Bhreh_rah ارسال شده در 5 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام نویسنده:بهاره رهدار|bhreh_rah نام دلنوشته:برای او! مقدمه: در موردِ چیزهایی که نمیخواهی بدانی، هر قدر کمتر بدانی، همان قدر کمتر دلت به درد میآید، همان قدر کمتر عذاب میکشی، این طوری که به قضیه نگاه کنی، نادانی آن قدرها هم بد نیست! نادانی خوب است اگر قرار باشد آن چیزی را بدانی نه به نفع توست و نه تطابق دارد با آن چیزی که در ذهنت ساختهای! و افسوس من فهمیدم، خیلی بیشتر از آنچه که توقع داشتم دانستم، حس بیحس تو نسبت به من، درک نکردن عشق، وجود پر از تاریکی تو! من دانستم در مورد خود که چطور در این جادهای یک طرفه عشق میدوم و انتهای ندارد! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @mah86 @نرگس شریف @نیکتوفیلیا @نوازش @ناری بانو @شقایق.نیکنام @دخترخورشید @Atlas _sa @im._byta @-Atria- @-Tehyan- @haniye_sh @Masi.fardi @melcmy @melika_sh @Melika.Y @Fateme Cha @FAR_AX @Redgirl @K.A ویرایش شده 5 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Bhreh_rah 26 2 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 5 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت_۱ « طعم آشنای » هنگامی که نخستین بار با تو آشنا شدم،تو برام به منزله تمام آدم های بودی که میشناختم،یک آدم عادی با جهانی متفاوت عین تمام آدمها دیگر، یک فرد که مانند همه ما نفس میکشد و زندگی میکند. اما،آهسته-آهسته من دیگر یک آدم عادی با جهانی متفاوت نبودم.حس میکردم مانند مجنونم ،مانند فرهاد،خسرو و هر آن کسی که دیوانه وار عاشق معشوقی بوده است .همه ما یک جهان مشاع داشتیم، جهان عاشقی. در همان اول وجود چنین احساساتی رو کتمان میکردم انگاری وجود خارجی ندارد . اما تو آمده بودی که تمام این اعتدال ها را نامتعادل کنی و به من نشان دهی زندگی میتواند بر پایه ای نابسامانی بنا شود. بعد از آن و تاکنون این احساساتم است که مرا کتمان میکند و هیچکس و هیچ چیز حریف او نیست،عقلی که همیشه پیروز میدان بود این بار، پرچم سفید را بالا برده است. خلاصه من، آن من پیش از تو نیستم ،چون تو آمدی و آشنای با تو برام اینگونه تمام شد! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @mahdiye11 @yaldasanadgol @Atlas _sa @Fateme Cha @Masi.fardi @im._byta @-Tehyan- ویرایش شده 5 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Bhreh_rah 27 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 5 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت_۲ « مهر خوش رنگ » هر روز که با تو لب به سخن میگشودم، مهر تو بیشتر در قلبم جای میگرفت، چنان حسی داشتم که به وضوح نمیتوانم آن را توصیف کنم! میدیدم که هر روز این حس در زندگیم رنگ بیشتر میگرفت و از نظر من دیگر همه چیز قشنگ و بوی سر زندگی میداد! حرفای زیبای تو تنها جایی که ماندگار و تکرار میشد قلبم بود و من از این تکرار ناراضی نبودم، بلکه بسی خرسند بودم! تو همان آهنگی بودی برایم که همجا آن را میشنیدم ولی توجه خاصی به آن نداشتم! من اشعار زیادی را خواندم پلک چشمانم! بیشتر اشعار فروغ را، همیشه با خود میگفتم یک انسان تا چه مقدار عاشق؟ فروغ مستانه عاشق پرویز بود، نامههایش و حتی خطاش حاکی از عشق او نسبت به معشوقش را دادمیزد، ولی کسانی مانند من تا عشق را مزه مزه نکرده باشند، نمیتوانند آن نوشته ها را درک کنند! من هم تابع او تصمیم گرفتم برای تو بنویسم، حسم را، عشقم را، لحظات به یاد تو بودن را! میتوانم این را بگویم و حتی پشیمان نشوم، تو زیباترین اتفاق زندگی من بودی و هستی، حس نوزادی را دارم که چشم گشوده و تنها کسی را که دیده عاشق واقعی خود است ، یعنی مادرش! برای همین او وقتی گریه میکند مادر را میخواهد نه بشر دیگری را، وقتی به دنبال گذاشتن سر بر روی شانه ای است مادر را می خواهد، برای او دیگر هیچکس معنای خاصی ندارد. او به بوی مادر عادت کرده است، مانند من به تو! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @دخترخورشید @Atlas _sa @-Tehyan- @-فرهان- @mahdiye11 @نرگس شریف @نوازش @Fateme Cha @yaldasanadgol @HALF DEAD @M.M.MOSLEMKHANI @K.A @Healer @im._byta @-Atria- @شقایق.