتم یه تل هم مدل پروانه گذاشتم سرم رفتم پایین که یهو همه برام دست زدند تولدت مبارک سپیده جون غافلگیر شدم و خوشحال پردیدم خاله مریم بغل کردم ممنونم خاله جونم خاله مریم :تولدت مبارک پرنسس خانم چشمام از خوشحالی اکلیلی شد از خوشحالی رفتم جلو از همه بچه ها که تولدم یادشون بود تشکر کنم صدرا دیدم مثل خودش باهاش حرف نزدم که ناراحت شد خاله مریم صدامون کرد که بیاییم با کیک عکس بگیریم همه پیش هم وایستادیم خاله مریم پیشم عمو سلمان هم ازمون عکس می گرفت صدرا یهو اومد جلو خامه ای که دستش بود ریخت رو صورتم خندید یه جیغ زدم گفتم صدرااااااااا می کشمت دویدم سمتش همه می خندیدند انقدر دویدم در آخر پشت حیاط یه درخت توت بود اونجا گرفتش تا می شد زدمش یهو منو نگاه کرد گفت سپیده می خوای از پیشمون بری؟من:آره ولی اصلا دوست ندارم برم صدرا اومد جلو گفت سپیده منو ببخش که دیروز ناراحتت کردم تو بهترین دوست منی از دوست هم بالاتر با ناراحتی گفتم منم سپیده :صدرا قول بهم میدی رفتم بیای بهم سر بزنی صدرا:چرا که نه میام قول میدم سپیده و صدرا همدیگه بغل کردن رفتن پیش دوستاشون آحرین روز باهم بودن سپیده گفتن خندیدند شوخی کردن ساعت ۱۰ شب بود همه رفتن اتاقشون صدرا :سپیده سپیده گفت بله صدرا:بگیر این عکس رو هر موقع این عکس دیدی یاد من بیوفتی من:ممنونم باشه با ناراحتی رفتم اتاقم سوگول بیدار بود سوگول :دلم خیلی برات تنگ میشه خواهری سپیده :منم تا صبح کلی با سوگول حرف زدیم تا خوابمون برد صبح بازصدای خاله مریم بیدار شدم من:سلام خاله بچه ها نیستن چرا خاله مریم :حیاطن منتظر توهن بدرقت کنن با ناراحتی گفتم یعنی باید برم شروع کردم بع گریه کردن رفتم بغل خاله مریم خاله مریم سرم رو نوازش کرد گفت قول میدم دخترم خاله زینب هر هفته بیارتت اینجا قول ؟من :باشه خاله اگه بیاره منو میام آفرین دخترم حالا برو صورت خوشگلت بشور آماده شو بیا همه منتظرتن  رفتم صورتم شستم اومدم اتاقم لباسی که خاله گذاشت تنم کردم با خاله رفتم پایین همه  بچه ها خدا حافظی کردم رسیدم سمت سوگول گفتم تو بهترین خواهر بودی برام قول بده هیچ وقت فراموش نکنیم همدیگه باخنده سوگول گفت آره قول میدم با سر دنبال صدرا بودم که نبود پسرک مغرور نیومد منو ببینه با همه خداحافظی کردم سوار ماشین خاله زینب شدم سلام دخترم آماده ای بریم که اتاق خوشگلت ببینی پر از عروسک یع مرد خیلی بامزه که بهش می خورد اون هم شیطون باشه گفت به من بگو عطا دوست دارم احساس راحتی کنی با من گفتم باشه با دور شدن از خانه بهزیستی شروع به گریه کردن کردم خاله زینب عمو عطا هیچی نگفتن بعد یک ساعت رسیدیم به یه خونه  ادامه داستان قسمت بعد 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • ایجاد مورد جدید...