saylia ارسال شده در ژوئن 16 اشتراک گذاری ارسال شده در ژوئن 16 📖 عنوان رمان: ماهی دیوانه ✍️ نویسنده: سایلیا 🎭 ژانر: درام | روانشناسی | عاشقانه | تاریک 📌 وضعیت: در حال تایپ 📎 خلاصه: داستان ماهیای که در اعماق دریا میان گذشتههای تلخ و آیندهی نامعلوم، در حال فرار از چیزیست که اسمش را زندگی گذاشتهاند... رمانی دربارهی درد، ترس، عبور، و امیدی که شاید هنوز زنده باشد... یا نه. 📖 مقدمهی رمان «ماهی دیوونه» شاید این فقط قصهی یک ماهی باشد… ماهیای کوچک در دل اقیانوسی بیپایان، در حال شنا، در حال فرار، در حال گمشدن. اما اگر خوب نگاه کنی، شاید خودت را در چشمهای ترسیدهاش ببینی. شاید ماهی دیوونه فقط یک ماهی نباشد — شاید او، من باشم. تو باشی. ما باشیم. در دنیایی پر از فریاد، دروغ، امیدهای نصفهنیمه و تاریکیهایی که نمیگذارند برگردی، همهی ما شنا میکنیم… با زخمی روی قلب، اشکی پنهان در آب، ترسی از گذشته و آینده، و صدایی در ذهنمان که میگوید: "شنا کن... شنا کن لعنتی..." این داستان، فقط یک خیال نیست. این، آینهایست از رنجهایی که بلد نیستیم بلند فریادشان بزنیم. از ترسهایی که در شبهایمان پنهاناند و امیدهایی که گاهی مثل جلبک، فقط توهماند. ماهی دیوونه داستان من و توست… اگر هنوز در این دنیا، با تمام خستگی ها، شنا میکنی. ناظر: @melodi 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
مدیر کل Nasim.M ارسال شده در ژوئن 16 مدیر کل اشتراک گذاری ارسال شده در ژوئن 16 با سلام خدمت شما نویسندهی عزیز! ورودتان را خیر مقدم میگوییم. ★ ☆★ ☆ برای آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی، میتوانید به تالار زیر مراجعه کنید. آموزش نویسندگی «کلیک کنید» لطفا پیش از نوشتن، قوانین تایپ رمان را با دقت تمام مطالعه کنید تا بیهیچ اشکالی رمانتان اتمام و منتشر شود. قوانین تایپ رمان «کلیک کنید» نویسندهی عزیز، از نام رمان تا پایان، یک ناظر همراه شما خواهد بود تا رمان شما بیهیچ عیب و نقصی به اتمام برسد. مدیر منتقد @FAR_AX مدیر راهنما @Nasim.M ★ ☆★ ☆ رضایت شما و وجودتون در کنار ما، باعث افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما تأیید شده است و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
saylia ارسال شده در ژوئن 16 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در ژوئن 16 📖 عنوان رمان: ماهی دیوانه ✍️ نویسنده: سایلیا 🎭 ژانر: درام | روانشناسی | عاشقانه | تاریک 📌 وضعیت: در حال تایپ #part_2 دیگر نه فریادی مانده بود، نه اشکی برای پنهان شدن در آب، نه حتی ترسی برای فرار کردن… فقط سکوت. سکوتی سنگین، سکوتی که از فهمیدن آمده بود، نه از تسلیم شدن. ماهی دیگر به دنبال نوری در دوردست نبود. دیگر چشمش را به سطح آب ندوخته بود تا شاید دستی از آسمان بیاید… او حالا فهمیده بود: هیچکس نمیآید. و شاید، قرار هم نبوده کسی بیاید. ماهی نشست. در دل همان تاریکی، در همان نقطهای که سالها از آن گریخته بود. و برای اولینبار، به جای گریختن، به خودش نگاه کرد. نه به زخمها… بلکه به اینکه چطور با همین زخمها هنوز زنده مانده. چطور با اینهمه درد، هنوز نفس میکشد. چطور با آنهمه دلسوزی برای دیگران، هنوز دل کوچکی در سینهاش میتپد… آه… او فقط یک ماهی نبود. او یک معجزهی پنهان بود در دل اقیانوس… کسی که زنده ماند، با همهی نبودنها، با همهی دردهایی که کسی ندید. ماهی فهمید شاید کسی نیاید او را نجات دهد، اما شاید خودش، بتواند برای خودش نجات باشد… شاید "نور" نباید چیزی در دوردست باشد، بلکه باید چیزی باشد که در دل تاریکی ساخته میشود. نوری ضعیف، اما واقعی. از دل شکست، از دل سکوت، از دل خودِ واقعی. و حالا... او هنوز میشنود که دیگران صدایش میزنند: «ماهی دیوانه…» اما او لبخند میزند، نه از شادی، بلکه از فهمیدن. دیوانه بودن شاید بد نباشد… اگر قرار باشد با دیوانگی، خودت را نجات بدهی. ماهی دیوونه داستان من و توست… اگر هنوز در این دنیا، با تمام خستگی ها، شنا میکنی. نظرات و حمایت شما باعث ادامه دادنمه 💙 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
saylia ارسال شده در ژوئن 16 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در ژوئن 16 #part_1 غمگینم همانند ماهی که در ته اقیانوس در تاریکی و تنهایی دنبال مسیری ست که تهش نمیداند چیست فقط به دنبال نور میگردد در مسیر جلبک هایی او را ازاردند کوسه های اورا ترساندند ماهی های کوچیکی که از دور سایه ترس بزرگی بر رویش انداختند و او را مسخره کردند اون نمیخواست چنین باشد نمیخواست تنها باشد در این مسیر یه دنبال یک دوست مسیر را دنبال میکرد پدر و مادرش از دور بلند فریاد میزدند برو جلو خودت باید بتوانی او ترسی داشت که نمیدانست چگونه با آن کنار بیاید به دنبال نوری در مسیر دنبال دوستی هم بود در آن مسیر هیچ جز تنهایی نبود هیچ جز تلاش های بیهوده هیچ جز گریه های بی پایان که هیچکس آن ها را ندید چون او در آب بود اشک ها پنهان فریاد میزد و زجه میزد و کمک میخواست از هر کس اما صدایش خاموش بود شاید ماهی ها توانایی شنیدن صدایش را نداشتند هر وقت هم کسی صدایش را میشنید بر سرش فریاد که فقط راه ت را ادامه بده کاری ندارد که فقط شنا کن رو به جلو او پریشان شده بود ناگهان به خودش آمد چه کارها برای چه کسانی انجام داده بود چه کارها که غرورش را شکسته بودند دنبال نوری در دلش بود شاید نور را میتوانست آنجا پیدا کند اما دگر دلی نبود حالا هم به دنبال نور بود هم به دنبال دل اه این چه فکری بود که ذهن او را مشغول کرده بود دل ،عشق، غم خوار، شادی، عاشق، معشوق ،یاور ،همدم ،پناه، عشق ورزیدن بی منت چرا هیچکس دنبال این چیزا نبود شاید هم بود اما چرا در مسیر که او میرفت کسی را ندید شاید راه را اشتباه آمده اما او که هر راهی را امتحان کرد خوش رفتاری کوتاهی توجه زیاد توجه کم قهر بخشش التماس زجه خندیدن های الکی برای تقویت روح فرد مقابل اون نمیخواست کسی از اون ناراحت شود این چنین شد اما باز انگار او مقصر بود بعد از قلب روح او هم گرفته شد روحی هم نبود در مسیر ایستاد به خود نگاه کرد او حالا یک ماهی دیوانه بود به خود بیشتر نگاه کرد در مسیر که آمده بود در هر ساعتش یک گونه بود خنده گریه عصبی افسرده او چرا اینگونه شده بود اه حالا فهمید برای هرکس اخلاقش رفتارش شخصیتش را تغییر داده بود حالا کنترل همه چی از دستانش رها شده بود حالا چه میکرد خودش هم نمیدانست فقط میدانست هر فردی یک آغوش دارد شاید آغوش او مرده بود شاید آغوش کس دیگری شده بود حالا او فقط شنا میکرد شنا در سکوت در خفا نه او هنوز در حال تلاش برای بهانه ای برای خنده میگشت حالا همه ماهی دیوانه صدایش میزنند غمگینم مثل ماهی دیوانه ماهی دیوونه داستان من و توست… اگر هنوز در این دنیا، با تمام خستگی ها، شنا میکنی. نظرات و حمایت شما باعث ادامه دادنمه 💙 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
saylia ارسال شده در ژوئن 16 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در ژوئن 16 📖 عنوان رمان: ماهی دیوانه ✍️ نویسنده: سایلیا 🎭 ژانر: درام | روانشناسی | عاشقانه | تاریک 📌 وضعیت: در حال تایپ #part_3 🐟 پارت سوم – ماهی دیوانه ماهی دیوانه هنوز به شنا کردن ادامه میداد. شنا، شنا، شنا، شنا، شنا... تنها کلمهای که در ذهنش تکرار میشد همین بود: شنا کن، شنا... شنا کن... شنا کن لعنتی! بعضی وقتها شتاب میگرفت، بعضی وقتها از درد زیاد و از فریادهایی که در دلش میپیچید، فقط ادامه میداد. جز این چه کار دیگری میتوانست انجام دهد؟ نمیتوانست به عقب برگردد... میتوانست؟ نه، وقتی به عقب نگاه میکرد، جز تاریکی، سیاهی مطلق، دروغ، فریاد، تلاشهای بیهوده برای هدفهای بیهوده، سردی، رنجها و زخمها، چیزی نمیدید. میترسید... میترسید از جایی که هست. میترسید از ادامهٔ راه. نکند دوباره آن دردها، آن فریادها، آن گریههایی که در دریا پنهان شده بودند، تکرار میشدند؟ نه... نه... نه! به قدری ترس داشت که نمیدانست باید چه کار کند. بدنش میلرزید، آن قلب کوچولویش درد میکرد. احساس میکرد بالههایش فقط حرکت میکنند، ولی رو به جلو نمیرود. چرا جلوتر نمیرود؟ مگر نمیگفت "شنا کن، شنا"... پس چرا انگار هنوز در همان نقطه بود؟ یا شاید زمان، برای او زیادی کند میگذشت؟ گاهی، یا شاید در تمام مسیر، با خودش فکر میکرد: چرا من؟ چرا باید این دردها را بکشم؟ چرا باید آن دروغها را تجربه میکردم؟ چرا ماهیای را از دور میدیدم، و وقتی نزدیک میشدم، جلبکی بود که خودش را برای همه تکان میداد؟ یا سنگی که همچون سایهای فریبم داد؟ چرا اصلاً من آن چیزها را باور میکردم؟ چرا بقیه فریب نمیخوردند؟ شاید دیگران آنقدر عاقل بودند که اصلاً حرفی نمیزدند؟ او حالا سردی راه را بیشتر حس میکرد. پشتش هم سرد بود... آنقدر سرد که حس میکرد اگر برگردد، کوسهای از پشت به او حمله میکند و میبلعدش. و حالا، کمی جلوتر آمده بود. همهجا ساکت بود. که ناگهان، دریا – درست مثل دلش، درست مثل ذهنش – آشوب شد. چه شد؟ ماهیهای دیگر هم فرار کرده بودند. پشت جلبکهای بلند پنهان شد. نگاه کرد... دقت کرد... از پشت آن نگاه کمسو و تار، که از اشکها پر شده بود، خیره شد. ماهیگیرها را دید... به منطقهٔ ماهیگیری آمده بود؟ یا آنها جای خودشان را تغییر داده بودند؟ باید فرار میکرد... باید دور میشد... اما ناگهان، یک فکر به سرش زد. او که دیگر امیدی نداشت، دیگر نوری نمیدید، چرا همانجا نماند؟ بماند تا ماهیگیر تور را پایین بیاورد و او را با خود ببرد... شاید بلعیده میشد. اما حداقل دیگر لازم نبود شنا کند. ماهی بیچاره... به کجا رسیدهای که جانت دیگر معنا ندارد؟ و حالا... آرام و بیصدا... به تور نزدیک میشد. ماهی دیوونه داستان من و توست… اگر هنوز در این دنیا، با تمام خستگی ها، شنا میکنی. نظرات و حمایت شما باعث ادامه دادنمه 💙. 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
پست های پیشنهاد شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.