نیکنام @ناری بانو @زری بانو @صغرا خانم @masoo @FAR_AX ویرایش شده 6 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Bhreh_rah 27 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 6 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت_۳ « دیدن عشق » کم-کم، پوچی و تهی، این احساسات را دیگر نداشتم، میتوانستم بوی زندگی و جریان جدیدی را حس کنم. اینها همه به دلیل بودن تو در رگ لحظه هایم بود! میتوانستم خویش را بر بالای کوه ای با طراوات امید، نشاط زندگی و گرمای عشق تو تصور کنم. جانان من ، گمان نکنی من معشوق سست قلبی هستم ، من بارها سعی کردم در جهان عشاق ،خانه بسازم اما ملات عشق را نداشتم! خانه ای که با رنگ عشق رنگ آمیزی نشود که، خانه نیست، بسی ویرانه است. جانان من ، بگذار برایت بگویم چیشد که در آخر توانستم، در جهان مشترک عاشقان خانه زیبا برای دلم بسازم .زمانی که، نخستین بار صدای تو در گوشم طنین شد، فقط آگاه شدم که از خود گذشتهام ! جانان من ،تو برای من متفاوت هستی، دلیل این تفاوت را نمیدانم، فقط میدانم که اگر بی اعتنایی کنی قلبم فرقی با شهری که به زیر برف رفته است، ندارد! جانان من، تو با صدایت به من آموختی میشود کسی را از نزدیک رویت نکرد ، ولی با صدایش دوستدار عشق شد. خلاصه بلا می سر، صدای تو شده آویز گوش هایم،حتی بعضی شبها میبینم که در خواب دارم صدای تو را میبوسم! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @mahdiye11 @Atlas _sa @Damon.S_E @Elistar1213 @K.A @S.u @-Atria- @yaldasanadgol ویرایش شده 6 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Bhreh_rah 26 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت_۴ «پشت پنجره» چشمانم را باز کردم، این چندمین بار یا هزارمین باری بود که به درون خیالم نفوذ میکردم، تا تو را آنجا ببینم که بودنت را حس کنم، نوازشت را زندان کنم، صدایت را ببوسم! آری من در خیال و رویاهایم سیر میکردم تا خود و تو را که بر روی صندلیِ در کنار یک پنجره نشسته ایم تو آواز میخوانی و من با گرمای لیوان قهوه در دستم یکی میشوم، مجسم کنم و بعد اتمام به من چشم میدوختی و من در دریای قهوه ای چشمانت غرق میشدم، همین قدر ساده! این مجسم کردن ها کار هر روز و هرشب من شده بود و هست پلک چشمانم! اما با این حال که هرآنچه حس می کنم ساخته ذهن مریض خویش است، باز هم حال دلم فوق العاده، چشمانم پر از برق، بر لبانم خنده های شیرین واقعی است. من در رویاهایم یک آدم مریض عاشق هستم میدانی؟! - از معابر که میگذرم نیمچه لبخندی به مردم میزنم بی دلیل، بی توقع. تا روزشان رو بسازم! - اگر دو عاشق را رؤیت میکردم به آنها میگفتم چقد جفت هم هستند! گفتم جفت هم! یکی از دوستانم برایم چیزی تعریف کرد که بعد آن من متحول شدم، اون به من گفت که مادربزرگش همیشه به او میگوید: - نازنینم، یادت باشد همیشه خدا جفتت را گم نمیکند! ساعت ها در ٱبهت و زیبای این جمله گیر کرده بودم، مادربزرگ عاشق ما حق میگفت خیلی هم حق میگفت، برای همین آدمی در زیبای کلامی این جمله توانای غرق شدن را داشت! سرت را به درد نیاورم بلا می سر، تو حتی نه در زندگی واقعی خویش بلکه در رویاهایم جایگاه به خصوصی داشتی! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @mahdiye11 @m.azimi @melcmy @Melika.Y @melika_sh @Atlas _sa @NAEIMEH_S @Elistar1213 @Raha_yee @somayeh.59 @S.u @-Atria- @-Tehyan- @Fateme Cha @Masi.fardi ویرایش شده 9 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Bhreh_rah 28 1 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 11 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۴۰۰ #پارت_۵ «دشوار ترین کار » هنگامی که شروع کردم به نوشتن این دلنوشته ها برای تو، با خودم گمان میکردم، نوشتن کار سادهای است برای بیان ریز به ریز احساساتم به تو و با این کار، خودم را آسوده خاطر میکنم! اما سخت در اشتباه بودم رفته-رفته، هنگام نوشتن ورقه های دفترِ روبهرویم دهن کجی میکردند، دستم لال و قلمم کور شده بودند و ایدهای برای نوشتن نداشتم! فکر نمیکردم نوشتن احساساتم مانند گفتنشان آنقد سخت باشد، چون حروف الفبا معنای برای ساختن کلمات نداشتند و کلمات بی معنا بی رحمانه جملات ذهنم را ترسیم نمیکردند! کم-کم داشتم ناامید میشدم، چون احساس میکردم اگر توانایی نوشتن را ندارم، یعنی احساساتم به تو کمرنگ شده است و این ذهنیت مرا دیوانه میکرد! برای من تازه مسافرِ این راه که ته جاده راعشق تصور کرده بود، آزار دهنده ترین مورد ممکن برای دیوانه شدن بود! اما در بین این همهِ انبوه گمراهی، چشمانت به یادم آمد، آن دریای قهوهای که ناگهان موجی متشکل از کلمات را به ذهنم روانه کرد، به خود آمدم و متوجه شدم قلمم مینویسد و بر دستم کنترلی ندارم! قشنگ، اما در عین حال فریب دهنده، چه کسی؟ تو! چه چیزی؟ عشق! چرا؟ به این دلیل که مرا هم میشکنید و هم سرزنده میکنید! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @mahdiye11 @Mahfam @melcmy @Nasim.M @NAEIMEH_S @Fateme Cha @S.u @K.A @Damon.S_E @im._byta @-Atria- @Elistar1213 @Omaay @Atlas _sa @afsoon @15Bita @Kimiy_mw77 @Hasti.abdoshahirad @hadis.pnh @Crystal. @z̸a̸h̸r̸a̸ @Z.A.D @m.azimi @Mahdis @Ghazal @Gisoo_f @like moon @LioOla @-Madi- @yaldasanadgol @Otayehs @sanaz87 @SaNiA18 @setare.n 28 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 12 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۴۰۰ #پارت_۶ «خندهات » هوا را از من بگیر خندهات را نه! نان را از من بگیر اگر میخواهی هوا را از من بگیر، اما خندهات را نه. «پابلو نرودا» این ابیات، ابیاتی بودند که در ذهنم بارها بعد دیدن خندهات تکریر میشدند، قبل دیدن خندهات فکر میکردم، چشمانت معجزه از سوی عشق و صدایت موهبت از سوی پروردگار برای من است، اما خندهات، آخ خندهات! خندهات نه معجزه بودند و نه موهبت، نه حتی همانند چشمان و صدایت محدود، آنها بی حد و حصر بودند، چون هر باری که آنها را تصور میکردم زیباتر از قبل ترسیم میشدند! آنها مانند چشمانت دریای آرام و حتی گاهی خشمگین نبودند، آنها مانند صدایت فقط نوای غم و شادی را نمیسرودند، آنها مانند طبیعت بودند تکرارنشدنی وهر فصل با فصل دیگر متفاوت! میتوانم به وضوح بگویم که من همان چیزی را در خندهات مشاهده کرده بودم که نرودا در خندهای معشوقش مشاهده کرده بود، اما با یک تفاوت! «تو، بیا چشمانم را بگیر، اماخیال تصور کردن خندهات را نه! عشق و احساساتم را که برتری ندارند، را حتی میخواهی بگیر، اما تماشا کردن خندهات را نه!» برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @mah86 @mahdiye11 @Mahfam @m.azimi @NAEIMEH_S @Hani_tavakoli @hadis noor @Hani_night @Fateme Cha @F. Naseri @Damon.S_E @im._damon @Omaay @Elistar1213 @Atlas _sa @S.u @K.A @Masi.fardi @im._byta @yaldasanadgol @15Bita @p8366y @sanaz87 @afsoon @banouyehshab 23 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 12 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۴۰۰ #پارت_۷ « جادهی بیراه » تاکنون شده در خلاء افکارات گیرکرده باشی؟! زبان در سکوت ماندن، خیال در هالهی تهی ماندن، چشم در بغض ماندن؟! من بعد نبودن ناگهانی تو، هرروز این مسیر متفاوت را سفر میکنم؛ اما باز هم در این مسیر نور امید کمرنگی که ساختِ قلبم با حرفای پوچیست که همه نشان دهنده بهانه و دلیل هستند را میبینم و به آنها دلبستهام! اما با خود چه دارم میکنم؟ چه کسی را گول میزنم؟ مگه میشود آدمی به خود دروغ بگوید! جانا، هربار با پرسیدن این پرسشها به یاد خود میافتم من، جوابی نمادین برای پرسشهای خودم هستم؛ اما خود را به بیراه میزنم، تا چه زمانی قرار است از خود این پرسش ها را بپرسم! چرا؟ به چه دلیل؟ دلیل این همه پرسیدن و خود را به بیراه زدن از نظر تو چیست؟ دلیل روشن آن این است که من به خود دروغ میگویم آن را به وضوح میدانم؛ اما نمیخواهم باور کنم که در این مسیرعشق، جادهای یکطرفه را میپیمودم، نمیخواهم باور کنم که تنها من زیباترین حسها را مزه-مزه میکردم و صدای زمزمه عشق را در گوش خود میشنیدم، نمیخواهم باور کنم همه؛ حتی حس عشق هم ساخت ذهن خودم میباشد! اما به مرور زمان و نبودن تو این باور به عمق روحم نفوذ کرد، مانند خورهای به جانم افتاد و تاکنون که برایت مینویسم به یک باره نه! آرام آرام دارند حس وجودم را نابود میکنند! بزرگترین سوال ایجاد شده برایم این است! آیا میبینی یا نمیبینی! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @mahdiye11 @yaldasanadgol @Atlas _sa @Hani_tavakoli @Hani_night @Damon.S_E @Masi.fardi @_Zeynab @_NAJIW80_ @-Atria- @im._damon @im._byta @K.A @مانشMansh 22 2 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 12 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت_۸ « بلاتکلیفی کشنده » پی بردم در برابر تو بچهای بیش نیستم، چون رفتار شیرینی که از تو به من میرسد انگار دنیا را به من دادهاند و در دلم شادی پرواز میکند، اما از تو شر که نه؛ولی سردی که میرسد مانند شهری میشوم که به زیر برف مدفون شده است! پلک چشمانم، تو با این نوع رفتار کردنت امید لحظههای مارا به آتش میکشانی و باز از همان خاکستر آتش، امید را برداشت میکنی! حس میکنم من از دست تو میروم نه تو از دست من، درست است احساس من را به فسرده میکشانی ولی بهترین فسیل ها نیز در یخ سالم میمانند! میبینی دوراهی و بلاتکلیفی با آدمی چه میکند، بلاتکلیفی مانند بودن در بوستان پر از درختی است که نمیتوانی نفس بکشی، بلاتکلیفی مانند بودن در اقیانوس با آبی گواراست که نمیتوانی آب بنوشی! درست است عشقی که نسبت به تو دارم از نظر بقیه گریستن بر سر قبری بی جنازه است؛ اما حتی گریستن بر سر قبر این عشق دوست داشتنی است. بیا، مرا دریاب پیش از آنی که عشق ما فقط یک افسانه برای نوشتن کتابم شود! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @mahdiye11 @_Zeynab @_NAJIW80_ @_mona.brm_ @_Ghazal @-Atria- @-Tehyan- @-Madi- @afsoon @Atlas _sa @NAEIMEH_S @Nasim.M @im._damon @im._byta @SAHAR @LioOla @K.A @Masi.fardi @Hani_night @Hani_tavakoli @Damon.S_E @Hony.m ویرایش شده 12 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Bhreh_rah 22 1 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ #پارت_۹ « رنگ بی رنگی » زندانی شدهام؛ اما این بار نه در افکارم، بلکه در خیالم در کنار تو پیش روی ورقه دلنوشتههایم، نشستهایم و من در همین ورقهها پرسشهایم را تک به تک مینویسم و پاسخ میدهم در مقابل تو که در خیال خویش اجازه صحبت کردن نداری! از چه؟ از رنگ وجود ما که در هر ثانیهای که میگذرد، به سمت من و تو سوق مییابد و از رنگ ما کاسته میشود! چه میشویم؟! قطب تو-قطب من، دیگر مای وجود نخواهد داشت. تا چه زمان ادامه دارد؟ تا آن زمانی که تو بهانه میآوری و من در خیالم سیر میکنم و روزه سکوت گرفتهام. فرصت؟ شاید با پا پیش گذاشتن تو ایجاد شود! عشق دوسویه؟ زمانی که روزه سکوتم را بشکنم. شادی؟ پیدا خواهد شد اگر تو بخواهی. تو؟ هر هزار باری که این پرسش را طرح میکنم و قرار است جواب دهم، هر هزار بر سر این کلمه میمانم نمیدانم چرا! به راستی تو که هستی؟! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @NAEIMEH_S @Atlas _sa @afsoon @Aftbgrdoon @im._byta @S.u @Qazal @Z.A.D @دخترخورشید @سادات.۸۲ @سحرصادقیان @ماه تی تی @مانشMansh @Elistar1213 @Omaay @Otayehs @Asma,N @Asal Akbari @Fateme Cha @hasti.khajeh @Damon.S_E @K.A 21 1 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 17 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۴۰۰ #پارت_۱۰ « رویای گفتن احساسات » « یک » لیوان چای را در برابرت قرار دادم وخود بر روی صندلی چوبی روبه رویت نشستم، چشمانت را از من دریغ میکردی و آنها را به لبه لیوان دوخته بودی! ناگهان درونم پر از حس رشکین شد نسبت به لبه لیوانی که به آن چشم دوخته بودی، این روزها به هرکس، هرآنچه که تو با آنها در تماس میبودی،چشم میدوختی، حرف میزدی و خنده میکردی، همین حس را پرتاب میکرد! - برای چی گفتی بیام؟! حتی همین حرفات را که زدی باز هم چشم به لبه لیوان دوخته بودی! زبان در پشت کام در دهانم پنهان شده بود و قادر به ساخت صدا نبود؛ اما همچنان چهره وچشمانم سرشار از آرامش بودند و از جنگ درونم چیزی را نشأت نمیکردند! وقتی کمی سکوت در بین ما حکمرانی کرد، توبیانه صادر کردی که سلطنتش به اتمام نرسیده است! - من سرپا گوشم! اما من همچنان در سکوت به سر میبردم و تو به لبه لیوان زل زده بودی؛ فقط با یک تفاوت که تو جرعهای از چای را نوشیدی! - دوست دارم! وقتی این گفته مرا شنیدی صاف نشستی که لیوان چای از دستت سر خورد و هزارن تکه شد و من دیگر نتوانستم واکنش تو را ببینم، چون از خیالم به بیرون رانده شده بودم. https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @banouyehshab @Atlas _sa @afsoon @Aftbgrdoon @A..A @Banoo.Alashi @M.gh @M.M.MOSLEMKHANI @mahdiye11 @Mahfam @Mahdis @Mahi.j @Masi.fardi @Damon.S_E @delvan @Devila @DrHESS8 @Dr.Angel @Elistar1213 @Edna_b @Elahe85 @Omaay @Otayehs @Onlyme @Qazal @Weird @K.A @Kimia. G @Kayobi @K.Mobina @F. Naseri @Fardis @FAR_AX @NAEIMEH_S @Nasim.M @Asma,N @hasti.khajeh @Habib @HALF DEAD @HALF DEAD 27 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 17 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۴۰۰ #پارت_۱۱ « رویای گفتن احساسات » « دو » یک بخش مخصوص تمرین برای گفتن احساساتم به تو در رویاهایم ساخته بودم، آنجا هربار تمرین میکردم که چگونه ابراز احساسات کنم؛ اما هربار با مشکلی رو به رو و از رویا بیرون رانده میشدم، همانند سری قبل که بی مقدمه به تو گفتم دوست دارم، تنها واکنش تو در رویاهایم شکستن لیوان بود! این تمرین ها به این دلیل بود که سر دوراهی گیر کردهام، سردوراهی برای گفتن احساساتم یا نگفتن آنها؛ اما من همیشه آدم راه سخت بودم، یعنی مجبور بودم جانانم! پس سر این دوراهی هم راه سخت را انتخاب میکنم، یعنی گفتن احساساتم! چون سکوت، تلخ ترین اشتباه هر آدمیست، باید حرف زد، بیان کرد، داد و فریاد کرد، چون بیشتر آدمها زبان سکوت را بلد نیستند و نمیتوانند یاد بگیرند یا ترجمه کنند. پس بهتر گزینه حرف زدن است، بنابراین تصمیم من هم حرف زدن است! تاکنون هم که مجروح ضربه سکوت و غلام حلقه به گوش او بودم، بس است! تنها دو نتیجه را در حرف زدن میبینم، یا میپذیری یا نمیپذیری، در هر صورت من بازنده نیستم، چون بپذیری برنده میشوم، نپذیری دیگر بنده سکوت نیستم! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @Atlas _sa @NAEIMEH_S @Fateme Cha @fate @Fateme71 @Masi.fardi @Fardis @Farinaz @S.malkzad @F. Naseri @K.A @Damon.S_E @شقایق.نیکنام @یوتاب @کارولا @استفن @افسون @A..A @ 26 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ #پارت_۱۲ « در جهنم نماندن » - اگر داری از وسط جهنم میگذری، ادامه بده. چرا باید تو جهنم بایستی؟ چقد این حرف به دلم نشستم و وصف احوال بیشتر همهای ماست جانانم! همهی ما در یک جهنم متفاوت یا شاید مشترک دست و پنجه نرم میکنیم، یکی نجات مییابد و آن حرف زیبا رو میزند، یکی آنقد میماند که غرق میشود، یکی همانند من میخواهد اما نمیتواند! اما خوب کار نشد ندارد، باید بتوانم، بتوانی و بتوانیم، باید آن چیزی که عذابمان میدهد را یا بگویم یا رها کنیم؛ ولی کنار نیایم و سکوت نکنیم! یک بار گفتم باز هم میگویم، سکوت تلخ ترین اشتباه هرآدمیست، مانند موریانه به جان آدم میافتد و ذره-ذره نابود میکند! ما آزاد آفریده شدهایم، پس چرا بردهای بی ارزش ترین موردها باشیم، بیایم یک قدم محکم در راه آزادی بگذاریم، من هم با تصمیم گفتن احساساتم میخواهم آزاد شوم، آزاد-آزاد! حتی فکر کردن به این کار فوق العاده است، هم آزاد میشوم، هم تو از احساسات من میدانی! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @Fardis @Snowrita @Atlas _sa @Masi.fardi @Elina_ @Edna_b @Elixvx @K.A @F. Naseri @Farinaz @Fateme Cha @Im_mdi @im._Brainless @im._neurotic @-alAO_O- @-Madi- @_Zeynab @Damon.S_E @زری بانو @مبی بانو @ساتیار @A..A @amin141 @Gaseda @G.Ha @شقایق.نیکنام @بهار @yaldasanadgol @Yalda es @m.azimi @دخترخورشید @ناری بانو @نجمه بانو @نوازش @نیکتوفیلیا @صغرا خانم @غزل @عسل ابراهیمی 23 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 26 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت_۱۳ «کوچه علی چپ » از زمانی که تصمیم گرفتهام، حس عشق را به تو بیان کنم، در پس تک-تک ذرات اطرافم کلماتی شگفت انگیز را میبینم! دلیل دیدن این کلمات این است که من تصمیم گفتن را گرفتم؛ اما مشکل بیان دارم! نمیدانم چطور بیان کنم، شاعرانه یا عامیانه؟ به سبک فروغ یا فریدون مشیری؟ فروغ: - دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر، هوای دلبر دیگر نمیکنم! مشیری: - در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید، باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید! بزار روراست باشم، مشکل نه چگونگی گفتن احساسات است، نه مشکل بیان! مشکل من ترسست، ترس از تو، ترس از نپذیرفته شدن، ترس از نه شنیدن! باید به من حق داد تاکنون پا در این راه نگذاشتهام، تاکنون من شروع کننده نبودم! پس چگونگی و مشکل بیان بسی بهانهست برای اینکه خودم را به کوچه علی چپ بزنم، بخاطر نه شنیدن! خوب من هم اینطوری خودم را راضی میکنم، گول میزنم؛ تا نتایج گوناگون این تصمیم را نبینم و پشیمان نشوم! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @Asma,N @_Zeynab @_NAJIW80_ @Omaay @Otayehs @Fardis @نفس بانو @ناری بانو @نگار نظری @نوازش @نیکتوفیلیا @مانشMansh @مثلِ پری @محدثه مقدم @سادات.۸۲ @سایان @کاکائو @روشا @Atlas _sa @A..A @afsoon @N.Mohammadi @hadis noor @K.A @Fateme Cha @Saghar @-Aryana- @-Atria- @-Baron- @-Ghazal- @-Madi- @-MAHSA- @-Maya- @lavender @Masi.fardi @masoo @Beny.Rz @p8366y @آرکاداش @آتنا شکاری @آیلار مومنی @شقایق.نیکنام @شوکران @یگانه.م @بوقلمون @فاطمه محمدپور @فاطمه شبان @فاطمه کیومرثی @فاطمه میوه چی @Damon.S_E @delvan @Devila @امیری @yaldasanadgol @Snowrita ویرایش شده 26 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Bhreh_rah 23 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 31 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۴۰۰ #پارت_۱۴ «در جهنم نماندن » - اگر داری از وسط جهنم میگذری، ادامه بده. چرا باید تو جهنم بایستی؟ چقد این حرف به دلم نشستم و وصف احوال بیشتر همهای ماست جانانم! همهی ما در یک جهنم متفاوت یا شاید مشترک دست و پنجه نرم میکنیم، یکی نجات مییابد و آن حرف زیبا رو میزند، یکی آنقد میماند که غرق میشود، یکی همانند من میخواهد اما نمیتواند! اما خوب کار نشد ندارد، باید بتوانم، بتوانی و بتوانیم، باید آن چیزی که عذابمان میدهد را یا بگویم یا رها کنیم؛ ولی کنار نیایم و سکوت نکنیم! یک بار گفتم باز هم میگویم، سکوت تلخ ترین اشتباه هرآدمیست، مانند موریانه به جان آدم میافتد و ذره-ذره نابود میکند! ما آزاد آفریده شدهایم، پس چرا بردهای بی ارزش ترین موردها باشیم، بیایم یک قدم محکم در راه آزادی بگذاریم، من هم با تصمیم گفتن احساساتم میخواهم آزاد شوم، آزاد-آزاد! حتی فکر کردن به این کار فوق العاده است، هم آزاد میشوم، هم تو از احساسات من میدانی! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @Asma,N @A_N_farniya @Abigail @Ad Manager elif @Akva @Masi.fardi @mahdiye11 @Mahfam @Hasti.m @hasti.khajeh @Atlas _sa @Atenaa @Omaay @شقایق.نیکنام @مانشMansh @شیوا قاسمی @Fardis @Snowrita @K.A 20 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 3 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، ۱۴۰۰ #پارت_۱۵ «بگو بگذرند » تو چه بپذیری یا نپذیری؟! عشق را تجربه کرده باشی یا نکرده باشی! مرا ببینی یا نبینی! من صبر پیشِ میکنم. کفر نمی ورزم، مانند پرندهای بر روی شاخه بیخیالی مینشینم. اما بگو از من نخواهند از عشق تو حذر کنم! گوش مرا از این جمله« فرد دیگری هم میتواند بیاید و جز تو به دلم بنشیند» پر نکنند! چون من و تو همانند آن برکه راکد و دریای خروشان هستیم، آنها می گویند از هم بگذریم! تو به هیاهو عادت نکردهای و مانند همان برکه توانی تغییر را نداری، من سرم برای عشق میرود و این تغییرها برایم مثل موجهای دریا تازگی ندارد! من میگویم تا عشق هست، نیازی به چیز دیگری نیست! چون من ایمان دارم در راه عشق مسافر که بشوی چه بخواهی و نخواهی تغییر میکنی! آنها میگویند عشق فریب دهنده است که امروز امید میدهد و فردا امید را ازت میگیرد! اما بیا ما، این فرضیهها را نقص کنیم! به سبک فروغ احساساتم برای تو! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @Asma,N @Atlas _sa @Snowrita @Fardis @Saghar @K.A @Fateme Cha @NAEIMEH_S @Nasim.M @Damon.S_E @hasti.khajeh @خلناز @Shervin @amin141 @amitis98ia @Amoo_sati @masoo @Masi.fardi @mahdiye11 @nightrage @bita.mn @Hony.m 16 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 7 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۴۰۰ #پارت_۱۶ «روز موعود » تصمیم را که از قبل گرفته بودم، مشکل بیانم را هم حل کردم، نتایج گفتن احساسات و توانایی نه شنیدنم را هم تقویت کردم، چرا اینها را میگویم؛چون قرار است امروز حرف بزنم، لب بازم کنم، احساساتم را بگویم آزاد شوم، میخواهم ببینم چه حسی دارد رازی را که مدت طولانی در قلبم نگه داشتهام و او از من باج گیری میکرد را بر زبان بیاورم! قلبم تندتر از همیشه میزد؛ حتی تندتر از زمانی که به تو فکر میکردم، خون در رگهایم انگاری یخ زده بودند، این همه تمرین کرده بودم؛ اما باز هم دستم برای نوشتن لال شده بود، بارها خودم را در این موقعیت قرار داده بودم، آرام بودم، متین رفتار میکردم؛ ولی حالا آن دختر آرام در رویاهایم نبودم، هرطوری که شد نوشتم، فقط نوشتم نه آن حرفهای که آماده کرده بودم، حرفهای که آنی به ذهنم میرسید! آنقد نوشتم که خودم از خواندن آن ناتوان بودم، فرستادم و به انتظار نشستم! میتوانم بگویم بهترین حس دنیا را داشتم، آزادی مرا در برگرفته بود، سبک همانند یک پر شده بودم، دیگر هیچی برایم مهم نبودم چون من حرفم را زده بودم! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @Snowrita @banouyehshab @Damon.S_E @Fardis @FAR_AX @Fateme Cha @Asma,N @-Aryana- @_NAJIW80_ @_Zeynab @Atlas _sa @Edna_b @Omaay @K.A @Masi.fardi @Nasim.M @NAEIMEH_S @Raha_yee 12 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 7 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۴۰۰ #پارت_۱۷ « انتظار کشیدن » بعد گفتن احساساتم، تنها کاری که میتوانستم انجام دهم، این بود که به صبر کردن اکتفا کنم! اگر هم میخواستم کاری از دستم برنمیآمد. من زورم را زده بودم، تلاشم را کرده بودم، شب بیداریهایم را کشیده بودم، ترس را در آغوش گرفته بودم و در آخر شجاعت نشان دادم، حالا نوبت تو بود، که نشان دهی مرا میخواهی، عشقم را میپذیری یا خیر؟ صبر کردن چه سخت است، زمان به آرامی حلزون میگذرد، عصبیم کرده است، به عالم و آدم گیر میدهم، آرام و قرار ندارم! شهریار چه دلی داشت این همه سال در انتظار یارش بود، من برای یک روز ، یک شب تحمل ندارم! به انتظار ایستادن، خیلی دردناک تر از سکوت است در این دوران نه شاد هستی نه غمگین، امید دو-دو میزند تا مشکلی ایجاد شود فروبریزد، یا اگر مشکلی پیش نیاید سرجایش بدون اندکی فرق بماند! با آغوش باز در برابر هر اتفاقی انتظار میکشم! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @Snowrita @FAR_AX @Fardis @Beretta @Asma,N @_Mahta_ @_SAMIN_ @_NAJIW80_ @-Aryana- @شقایق.نیکنام @Masi.fardi @NAEIMEH_S @Nasim.M @G.Ha @K.A @Atlas _sa @Fafaiti @Damon.S_E @hadise @afsoon 16 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 19 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۴۰۰ #پارت_۱۸ « اولویت نبودن » شنیدی میگویند برای کسی که اولویتش نیستی، انتظار نکش، من این را با تک- تک اجزای خونام درک کردم، من از اول هم اولویت تو نبودم، حرف زدنهایت از روی عادت بود، تو منظوری نداشتی، من احمق به منظور معنایشان کرده بودم! چقد من احمق بودم، الکی عصبی شدم، الکی انتظار کشیدم و کوچک شدم! حس بدی داشتم دوست داشتنت یک درد بود و حس تنفری که به تو پیدا کرده بودم یک درد بود، اینکه به حرفهای بقیه رسیده بودم که سر قبری گریه میکردم که جنازهای نداشت این دردها را تشدید میکرد. باید میفهمیدم، چرا نفهمیدم؟چرا ندیدم؟ با گفتن اینکه شرایطش را ندارم، من نمیتوانم، تو میتوانی این شرایط را با این همه سختی تحمل کنی، مرا زجر میداد، زجر! دلم میخواست داد بزنم، دوست داشتن یک طرفه تو به اندازه کافی سخت بود، این سختی که تو میگفتی کم ارزش بودند؛ اما سکوت کردم، تو نمیخواستی بمانی و من چرا باید توضیح و اصرار میکردم! چرا باید از خودم یک ساده لوح میساختم! من چیزی نگفتم، تو ادامه دادی گفتی که نمیخواهی دلم مرا بشکنی؛ اما اگر به طور مستقیم میگفتی نه من کمتر فرو میریختم و کمتر حس بی ارزشی به من دست داد! تو با بهانه آوردنت، چشم مرا به حقیقتی که میشنیدم؛ ولی باور نمیکردم به بهترین نحو روشن کرده بودی! برای او! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ @Atlas _sa @SnoWrita @Farinaz @Fardis @faezeh.soltani @Faezhe @FAR_AX @Gh.azal @K.A @Kayobi @B.malik @Banoo.Alashi @Asma,N @.Aryana. @-Atria- @-Baron- @-Byta- @-Ghazal- @مانشMansh @شقایق.نیکنام 10 1 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 24 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۴۰۰ #پارت_۱۹ دو کلوم حرف حساب » « یک » تمام چیزهای که برایت تا الان تعریف کردم، حس خوب و بد من در تمام این مدت نسبت به تو بود، شبها ازت تنفرم داشتم و دارم، روزها دل تنگت میشدم و هستم، بعد آن بهانه آوردنت شروع به نوشتن کردم، بزار صادق باشم با اینکه بعد گفتن احساساتم خود را احمق نشان دادم وبا پیچاندن تو و عادی جلوه دادن این ماجرا به هر نحوی، من باز هم حس خوبی دارم! شاید از طرف تو طرد شدم، با گفتههایت باورهام ریزش کرد، خانه عشقم در جهان عشاق فرو ریخت؛ اما من به این جادهای عشق یک طرف ادامه خواهم داد! تا چه زمان ادامه میدهم؟ نمیدانم! دست بکشم؟ فکر نکنم! فراموش میکنم؟ تصمیماش را دارم؛ اما نه سریع، آهسته- آهسته! به شرطی که مانند آن روزهای بعد گفتن احساساتم و فاصله گرفتنم، نشانی از تو به من نرسد! هنوز هم نمیتوانم هضم کنم، بعد رد کردن من با هر مورد و فاصله گرفتن روشن من از تو، چرا باز هم در نزدیکی من بودی، نشانی از خود برایم می فرستادی؟! مگر نمیخواستی من در زندگیت نباشم، پس چرا مرا تحریک میکردی؟! غمم را، سرکوفت زدن خودم را تشدید میکرد! میگذاشتی به حال خودم باشم! حالا هم همین را میخواهم بگذار به حال خودم باشم، من تصمیم گرفتهام از تو بگذرم، از کنار تو بودن! پس بزار سر تصمیمام بمانم، نزار مانند سریهای قبل آنی تصمیم بگیرم یا بگذار سر تصمیمهایم بمانم! راه من و تو جدا است، تو به شرایطتت فکر کن، من هم به فراموش کردنت! https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ 5 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Bhreh_rah ارسال شده در 28 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۴۰۰ #پارت_آخر دو کلوم حرف حساب » « پایان » هر آنچه که میخواستم برایت بنویسم به پایان رسید، از ب بسم ال.. برایت نوشتم تا آخرش، از حسم، از چیزهای که در این مدت درک کردم، تجربه کردم، از تصمیمهایم، از دست کشیدنم از تو! میخواهم به یادم بسپرمت، میخواهم به دفتر درس زندگی خودم اضافهات کنم؛ اما دیگر در لحظههایم با تو زندگی نکنم، خودم را در کنار تو تصور نکنم، صدایت را نبوسم، خندهات را تصور نکنم! غیرممکن و سخت است چون این دوران را دارم به سر میکنم که این ها را برایت مینویسم؛ اما من همان دریای خروشانم که به این تغییرها عادت دارم، کنار میآییم و فراموشت میکنم، اگر به سرت نزند که برگردی! چرا؟ چون امید دارم و یک ندای از ته وجودم فریاد میزند، پشیمان میشوی و برمیگردی؛ اما میدانم زمانی برمیگردی که دیگر خیلی دیر است، بسیار دیر! زمانی برمیگردی که من دیگر با نبودنت کنار آمدهام، در رویاهایم در کوچههای خلوت با تو قدم نمیزنم، دیگر صدایت را نمیشناسم و دیگر چهرهات را یادم نمیآید!ولی اگر آمدی بدان این را از من میشنوی: - آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟ نوشداروئی و بعد مرگ سهراب آمدی! پایان برای او! برای کسی که ندیدهام ولی دلت تنگشم! ویراستار: زهرا بهمنی https://forum.98ia2.ir/topic/163-معرفی-و-نقد-دلنوشته-برای-اوbhreh_rah/ 5 نقل قول نمیتوانست باور کند هرآنچه را که دیده بود در این دنیای ماورایی و جادویی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .