Atlas _sa ارسال شده در 5 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) اسم رمان : من که نمی دانستم نويسنده Atlas_saکاربرنودوهشتیا هدف از نوشتن :سفر به دنیای خیالی که می خواهم ژانر :عاشقانه معمايی ،تراژدی ،تاریخی خلاصه داستان : همه چيز از يک سفر شروع ميشود؛ سفر به درون خطرات ، به جايی به نام جبهه های جنگ جهانی دوم .هر دو عاشق و معشوق یعنی هیلدا و آلی یوش در جبهه های شرقی اروپا هستند،اما از حضور یکدیگر باخبر نیستند . چه می شود اگر هردو ان ها خائن شوند؛ به عشق خیانت می کنند یا به میهن ؟ این یک سوال بزرگ است . مقدمه: یک چیز میان ما اشتباه است .یک چیز از قلب من گم شده است . شاید زیر خاکستر جنگ ،یا که روی خاک هایی ،که بوی مرگ می دهند . آری ؛اینجا اخر دنیاست اما تو بگو من وتو می توانیم دراین مهلکه مرگ و زندگی ، عشقمان راهم مثل جانمان در امان بداریم ؟ سخنی از نویسنده تمام اشخاص و اتفاقات در این رمان ساخته ذهن نویسنده است و واقعی نیست در صورت هر گونه تطابق یک امر اتفاقی محسوب می شود . البته باید بگویم که تمام حوادث رمان طی سال های ۱۹۴۱تا ۱۹۴۵ است جریان حمله المان نازی را به شوروی در جنگ جهانی دوم ،بین نیروهای متفقین و نیروهای محور روایت می کند. . پ ن : نیروهای متفقین شامل انگلیس و فرانسه و امریکا می شد. نیروهای محور شامل کشورهای المان ،ایتالیا ،ژاپن وغیره می شدند. زمان پارت. گذاری. : نامعلوم ***با نظرات خودتون منو خوشحال کنین 🙏🏻 @-Tehyan- @mahdiye11 @آشوب @_Zeynab @مانشMansh @Mahfam @-mAhsA.86- @-Madi- @دخترخورشید @haniye_sh @amitis98ia @NAEIMEH_S @nazi nima @_Ghazal @..Pegah.. @DrHESS8 @Delito ویرایش شده 13 مهر، ۱۴۰۰ توسط مدیر منتقد 11 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب .Murphy. ارسال شده در 6 مرداد، ۱۴۰۰ کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۴۰۰ 2 ساعت قبل، Atlas _sa گفته است: اسم رمان : من که نمی دانستم نويسنده Atlas_saکاربرنودوهشتیا هدف از نوشتن :سفر به دنیای خیالی که می خواهم ژانر :عاشقانه معمايی ،تراژدی ،تاریخی خلاصه داستان : همه چيز از يک سفر شروع ميشود؛ سفر به درون خطرات ، به جايی به نام جبهه های جنگ جهانی دوم .هر دو عاشق و معشوق یعنی هیلدا و آلی یوش در جبهه های شرقی اروپا هستند،اما از حضور یکدیگر باخبر نیستند . چه می شود اگر هردو ان ها خائن شوند؛ به عشق خیانت می کنند یا به میهن ؟ این یک سوال بزرگ است . مقدمه: یک چیز میان ما اشتباه است .یک چیز از قلب من گم شده است . شاید زیر خاکستر جنگ ،یا که روی خاک هایی ،که بوی مرگ می دهند . آری ؛اینجا اخر دنیاست اما تو بگو من وتو می توانیم دراین مهلکه مرگ و زندگی ، عشقمان راهم مثل جانمان در امان بداریم ؟ سخنی از نویسنده تمام اشخاص و اتفاقات در این رمان ساخته ذهن نویسنده است و واقعی نیست در صورت هر گونه تطابق یک امر اتفاقی محسوب می شود . البته باید بگویم که تمام حوادث رمان طی سال های ۱۹۴۱تا ۱۹۴۵ است جریان حمله المان نازی را به شوروی در جنگ جهانی دوم ،بین نیروهای متفقین و نیروهای محور روایت می کند. . پ ن : نیروهای متفقین شامل انگلیس و فرانسه و امریکا می شد. نیروهای محور شامل کشورهای المان ،ایتالیا ،ژاپن وغیره می شدند. زمان پارت. گذاری. : نامعلوم لینک صفحه رمان من که نمی دانستم ***با نظرات خودتون منو خوشحال کنین 🙏🏻 @-Tehyan- @mahdiye11 @آشوب @_Zeynab @مانشMansh @Mahfam @-mAhsA.86- @-Madi- @دخترخورشید @haniye_sh @amitis98ia @NAEIMEH_S @nazi nima @_Ghazal @..Pegah.. @DrHESS8 @Delito سلام عزیزم. من تا یه جایی از رمانت رو خوندم و بنظرم ایده جالب و خیلی قشنگیه. این سبک رمانو دوست دارم. به دلم نشست:)) موفق باشی💙 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 6 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۴۰۰ 26 دقیقه قبل، mahdiye11 گفته است: سلام عزیزم. من تا یه جایی از رمانت رو خوندم و بنظرم ایده جالب و خیلی قشنگیه. این سبک رمانو دوست دارم. به دلم نشست:)) موفق باشی💙 مرسی گلم نظر لطفته 😢💙 5 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
پاک شده ارسال شده در 7 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) در 7/27/2021 در 11:55 PM، Atlas _sa گفته است: اسم رمان : من که نمی دانستم نويسنده Atlas_saکاربرنودوهشتیا هدف از نوشتن :سفر به دنیای خیالی که می خواهم ژانر :عاشقانه معمايی ،تراژدی ،تاریخی خلاصه داستان : همه چيز از يک سفر شروع ميشود؛ سفر به درون خطرات ، به جايی به نام جبهه های جنگ جهانی دوم .هر دو عاشق و معشوق یعنی هیلدا و آلی یوش در جبهه های شرقی اروپا هستند،اما از حضور یکدیگر باخبر نیستند . چه می شود اگر هردو ان ها خائن شوند؛ به عشق خیانت می کنند یا به میهن ؟ این یک سوال بزرگ است . مقدمه: یک چیز میان ما اشتباه است .یک چیز از قلب من گم شده است . شاید زیر خاکستر جنگ ،یا که روی خاک هایی ،که بوی مرگ می دهند . آری ؛اینجا اخر دنیاست اما تو بگو من وتو می توانیم دراین مهلکه مرگ و زندگی ، عشقمان راهم مثل جانمان در امان بداریم ؟ سخنی از نویسنده تمام اشخاص و اتفاقات در این رمان ساخته ذهن نویسنده است و واقعی نیست در صورت هر گونه تطابق یک امر اتفاقی محسوب می شود . البته باید بگویم که تمام حوادث رمان طی سال های ۱۹۴۱تا ۱۹۴۵ است جریان حمله المان نازی را به شوروی در جنگ جهانی دوم ،بین نیروهای متفقین و نیروهای محور روایت می کند. . پ ن : نیروهای متفقین شامل انگلیس و فرانسه و امریکا می شد. نیروهای محور شامل کشورهای المان ،ایتالیا ،ژاپن وغیره می شدند. زمان پارت. گذاری. : نامعلوم لینک صفحه رمان من که نمی دانستم ***با نظرات خودتون منو خوشحال کنین 🙏🏻 @-Tehyan- @mahdiye11 @آشوب @_Zeynab @مانشMansh @Mahfam @-mAhsA.86- @-Madi- @دخترخورشید @haniye_sh @amitis98ia @NAEIMEH_S @nazi nima @_Ghazal @..Pegah.. @DrHESS8 @Delito از این سبک های جنگ جهانی، در بین رمان ها کم دیده میشه. بنظرم ایده اتون تازه و جذابه. فقط چیزی که کمی من رو اذیت کرد غلط های املایی و ویرایشیتون توی متن رمان بود. که اون هم بخاطر طولانی بودن متنتونه. مورد دیگه هم پاراگراف بندیتون بود. چیزی که توی پارت اول تا پنجمتون رعایت نشده و باعث میشه روال داستان از دست خواننده در بره و چشم اذیت بشه. درکل قلمتون جالب توجه. منتظر باقی داستان هستم.🔥😃 ویرایش شده 7 مرداد، ۱۴۰۰ توسط nightrage 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 7 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۴۰۰ 46 دقیقه قبل، nightrage گفته است: از این سبک های جنگ جهانی، در بین رمان ها کم دیده میشه. بنظرم ایده اتون تازه و جذابه. فقط چیزی که کمی من رو اذیت کرد غلط های املایی و ویرایشیتون توی متن رمان بود. که اون هم بخاطر طولانی بودن متنتونه. مورد دیگه هم پاراگراف بندیتون بود. چیزی که توی پارت اول تا پنجمتون رعایت نشده و باعث میشه روال داستان از دست خواننده در بره و چشم اذیت بشه. درکل قلمتون جالب توجه. منتظر باقی داستان هستم.🔥😃 مرسی عزیزم حتما ویرایش می زنم ممنون. از. نظر خوبت 🙃💜 2 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
-ashob- ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ سلام جانه دل♡ رمانت رو من تا پارت ۴ خوندم و سعی کردم که برای هر پارت و حتی هر بندش وقت زیادی بذارم. جانم شما از یک قلم بسیار زیبایی برخوردارید و این از پارتهات مشخصه. خب اول از اسم رمانت شروع میکنم: اسم رمانت در عین اینکه ساده بود کلیشهای نیست. ژانرهات کاملا با رمانت همخونی داره. اما خلاصت یک مشکل بسیار کوچیک داشت: 《یعنی》 اضافه، زیادجذاب نمیکنه. بهتر نوع نوشتن: هیلدا و آلی یوش دو عاشق در جبهه های شرقی اروپا، از وجود یکدیگر بیخبرند. (( بقیه خلاصه عالی💙)) پارت ۱: سطر اول یه غلط املایی خشگین❌ خشمگین✅ سطر دوم: به سیگاری که در داستان پیر پدرش دود میشد❌ به سیگاری که در دستان پدر پیرش دود میشد✅ پارت دو: تو یه بند دیالوگ و منولوگ تو یه سطر بودن. بی چاره❌ بیچاره✅ نا خداگاه❌ ناخودآگاه✅ ناخودآگاه بلند زیر خنده زد. (( اینجوری بهتره چون مسیر ادبی رو طی میکنه)) پارت ۳: تو دیالوگ بلادیمیر دوبار شکر نوشته شده . پارت۴: اونجایی که به آلی یوش نامه مارگارت داده شد: کاغذ را مچاله کرد و انداخت روی زمین .❌ کاغذ را مچاله کرد و روی زمین انداخت✅ اینها یکسری اشکالات بسیار ریز بود ولی از ارزش قلمت کم نمیکنه♡ خیلی خوشحال شدم از اینکه رمانت رو خوندم و از قلم زیبات نهایت استفاده رو بردم. در اصرع وقت رمانت رو کاملا میخونم و با یک نقد جامع دوباره مییام. قلم زیبات جاودان جان دل💙♡ 1 نقل قول جنون لیلا وار لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) 33 دقیقه قبل، mob_na گفته است: سلام جانه دل♡ رمانت رو من تا پارت ۴ خوندم و سعی کردم که برای هر پارت و حتی هر بندش وقت زیادی بذارم. جانم شما از یک قلم بسیار زیبایی برخوردارید و این از پارتهات مشخصه. خب اول از اسم رمانت شروع میکنم: اسم رمانت در عین اینکه ساده بود کلیشهای نیست. ژانرهات کاملا با رمانت همخونی داره. اما خلاصت یک مشکل بسیار کوچیک داشت: 《یعنی》 اضافه، زیادجذاب نمیکنه. بهتر نوع نوشتن: هیلدا و آلی یوش دو عاشق در جبهه های شرقی اروپا، از وجود یکدیگر بیخبرند. (( بقیه خلاصه عالی💙)) پارت ۱: سطر اول یه غلط املایی خشگین❌ خشمگین✅ سطر دوم: به سیگاری که در داستان پیر پدرش دود میشد❌ به سیگاری که در دستان پدر پیرش دود میشد✅ پارت دو: تو یه بند دیالوگ و منولوگ تو یه سطر بودن. بی چاره❌ بیچاره✅ نا خداگاه❌ ناخودآگاه✅ ناخودآگاه بلند زیر خنده زد. (( اینجوری بهتره چون مسیر ادبی رو طی میکنه)) پارت ۳: تو دیالوگ بلادیمیر دوبار شکر نوشته شده . پارت۴: اونجایی که به آلی یوش نامه مارگارت داده شد: کاغذ را مچاله کرد و انداخت روی زمین .❌ کاغذ را مچاله کرد و روی زمین انداخت✅ اینها یکسری اشکالات بسیار ریز بود ولی از ارزش قلمت کم نمیکنه♡ خیلی خوشحال شدم از اینکه رمانت رو خوندم و از قلم زیبات نهایت استفاده رو بردم. در اصرع وقت رمانت رو کاملا میخونم و با یک نقد جامع دوباره مییام. قلم زیبات جاودان جان دل💙♡ مرسی عزیزم، بابت نقد دقیقتون. حتما دقت می کنم 💜 شما من رو با نقد زیبات خوشحال کردید. چون هنوز رمان من ویرایش نشده غلط املایی داره و بعضی جمله ها رو هم که اشاره فرمودی دوباره درست می کنم . منتظرم عزیزم تا کامل رمان رو بخونید و با نقدهای خوبت، دوباره من رو خوشحال کنید. ویرایش شده 9 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Atlas _sa 1 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
15Bita ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ سلام عزیزم امیدوارم حالت خوب باشه من اومدم تا یه نقد کوچیک از رمانت داشته باشم، اسم رمان خوبه و به دور از کلیشه است، ژانر ها و خلاصه با موضوع رمان همخونی داره و این خیلی خوبه. مقدمه ات یکم کوتاه ولی قشنگ و تقریبا با رمان همخونی داره، رمانت موضوع جدیدی داشت و به زمان البته اگر اشتباه نکنم شوروی برمیگشت، قلم زیبایی داری و مطمئنأ میتونی زیباتر هم بنویسی^^ قلمت مانا عزیزم🖋:) @Atlas _sa 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سحرصادقیان ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ موفق و موید باشی 😍 @Atlas _sa 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ 22 دقیقه قبل، 15Bita گفته است: سلام عزیزم امیدوارم حالت خوب باشه من اومدم تا یه نقد کوچیک از رمانت داشته باشم، اسم رمان خوبه و به دور از کلیشه است، ژانر ها و خلاصه با موضوع رمان همخونی داره و این خیلی خوبه. مقدمه ات یکم کوتاه ولی قشنگ و تقریبا با رمان همخونی داره، رمانت موضوع جدیدی داشت و به زمان البته اگر اشتباه نکنم شوروی برمیگشت، قلم زیبایی داری و مطمئنأ میتونی زیباتر هم بنویسی^^ قلمت مانا عزیزم🖋:) @Atlas _sa مرسی عزیزم خیلی خوشحال شدم که از موضوع خوشتون اومده بازهم به خاطر وقتی که گذاشتیدو نقد کردید؛ خیلی متشکرم ❤️💜 1 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ 18 دقیقه قبل، سحرصادقیان گفته است: موفق و موید باشی 😍 @Atlas _sa ممنون 😍😍شما هم موفق باشید 💙 1 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
-Madi- ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ سلام عزیزدلم خوبی؟ اومدم نظرم رو به عنوان یک خواننده در مورد رمانت بگم. خب نام رمانت، ساده، غیر کلیشه و دلنشینه. درسته که تعداد بخشهاش زیاده ولی به دل میشینه. و من مطمئنم که با جلو رفتن رمان، میفهمیم که دلیل انتخاب این اسم چی بوده. خلاصت رو دوست داشتم، ابهام و زیبایی خاصی داره که خواننده رو به خوندن رمان تشویق میکنه. مقدمه رو هم خیلی دوست داشتم و از خوندنش لذت بردم. عالی^^ ژانرهات کاملا صحیح و به جا انتخاب شدن. سیر رمانت هم عالیه. پارت یک رو هم خیلی خوب شروع کردی. در کل میتونم بگم که رمانت کلیشه نیست و یک ایدهی نابه که تونستی خیلی زیبا بسازیش و دل هر خوانندهای رو ببری. من خودم به شخصه از خوندن رمانت لذت بردم. فقط عزیزم علامات نگارشی و نیم فاصلههارو بعضی جاها رعایت نکردی. اگه بخوام از دیدگاه نظارت بگم، بهتره چارت علامت نگارشی رو رعایت کنی. کلمه ( فاصله لازم نیست) علامت نگارشی( فاصله لازم است) ادامهی جمله. بعضی جاها هم غلط املایی داشتی که با یک دور ویرایش حل میشه. خب در کل رمانت عالی بود عزیزم موفق باشی ^^ قلمت مانا❤ @Atlas _sa 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ 9 ساعت قبل، -Madi- گفته است: سلام عزیزدلم خوبی؟ اومدم نظرم رو به عنوان یک خواننده در مورد رمانت بگم. خب نام رمانت، ساده، غیر کلیشه و دلنشینه. درسته که تعداد بخشهاش زیاده ولی به دل میشینه. و من مطمئنم که با جلو رفتن رمان، میفهمیم که دلیل انتخاب این اسم چی بوده. خلاصت رو دوست داشتم، ابهام و زیبایی خاصی داره که خواننده رو به خوندن رمان تشویق میکنه. مقدمه رو هم خیلی دوست داشتم و از خوندنش لذت بردم. عالی^^ ژانرهات کاملا صحیح و به جا انتخاب شدن. سیر رمانت هم عالیه. پارت یک رو هم خیلی خوب شروع کردی. در کل میتونم بگم که رمانت کلیشه نیست و یک ایدهی نابه که تونستی خیلی زیبا بسازیش و دل هر خوانندهای رو ببری. من خودم به شخصه از خوندن رمانت لذت بردم. فقط عزیزم علامات نگارشی و نیم فاصلههارو بعضی جاها رعایت نکردی. اگه بخوام از دیدگاه نظارت بگم، بهتره چارت علامت نگارشی رو رعایت کنی. کلمه ( فاصله لازم نیست) علامت نگارشی( فاصله لازم است) ادامهی جمله. بعضی جاها هم غلط املایی داشتی که با یک دور ویرایش حل میشه. خب در کل رمانت عالی بود عزیزم موفق باشی ^^ قلمت مانا❤ @Atlas _sa مرسی عزیزم بابت وقتی که برا نقد رمانم گذاشتی💙 خوشحال شدم که مورد. پسندت شده علامت نگارشی و فاصله هاشونم به زودی ویرایش می شن ممنون @-Madi- جونم. 💕💜 1 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Narges.Sh ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ سلام گلی،😇😍💞💓 @Atlas _sa از اونجایی که نمیتونم توی نمایه پیام بدم، به صفحه نقدت اومدم و نظرم رو میگم. *** بی مقدمه میرم سر اصل مطلب. اولین چیزی که من رو جذب خوندن رمانت کرد، خلاصه بود. اون قسمت که دربارهٔ جنگ جهانی گفته بودی. من به شخصه بسیار کنجکاو شدم که باقی رمان رو بخونم. قلمت هم که خیلی خوبه، رمان هنوز زیاد جلو نرفته و مطمئنا نمیتونم نقدی حرفهای برات داشته باشم و فقط مزاحم شدم نظرم رو بگم. با آرزوی موفقیت روز افزون.😙😍💞 1 1 نقل قول 💊داستان اوهاموار💊 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ 24 دقیقه قبل، Narges.Sh گفته است: سلام گلی،😇😍💞💓 @Atlas _sa از اونجایی که نمیتونم توی نمایه پیام بدم، به صفحه نقدت اومدم و نظرم رو میگم. *** بی مقدمه میرم سر اصل مطلب. اولین چیزی که من رو جذب خوندن رمانت کرد، خلاصه بود. اون قسمت که دربارهٔ جنگ جهانی گفته بودی. من به شخصه بسیار کنجکاو شدم که باقی رمان رو بخونم. قلمت هم که خیلی خوبه، رمان هنوز زیاد جلو نرفته و مطمئنا نمیتونم نقدی حرفهای برات داشته باشم و فقط مزاحم شدم نظرم رو بگم. با آرزوی موفقیت روز افزون.😙😍💞 وای خیلی خوشحال شدم عزیرم 💜😁 مرسی بابت ثبت نظرت 😍 لطف داری عزیزم امیدوارم باقی رمان هم با من همراه باشی. ❤️ 1 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Narges.Sh ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ 9 دقیقه قبل، Atlas _sa گفته است: وای خیلی خوشحال شدم عزیرم 💜😁 مرسی بابت ثبت نظرت 😍 لطف داری عزیزم امیدوارم باقی رمان هم با من همراه باشی. ❤️ حتما عزیزم😇 1 1 نقل قول 💊داستان اوهاموار💊 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
nobody ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ سلام خوب همه چیز رو همه گفتن خیلی خوبه وعالی من در بعضی جاها از دیالوگات خیلی خوشم اومد مثلا اول جمله گفته میشه و بعد تعریف میشه که چه کسی اینو گفته و حتی اون فرد رو معرفی کردین البته خوب قبلا هم دیده بودم اما در اینجا تقریبا تا حالا ندیدم و دوم اینکه خوب من به عنوان فردی که جنگ رو لمس کرده باید بگم این موضوع خیلی سنگینه از سه جهت اول این که سالها از اون جنگ میگذره برای همین باید مراقبت زیادی کرد تا حوادث و تجهیزات آن دوران مد نظر باشه دوم ماجرا درون یک کشور خارجی جریان داره باید فرهنگ اونا رو خیلی مد نظر داشته باشی وهمینطور تاریخ وقوع وقایع باید دقت کرد ولازم به ذکر است جنگ جهانی دوم از سپتامبر 1939 آغاز وتا اوت 1945 جریان داشت ودر سال 1941 آلمان به شوروی حمله کرد. پیوند همه این نکات که گفته شدکار سخت وسنگینی هست. که تا اونجا که من دیدم شما موفق عمل کردید واینکه قلم خوبی دارید سعی کنید از تند نویسی بپرهیزید من در اولویتم اینه که در اولین فرصت تمامی رمان شما را با دقت بخونم موفق و موفق باشید 1 نقل قول Ismail لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ 5 دقیقه قبل، مانشMansh گفته است: سلام خوب همه چیز رو همه گفتن خیلی خوبه وعالی من در بعضی جاها از دیالوگات خیلی خوشم اومد مثلا اول جمله گفته میشه و بعد تعریف میشه که چه کسی اینو گفته و حتی اون فرد رو معرفی کردین البته خوب قبلا هم دیده بودم اما در اینجا تقریبا تا حالا ندیدم و دوم اینکه خوب من به عنوان فردی که جنگ رو لمس کرده باید بگم این موضوع خیلی سنگینه از سه جهت اول این که سالها از اون جنگ میگذره برای همین باید مراقبت زیادی کرد تا حوادث و تجهیزات آن دوران مد نظر باشه دوم ماجرا درون یک کشور خارجی جریان داره باید فرهنگ اونا رو خیلی مد نظر داشته باشی وهمینطور تاریخ وقوع وقایع باید دقت کرد ولازم به ذکر است جنگ جهانی دوم از سپتامبر 1939 آغاز وتا اوت 1945 جریان داشت ودر سال 1941 آلمان به شوروی حمله کرد. پیوند همه این نکات که گفته شدکار سخت وسنگینی هست. که تا اونجا که من دیدم شما موفق عمل کردید واینکه قلم خوبی دارید سعی کنید از تند نویسی بپرهیزید من در اولویتم اینه که در اولین فرصت تمامی رمان شما را با دقت بخونم موفق و موفق باشید سلام ممنون بابت نظرات خوبتون. بعله می فهمم به دلیل تاریخی بودن و اینکه رمان در یک کشور دیگه اتفاق می افته؛ یکم کار حساس تر شده. نهایت سعیم رو می کنم تا در کل خوب از آب در بیاد. دقت کرده باشید من در رمان نگفتم جنگ جهانی دوم آغازشده من گفتم سیر رمان از جایی که به شوروی حمله شد که اسم عملیات هم ( بارباروسا) هست آغاز شده. من رو با نظر خودتون خوشحال کردین. امیدوارم از رمان خوشتون بیاد. 1 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
nobody ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ 8 دقیقه قبل، Atlas _sa گفته است: سلام ممنون بابت نظرات خوبتون. بعله می فهمم به دلیل تاریخی بودن و اینکه رمان در یک کشور دیگه اتفاق می افته؛ یکم کار حساس تر شده. نهایت سعیم رو می کنم تا در کل خوب از آب در بیاد. دقت کرده باشید من در رمان نگفتم جنگ جهانی دوم آغازشده من گفتم سیر رمان از جایی که به شوروی حمله شد که اسم عملیات هم ( بارباروسا) هست آغاز شده. من رو با نظر خودتون خوشحال کردین. امیدوارم از رمان خوشتون بیاد. اون تاریخ جنگ من باب اطلاعات عمومی گفتم برای خواننده ها و اینکه طی حوادث وپیشرفت رمان با وقایع و زمان وقوع اونها هماهنگ باشید که میدونم قطعا هستید این یک رمان تاریخی نیز میتونه باشه که داره از زاویه دید شما یک سری اوضاع و وضعیت اون زمان نقل میشه به همراه داستانیکه شما در دلش قرار دادین 1 نقل قول Ismail لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ 9 دقیقه قبل، مانشMansh گفته است: اون تاریخ جنگ من باب اطلاعات عمومی گفتم برای خواننده ها و اینکه طی حوادث وپیشرفت رمان با وقایع و زمان وقوع اونها هماهنگ باشید که میدونم قطعا هستید این یک رمان تاریخی نیز میتونه باشه که داره از زاویه دید شما یک سری اوضاع و وضعیت اون زمان نقل میشه به همراه داستانیکه شما در دلش قرار دادین ممنون بعله متوجه شدم سعی می کنم ولی چون بیشتر اتفاقات ساخته ذهن خودمه، به جز مثلا اتفاقاتی مانند رفتن ارتش به سمت ریگا و مقاومت کی اف؛ زیاد بیشتر تاریخ ها درست و. تاریخی نیست من در. بین این اتفاقات واقعی یک داستان غیر واقعی ساختم. خیلی سپاسگذارم که انقدر دقیق رمانم رو پیگیری. می کنید. این به من روحیه میده. 1 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Nava ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) یه جمله معروفی هست که میگه نویسنده یه دروغگوی بزرگه! و یه نویسنده خوب، میدونه که دروغهاشو چجوری راست بگه! درمورد "منکهنمیدانستم" باید بگم که نویسنده قشنگ از پس واقعی جلوه دادن خیالات خودش -اشاره به گفتهی خودت توی پارت نخست- توی یک محیط کاملا رئال و خشن، براومده! من رو یاد استعارهی روییدن یه گل از دل آسفالت میندازه. قطعا بهتصویر کشیدن عشق توی همچین محیطی کار سختیه؛ نیست؟ خیانت از اون سختتر. "اما" مبحث ظریفیه. همینه که مخاطب رو با خودش توی عمق داستان میبره! البته، شاید این مورد که داری تقریبا خیانت شخصیتها رو بهتصویر میکشی، برای بعضی از خوانندهها ناخوشایند بنظر بیاد ولی بهشخصه، عاشق همون قسمتش شدم!چرا؟ چون بنظرم واقعی اومد! شاید روی نظرم دچار شک بشی؛ اما باید بگم که وقتی خودم رو حداقل جای شخصیت هیلدا میذارم، درکش میکنم و پیش خودم میگم شاید اگه من هم بودم، همچین احساسی بهم دست میداد! اما چیزی که میخوام بهش برسم، هدفیه که پشت این نوشتهها داشتی. آیا طبیعی و کاملا تصادفی بود که دختری مثل مارگارت، به آلییوش ابراز علاقه کنه؟ اونهم با اون شدت و پیگیری؟ و یا قصهی احساسی که تو دل الکس داره شکل میگیره، فکر نمیکنم که اینا همش واقعهی اتفاق باشه. ولی اگر بعد از خوندن نقدم بگی که نه؛ کاملا تصادفیه، میتونم بگم که "خیلی" تصادف قشنگیه. باید اعتراف کنم که جای یه رمان تاریخی، کاملا توی کتابخونهی مغزم خالی بود. اما برگردیم به مبحث شخصیتها. شاید بهتر بود قبل از اینکه به احساس نوشکفتهی تو دل دوتا شخصیت اصلی بپردازی، بیشتر به افکار و احساساتشون پروبال میدادی. البته که هنوز بعد از گذشتن دوازده سیزده پارت از رمانت، جا داری برای شخصیت پردازی. اما چیزی که باعث شد اینو بگم، همون جریان خیانته که داری بولدش میکنی توی سر آلییوش و هیلدا. برای مخاطب، احساس عذابوجدان شخصیتها ملموسه؛ اما شخصیت واحد و جداگانهی خودشون، نه اونقدر. میدونی، تو چیزی رو بیان کردی که وقتی منِ خواننده خودمو میذارم جای هرکدوم از شخصیتها، اون رو درک میکنم! اما خودِ شخصیتها، باید واحد و جداگانه باشن. طوری باشه که وقتی هیلدا توی سیر رمان یه دیالوگی گفت، من بگم که آره! این دیالوگ رو فقط هیلدا میتونست بگه! که این مورد، برای همهی شخصیتهای رمان خصوصا آلییوش و هیلدا، صدق میکنه. بذار یه مثال بزنم: "مارگارت!" از مارگارت چی میدونم؟ اینکه یه آدم بلندپرواز، شجاع، مغرور و زیادهخواهه. این، چیزیه که نوشته و سیر رمان به من القا کرده. اما هیلدا؟ آلییوش؟ ... (!) مورد دیگه که حین خوندن رمانت باعث میشد تحسینت کنم، جنگه. نمیدونم.. رشتهت تاریخه؟! چون باید بگم تبریک. نوشتهت حول محور جنگ، کنشها و واکنشهای آدمها در زمان جنگ ، تلاششون برای بقا و احساساتشون میگرده و تمام این المانها، برمیگرده به همون جنگ. رمانهای زیادی خوندم که ژانر تاریخی رو به رمانشون نسبت داده بودن و حتی ذرهای، به مبانی تاریخی رمانشون اهمیت نداده بودن. اما منکهنمیدانستم، باید بگم که توی این مورد، کاملا غنی بود. من همیشه توی نقدهام، پارت اول رمانها رو خیلی کنکاش میکنم، چون معتقدم یکی از اصلیترین ستونهای یک رمان، همون پارت اولشه و اگه نویسنده نتونه بهخوبی از پس نوشتنش در بیاد، یکی از ستونای رمانش میلنگه. پارت اول رمان توهم از زیر دستم در نرفت؛ و باید بگم که بهعنوان شروع، محیط و جو خوبی رو انتخاب کرده بودی. اما یکم عمیقتر...؟ بولدتر....؟ شروع رمان خوب بود؛ ولی میشد که خیلی بیشتر بهش پرداخته بشه. به اصطلاح، میتونستی بتن و سیمان قویتری برای ستون کشیدنت استفاده کنی! اگه چیزی بازم به ذهنم اومد، میام و نقدم رو تکمیل میکنم. اگر نه؛ "فعلا" تا پارتای بعدی، همینو از من داشته باش. پرقدرتتر از قبل ادامه بده، رفیق. موفق باشی. @Atlas _sa ویرایش شده 13 مرداد، ۱۴۰۰ توسط نوازش 1 نقل قول رمانِ سوناتِمَهتآب🌧 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) 44 دقیقه قبل، نوازش گفته است: یه جمله معروفی هست که میگه نویسنده یه دروغگوی بزرگه! و یه نویسنده خوب، میدونه که دروغهاشو چجوری راست بگه! درمورد "منکهنمیدانستم" باید بگم که نویسنده قشنگ از پس واقعی جلوه دادن خیالات خودش -اشاره به گفتهی خودت توی پارت نخست- توی یک محیط کاملا رئال و خشن، براومده! من رو یاد استعارهی روییدن یه گل از دل آسفالت میندازه. قطعا بهتصویر کشیدن عشق توی همچین محیطی کار سختیه؛ نیست؟ خیانت از اون سختتر. "اما" مبحث ظریفیه. همینه که مخاطب رو با خودش توی عمق داستان میبره! البته، شاید این مورد که داری تقریبا خیانت شخصیتها رو بهتصویر میکشی، برای بعضی از خوانندهها ناخوشایند بنظر بیاد ولی بهشخصه، عاشق همون قسمتش شدم!چرا؟ چون بنظرم واقعی اومد! شاید روی نظرم دچار شک بشی؛ اما باید بگم که وقتی خودم رو حداقل جای شخصیت هیلدا میذارم، درکش میکنم و پیش خودم میگم شاید اگه من هم بودم، همچین احساسی بهم دست میداد! اما چیزی که میخوام بهش برسم، هدفیه که پشت این نوشتهها داشتی. آیا طبیعی و کاملا تصادفی بود که دختری مثل مارگارت، به آلییوش ابراز علاقه کنه؟ اونهم با اون شدت و پیگیری؟ و یا قصهی احساسی که تو دل الکس داره شکل میگیره، فکر نمیکنم که اینا همش واقعهی اتفاق باشه. ولی اگر بعد از خوندن نقدم بگی که نه؛ کاملا تصادفیه، میتونم بگم که "خیلی" تصادف قشنگیه. باید اعتراف کنم که جای یه رمان تاریخی، کاملا توی کتابخونهی مغزم خالی بود. اما برگردیم به مبحث شخصیتها. شاید بهتر بود قبل از اینکه به احساس نوشکفتهی تو دل دوتا شخصیت اصلی بپردازی، بیشتر به افکار و احساساتشون پروبال میدادی. البته که هنوز بعد از گذشتن دوازده سیزده پارت از رمانت، جا داری برای شخصیت پردازی. اما چیزی که باعث شد اینو بگم، همون جریان خیانته که داری بولدش میکنی توی سر آلییوش و هیلدا. برای مخاطب، احساس عذابوجدان شخصیتها ملموسه؛ اما شخصیت واحد و جداگانهی خودشون، نه اونقدر. میدونی، تو چیزی رو بیان کردی که وقتی منِ خواننده خودمو میذارم جای هرکدوم از شخصیتها، اون رو درک میکنم! اما خودِ شخصیتها، باید واحد و جداگانه باشن. طوری باشه که وقتی هیلدا توی سیر رمان یه دیالوگی گفت، من بگم که آره! این دیالوگ رو فقط هیلدا میتونست بگه! که این مورد، برای همهی شخصیتهای رمان خصوصا آلییوش و هیلدا، صدق میکنه. بذار یه مثال بزنم: "مارگارت!" از مارگارت چی میدونم؟ اینکه یه آدم بلندپرواز، شجاع، مغرور و زیادهخواهه. این، چیزیه که نوشته و سیر رمان به من القا کرده. اما هیلدا؟ آلییوش؟ ... (!) مورد دیگه که حین خوندن رمانت باعث میشد تحسینت کنم، جنگه. نمیدونم.. رشتهت تاریخه؟! چون باید بگم تبریک. نوشتهت حول محور جنگ، کنشها و واکنشهای آدمها در زمان جنگ ، تلاششون برای بقا و احساساتشون میگرده و تمام این المانها، برمیگرده به همون جنگ. رمانهای زیادی خوندم که ژانر تاریخی رو به رمانشون نسبت داده بودن و حتی ذرهای، به مبانی تاریخی رمانشون اهمیت نداده بودن. اما منکهنمیدانستم، باید بگم که توی این مورد، کاملا غنی بود. من همیشه توی نقدهام، پارت اول رمانها رو خیلی کنکاش میکنم، چون معتقدم یکی از اصلیترین ستونهای یک رمان، همون پارت اولشه و اگه نویسنده نتونه بهخوبی از پس نوشتنش در بیاد، یکی از ستونای رمانش میلنگه. پارت اول رمان توهم از زیر دستم در نرفت؛ و باید بگم که بهعنوان شروع، محیط و جو خوبی رو انتخاب کرده بودی. اما یکم عمیقتر...؟ بولدتر....؟ شروع رمان خوب بود؛ ولی میشد که خیلی بیشتر بهش پرداخته بشه. به اصطلاح، میتونستی بتن و سیمان قویتری برای ستون کشیدنت استفاده کنی! اگه چیزی بازم به ذهنم اومد، میام و نقدم رو تکمیل میکنم. اگر نه؛ "فعلا" تا پارتای بعدی، همینو از من داشته باش. پرقدرتتر از قبل ادامه بده، رفیق. موفق باشی. @Atlas _sa ممنون عزیزم خیلی خوشحالم کردی. آره شخصیت پردازی آلی یوش و هیلدا به نظر خودم هم هنوز جا داره که بهش بیشتر پرداخته بشه من سعی کردم این موضوع رو با فلش بک به گذشته بازکنم و خواننده بیشتر. باهاش آشنا بشه. نقدت خیلی زیبا بود خوشحال شدم که تونستی با شخصیت های رمانم انقدر خوب همزاد پنداری بکنی. بابت زمانی که گذاشتی بسیار سپاسگزارم امیدوارم باقی رمانم با من همراه باشی گلم.💕💕💖🙃 ویرایش شده 13 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Atlas _sa 1 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر گوینده ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) سلام دخترناز، خب منم خواستم بخشی از نقد کتاب زیبات رو مختصر شرح بدم. اول از همه من عکس شخصیت هات رو دیدم و ذهنم بازی کنجکاوی به راه کرد تا بدونه قصه از چه قراره! امروز هم که وضعیتت رو دیدم و دیگه عجل کنجکاوی ذهنم سر رسید. خب نقدی که بنده برات دارم. اولش حس کردم که اسم کتابت مشکل داره. ساده ست و به نظر من با موضوع هماهنگی نداره اما اگر بتونی توضیح حق بهجانبی از انتخاب نام کتاب داشته باشی، من خشنود می شم. سیر رمان، اتفاقات از پارت های اول جذابیت خاصی رو داشت و تصویر کشیدن این اتفاق ها روی مسیر کتاب، ذهن رو بازتر می کرد. نمایش فیلم تاریخی زیبایی رو به رخ می کشید. تصویر منحصر به فردی از یک دوره ی جنگ تاریخی مهم، رخداد تاریخی زیبایی رو جلوهگر کرده بود و به همین علت بهت احسنت می گم. قلم روان و زیبایی دارید که با بازی گرفتن کلمات ساده چینش خاصی رو به خواننده نشون می ده. از خوندن کتابت بسی لذت شعف باریکردم. پیشنهاد خاصم، حتما بعد از نوشتن و نقد و ویراستاری حرفه ای به فکر چاپ باش که اثر زیبایی رو به جامعه ی نویسندگان و خوانندگان کتاب، تقدیم می کنی. همیشه موفق و پایدار باشی جان دلم💛 قلمت مانا و شکیل🌟 ویرایش شده 20 مرداد، ۱۴۰۰ توسط مدیر گوینده 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atlas _sa ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ 25 دقیقه قبل، مدیر گوینده گفته است: سلام دخترناز، خب منم خواستم بخشی از نقد کتاب زیبات رو مختصر شرح بدم. اول از همه من عکس شخصیت هات رو دیدم و ذهنم بازی کنجکاوی به راه کرد تا بدونه قصه از چه قراره! امروز هم که وضعیتت رو دیدم و دیگه عجل کنجکاوی ذهنم سر رسید. خب نقدی که بنده برات دارم. اولش حس کردم که اسم کتابت مشکل داره. ساده ست و به نظر من با موضوع هماهنگی نداره اما اگر بتونی توضیح حق بهجانبی از انتخاب نام کتاب داشته باشی، من خشنود می شم. سیر رمان، اتفاقات از پارت های اول جذابیت خاصی رو داشت و تصویر کشیدن این اتفاق ها روی مسیر کتاب، ذهن رو بازتر می کرد. نمایش فیلم تاریخی زیبایی رو به رخ می کشید. تصویر منحصر به فردی از یک دوره ی جنگ تاریخی مهم، رخداد تاریخی زیبایی رو جلوهگر کرده بود و به همین علت بهت احسنت می گم. قلم روان و زیبایی دارید که با بازی گرفتن کلمات ساده چینش خاصی رو به خواننده نشون می ده. از خوندن کتابت بسی لذت شعف باریکردم. پیشنهاد خاصم، حتما بعد از نوشتن و نقد و ویراستاری حرفه ای به فکر چاپ باش که اثر زیبایی رو به جامعه ی نویسندگان و خوانندگان کتاب، تقدیم می کنی. همیشه موفق و پایدار باشی جان دلم💛 قلمت مانا و شکیل🌟 سلام عزیزم ممنون که وقت گذاشتی. رمانمو خوندی و نقد کردی🙏🏻 @مدیر گویندهگلم در مورد اسم کتاب؛ آخر ماجرا که رازهای معمایی رمان برای یک یک شخصیت ها آشکار میشه همه اون ها در آخر به یک جمله می رسن اون هم ( من که نمی دانستم ) هستش. امیدوارم قانع شده باشی😁 ایشالا بعد از پایان کتاب اگر خدا بخواد به فکر چاپ هستم. عزیزم امیدوارم رمانمو فالو کنی و تا آخر ماجرا با من همراه باشی. خوشحال شدم گلم. 1 نقل قول #رمان 👑ᖵ🅕̉e͇t̉n͇ẻ ͇z̉i͇b̉a꯭͇🦋⟧ مطمئن باش اسم تو رو شاید دیر یاد گرفته باشم؛ ولی هیچ وقت قرار نیست فراموش کنم! ***** - آلییوش بهتره اونجور نخندی! آلییوش بهت زده، فقط نگاه کرد. مارگارت ادامه داد. - داری کار خودت رو سخت تر میکنی، باعث میشه دیگه یه قدمهم پا پس نکشم برا داشتنت. # رمان مـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜن کـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜه نمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜیـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜدانسـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜتـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜمـ◌ٜٜٜٜٜٜٜ͜͡✤ْـْٜٜٜٜ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر گوینده ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ 27 دقیقه قبل، Atlas _sa گفته است: سلام عزیزم ممنون که وقت گذاشتی. رمانمو خوندی و نقد کردی🙏🏻 @مدیر گویندهگلم در مورد اسم کتاب؛ آخر ماجرا که رازهای معمایی رمان برای یک یک شخصیت ها آشکار میشه همه اون ها در آخر به یک جمله می رسن اون هم ( من که نمی دانستم ) هستش. امیدوارم قانع شده باشی😁 ایشالا بعد از پایان کتاب اگر خدا بخواد به فکر چاپ هستم. عزیزم امیدوارم رمانمو فالو کنی و تا آخر ماجرا با من همراه باشی. خوشحال شدم گلم. سعی می کنم ذهنم رو قانع کنم😄 حتما تگم کن جان دل🌹 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .