Nasim.M ارسال شده در 5 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام رمان: حجرت تنهایی نام نویسنده: نسیمه معرفی«Nasim.M» ژانر: تراژدی، عاشقانه خلاصه: یک دختر است که به خاطر آن عشق دروغین، بدل به پسری میشود که از سنگ است. حرفهای دلش را می زند اما همه فکر کردهاند حرفهای دلش نیست، فقط شهرت میخواهد. مگر آن دل ندارد؟ چرا همه فکر کردهاند دردی در سینه ندارد؟! مگر چشمهای پر از اشکش را نمیبینند؟ پس چرا فکر میکنند غمی ندارد؟! مقدمه: گذشت اما خیلی بد! کسی که سالها دور از دید تو، بهت میگفت عاشقت هست؛ اما بعد از دیدن تو، دست از دوست داشتن برمیدارد و با کلی تنفر توی چشمهایش، بهت خیره میشود و میگوید دوستت ندارد! چقدر بد است! به خاطر او، همه را از دست میدهی؛ اما او حاضر نیست دیگر حتی نگاهت هم کند. تو چه میدانی؟! شاید هم اتفاقی افتاده باشد! خلاصه: دل میبازد و دل میدهد. تعشق سر راهش قرار میگیرد. پا به انهزام میگذارد ولی هربار بر روی پاهایش میایستد. پسری عاشق و مغلوب، دل میبرد و پا به رفتن میگذارد. اما او... دختری است مستغرق در اوهام ماضی و مأیوس از دنیای آتی! در روزهای انزوایش، به یاد میآورد که چهچیز گرانبهایی از دست داده، عائله را، عاشقی را و خود را اما... با واصل شدن وجه جدیدی در زندگیاش یاد میگیرد که... مقدمه: میکوبد بر در این قلب مفتون! مرا بازیچه میداند. تلاش بر شکستن قلب من میکند! مگر میگذارم وداد شود تنفر؟ مگر میگذارم به هدفش برسد؟! من همان عاشق حقیقی هستم، تعشق در تمام وجود من است. دگر نمیگذارم همه را از من بگیرد و مرا در حجرتی انزوا ترک کند! لینک رمان: https://forum.98ia2.ir/topic/87-رمان-حجرت-تنهایی-نسیمه-معرفی-کاربر-انجمن-نودهشتیا/ ویرایش شده 1 آذر، ۱۴۰۰ توسط Nasim.M 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
-ashob- ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ سلام جانه دل. خب من اومدم با یه نقد کوچیک. باید بگم که شما از یک قلم بسیار زیبایی برخوردارید و خب چندتا مشکل دارین. نام رمان: بخش اول حجرت به دور از کلیشه بخش دوم تنهایی کلیشهای . خلاصه: خوب ولی جا داره عالی شه. مقدمه: خوب سیر رمان خوب، رمانت انگار رو دور تنده اصلا حالتهایی گفته نمیشه و حس زیادی به آدم منتقل نمیکنه سعی کن از اخساسات و تنش ها بیشتر بنویسی. حتی از تن صدا گرفته تا ... حالات صورت. گفت و گوها یه جور رو دور تنده احساس و حالاتشون گفته نمیشه و این ممکنه خوانندرو خسته کنه. به امید درخشش شما نویسنده عزیز. 1 1 نقل قول جنون لیلا وار لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
محدثه مقدم ارسال شده در 26 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۴۰۰ سلام و خسته نباشید به شما نویسنده عزیز با کمال احترام به قلم شما؛ شروع خوبی داشتید ولی از نظر شخصی من که فقط یک خواننده معمولی هستم، فکر می کنم می تونستید پارت اول رو کمی بهتر به تصویر بکشید، و اصل داستان تا جایی که من خوندم زیبا بود و حس غم و گاهی هیجان کاراکتر رو می شد حس کرد. امیداوارم با قدرت و پشتکار قلم زیباتون رو ادامه بدید ممنونم از شما دوست عزیزم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
آیلار مومنی ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ سلام نسیم جون رمان حجرت رو خوندم اومدم نظر بدم هق😎😍 اول اینکه ایده رمانت رو خیلی دوست داشتم تازه بود به نظرم لحن رمانت همین که ادبی نیست خیلی به دلم نشست. سیر رمان خیلی تند بود با این حال من تند دوست دارم صحنه سازی و شخصیت پردازی کمی ضعیف بودی که اینو اگه نقاد داشته باشی بهت میگن پلات ها( مجوع اتفاقات توی داستان) جذاب بودن ولی از لحاظ باور پذیری مشکل داشتن. مثلا تا اینجا من نفهمیدم این مهدیار و ورونیکا چجوری باهم آشنا شدن. این خوزستانه اون یکی تهران. بعضی جاهای کوچولو هم بود مثلا چرا مهدیار بعد کات کردن اون سوییت رو از دست ورونیکا نگرفت؟! البته اینکه روانیه هم یه مسئله ای هست برای خودش😂 یا یه جا فکر کنم هاا انصاری بهش گفت یک ماه فقط اینجا کار میکنی اما پارت بعدی دو هفته بود ( شاید هم من اشتباه میکنم) چرا ورونیکا کارش بعد اون دو هفته ول نکرد مگه نامزد باربد نگفته بود بهت هر چی پول بخوای میدم فقط برو؟ یا همین پارتهای اخر ورونیکا میخواد برگرده پیش خانواده اش چجوری یهو این تصمیم رو گرفت؟ اینا همه به باور پذیری رمان کمک میکنن با همه ی اینا من رمانت رو دنبال کردم و دوستش داشتم اینو بدون تا ننویسی پیشرفت نمیکنی هزار بار بنویس تا رمانت بشه همونی که خودت میخوای و دوستش داری. همونی که هزار بار میخونی و هزار بار لذت میبری لاو یو 😍💟 قلمت مانا😎 1 نقل قول نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو اتمام یافته: دانلود دلبر بلاگردان💖 در حال تایپ: رمان فریادرس 😍 صفحهٔ نقد رمان فریادرس 💟 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Nasim.M ارسال شده در 18 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۴۰۰ در ۱۴۰۰/۹/۵ در 12:49، آیلار مومنی گفته است: سلام نسیم جون رمان حجرت رو خوندم اومدم نظر بدم هق😎😍 اول اینکه ایده رمانت رو خیلی دوست داشتم تازه بود به نظرم لحن رمانت همین که ادبی نیست خیلی به دلم نشست. سیر رمان خیلی تند بود با این حال من تند دوست دارم صحنه سازی و شخصیت پردازی کمی ضعیف بودی که اینو اگه نقاد داشته باشی بهت میگن پلات ها( مجوع اتفاقات توی داستان) جذاب بودن ولی از لحاظ باور پذیری مشکل داشتن. مثلا تا اینجا من نفهمیدم این مهدیار و ورونیکا چجوری باهم آشنا شدن. این خوزستانه اون یکی تهران. بعضی جاهای کوچولو هم بود مثلا چرا مهدیار بعد کات کردن اون سوییت رو از دست ورونیکا نگرفت؟! البته اینکه روانیه هم یه مسئله ای هست برای خودش😂 یا یه جا فکر کنم هاا انصاری بهش گفت یک ماه فقط اینجا کار میکنی اما پارت بعدی دو هفته بود ( شاید هم من اشتباه میکنم) چرا ورونیکا کارش بعد اون دو هفته ول نکرد مگه نامزد باربد نگفته بود بهت هر چی پول بخوای میدم فقط برو؟ یا همین پارتهای اخر ورونیکا میخواد برگرده پیش خانواده اش چجوری یهو این تصمیم رو گرفت؟ اینا همه به باور پذیری رمان کمک میکنن با همه ی اینا من رمانت رو دنبال کردم و دوستش داشتم اینو بدون تا ننویسی پیشرفت نمیکنی هزار بار بنویس تا رمانت بشه همونی که خودت میخوای و دوستش داری. همونی که هزار بار میخونی و هزار بار لذت میبری لاو یو 😍💟 قلمت مانا😎 مرسی بابات وقتی که گذاشتی گلم. درمورد اشنایی مهدیار و ورونیکا، فکر کنم تا اخر نخوندی وگرنه متوجه میشدی چجوری اشنا شدن. اون اتاق رو نگرفت که البته ابنو تو پارتهای بعدی متوجهش میشی که چرا! نامزد باربد بهش گفت دو هفته، بخاطر اینکه نمیخواد بیشتر کنار باربد باشه درمورد پول هم بهش گفت روزانه پولت رو میدم و اینکه بیشتر موند بخاطر اینکه اگه میرفت دیگه سخت میشد جایی برای کارش پیدا کنه و معلوم نبود که اگه بره پیش خانوادش چه اتفاقی قراره بیفته، برمیگرده یا میمونه؟! تصمیم گرفته بود بره پیش خانوادش ولی حرفای زن کناریش رو که شنید و بهش میگفت کمک لازم داری این بخاطر ترسش دیگه دست کشید. اشناییشون هم توی مجازی بود که فکر کنم اون پارت رو با دقت نخوندی یا یادت رفته. خوشحال میشم ادامه رو بخونی🌹 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
آیلار مومنی ارسال شده در 18 آذر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۴۰۰ 13 دقیقه قبل، Nasim.M گفته است: مرسی بابات وقتی که گذاشتی گلم. درمورد اشنایی مهدیار و ورونیکا، فکر کنم تا اخر نخوندی وگرنه متوجه میشدی چجوری اشنا شدن. اون اتاق رو نگرفت که البته ابنو تو پارتهای بعدی متوجهش میشی که چرا! نامزد باربد بهش گفت دو هفته، بخاطر اینکه نمیخواد بیشتر کنار باربد باشه درمورد پول هم بهش گفت روزانه پولت رو میدم و اینکه بیشتر موند بخاطر اینکه اگه میرفت دیگه سخت میشد جایی برای کارش پیدا کنه و معلوم نبود که اگه بره پیش خانوادش چه اتفاقی قراره بیفته، برمیگرده یا میمونه؟! تصمیم گرفته بود بره پیش خانوادش ولی حرفای زن کناریش رو که شنید و بهش میگفت کمک لازم داری این بخاطر ترسش دیگه دست کشید. اشناییشون هم توی مجازی بود که فکر کنم اون پارت رو با دقت نخوندی یا یادت رفته. خوشحال میشم ادامه رو بخونی🌹 من همه ی پارت ها روخوندم اما مجازی بودن دوستیشون رو نفهمیدم مرسی ک گفتی لاو یو😍💟 نقل قول نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو اتمام یافته: دانلود دلبر بلاگردان💖 در حال تایپ: رمان فریادرس 😍 صفحهٔ نقد رمان فریادرس 💟 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .