سانسورچی اوپاکاروفیل ارسال شده در 20 مهر، ۱۴۰۰ سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) ♤به نام خالق وحشت♤ نام داستان: دلفین سیاه نویسنده: اوپاکاروفیل "z.s" ژانر: جنایی، غمگین زمان پارتگذاری: نامشخص هدف: علاقه به زندگی قاتلهای سریالی لوکیشن: مرز بین قزاقستان و روسیه خلاصه: نه جنگل صدایش میکنند، نه شکنجهگاه! همه میگویند زندان، اما آنها اینجا را (قلبجهنم) مینامند. مگر زندانیان چه جرمی انجام دادهاند که تقاصشان حبس در سلول آتش است؟ اینجا انسانیت وجود ندارد، همه دیوانگان از خون هم مینوشند. پس لحظات نابودیشان پیشایش مبارک! صفحه نقد کاراکترهای داستان *توجه: شخصیت تخیلی است و هر گونه تشابه اسمی غیرعمد میباشد. ویرایش شده 18 فروردین توسط اوپاکاروفیل 9 2 2 نقل قول وقتی سالیان سال انسانها جهان رو با بیرحمی نابود کردن ما مثل شیاطین کوچکی هستیم که برای پاکسازی جهان زاده شدیم. دلفین سیاه | زندگی یک قاتل سریالی و رمان دار_چین؛) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی اوپاکاروفیل ارسال شده در 22 مهر، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) مقدمه: "دلفین سیاه" امنیتی ترین زندان در روسیه است که در مرز قزاقستان واقع شده و خانهی ابدی خطرناک ترین مجرمان روسیه است. این زندان که عمر آن به سال ۱۷۴۵ برمی گردد نام خود را از مجسمه ی یک دلفین سیاه در ورودی خود گرفته است که گفته می شود توسط بعضی از زندانیان همین زندان ساخته شده است. زندانیان این زندان شامل قاتلین سریالی، درازدستها به کودکان، درازدستها به عنف، تروریستها و حتی آدم خوارها میشود. *توجه: شخصیت اصلی ایرانیست، اما داستان در یکی از شهرهای روسیه رخ میدهد ویرایش شده 14 فروردین توسط اوپاکاروفیل 9 2 1 نقل قول وقتی سالیان سال انسانها جهان رو با بیرحمی نابود کردن ما مثل شیاطین کوچکی هستیم که برای پاکسازی جهان زاده شدیم. دلفین سیاه | زندگی یک قاتل سریالی و رمان دار_چین؛) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی اوپاکاروفیل ارسال شده در 22 مهر، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) پارت اول (ژانویه سال 2029 میلادی) صدای چکش چوبی قاضی، در سکوت دادگاه اکو شد. افکارش را رها ساخت و با پوزخندی گوشهی لب، به سرنوشت گوش فرا داد. وکیل مقتول با آن کت و شلوار رسمی، عینک گردش را تنظیم کرده و جرمهایش را بازگو کرد. - متهم آقای امیر فربد، محکوم است به ارتکاب قتل عمدِ شش تَن از نگهبانان فرودگاهِ دومودهدوو، اشاعه فحشا در جوانان از طریق شبکههای اجتماعی و پخش مواد مخدر. با توجه به دلایل موجود، گزارش مامورین، گواهی پزشک قانونی، اعتراف سریع متهم و نیز شکایت دادستان؛ او گناهکار بوده و بر طبق مصوبه، صد و چهل، پنجاه و هفده* قانون حکومتی تقاضای اشد مجازات را برای وی دارم. قاضی سری برای تایید حرفهایش تکان داد و با دست به صندلی اشاره کرد. - بابت توضیحهاتون متشکرم، بفرمایید! عقب گرد کرد و همچنان که در چشمان قاضی مینگرید نشست. - آقای امیر فربد توی جایگاه تشریف بیارید! دست در موهای خرماییش فرو برد و در چشمان قاضی خیره شد، آرام از صندلی برخواسته و با پوزخند گوشه لبش به سمت جایگاه حرکت کرد. کشیده شدن کفش براق مشکیش بر زمین، ترس را در چشمان تک- تک افراد حاضر در دادگاه هویدا میکرد؛ حتی در بندهم وجودش هراسانگیز بود؛ یک تروریست یا قاتل سریالی؟! شاید هم کسی که از کشتن انسانها لذت میبرد! با مستقر شدنش در جایگاه، نگاه قاضی از کفشهایش بالا آمده و در گودال چشمان مشکیش ایستاد. صدای قاضی سکوت حاکم بر دادگاه را شکست. - اظهارات آقای ایوانف رو شنیدیم، آیا حرفی دارید؟ جهت دیدش را به سمت چشمان وکیل عوض کرد و با غرور لب گشود: - خیر! - پس تمام اتهامات رو قبول میکنید؟ - بله! با اتمام کلمه غوغا میان حضار برپا شد، قاضی آرام چکش چوبیاش رابه میز کوبیده و کنجکاو به امیر خیره شد. - آیا مشکل شخصی با مقتولها داشتید؟ - نه، من فقط وظیفهام رو انجام دادم؛ وقتی سالیان سال انسانها جهان رو با بیرحمی نابود کردن ما مثل شیاطین کوچکی هستیم که برای پاکسازی جهان زاده شدیم. قاضی برگههای روبهرویش را مرتب کرده و زیر لب او را روانی خطاب کرد؛ بهت در چهره تک-تک حضار دیده میشد ولی هیچ شکی در کلمات امیر وجود نداشت گویی با تمام وجود افکار خود را باور داشت اما با این حرفش حکم خود را به جهنم بست. * مصوبات فاقد وجود خارجی میباشد. ویرایش شده 15 فروردین توسط اوپاکاروفیل 10 1 1 4 نقل قول وقتی سالیان سال انسانها جهان رو با بیرحمی نابود کردن ما مثل شیاطین کوچکی هستیم که برای پاکسازی جهان زاده شدیم. دلفین سیاه | زندگی یک قاتل سریالی و رمان دار_چین؛) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی اوپاکاروفیل ارسال شده در 7 فروردین مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین (ویرایش شده) پارت دوم "چند ماه بعد." پاهایش بر زمین کشیده میشد و کیسهی مشکیای که صورت او را پوشانده بود، عطر جسد میداد. ثانیه به ثانیه بوی پارچه را با تمام وجود استشمام میکرد و خندههای دیوانگیش در سکوت راهروی تاریک و نمور اکو میشد. کیسهی پارچهای دیدش را به دنیای منفوری که خود با دستان خود ساخته بود، تاریک کرده بود. با حرکت دست سربازان بر سطحی فرود آمد. با دستانش تکیهگاهی درست کرده و با تلاش بر صندلی نشست، صدای بالگردها فقط یک چیز را به ذهنش میرساند، هلیکوپترِ جنگی او را به مقصد نهایی زندگیش خواهد رساند. بعد از ماهها از آن زندان کوچک منفور خارج شده بود. ادامه به زودی.. ویرایش شده 16 فروردین توسط اوپاکاروفیل 4 1 نقل قول وقتی سالیان سال انسانها جهان رو با بیرحمی نابود کردن ما مثل شیاطین کوچکی هستیم که برای پاکسازی جهان زاده شدیم. دلفین سیاه | زندگی یک قاتل سریالی و رمان دار_چین؛) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .