این ارسال پرطرفدار است. ته یان 6,159 ارسال شده در 2 دی 1399 این ارسال پرطرفدار است. Share ارسال شده در 2 دی 1399 (ویرایش شده) نام دلنوشته: پریشان نام نویسنده: پارک ته یان ژانر: احساسی،انگیزشی ساعت پارتگذاری: نامعلوم هدف: آگاهی و شناخت انسان واقعی خلاصه:موضوع های متفاوت دریک قالب نوشته، کمی تحول، حسی خوب و غم انگیز به این دلنوشته معنا میبخشد و باعث جذابیت برای خواندن این پاره نوشته ها خواهد شد. https://forum.98ia2.ir/topic/23126-☆معرفی-و-نقد-دلنوشته-پریشان-به-قلم-ته-یان-پارک☆/ ویرایش شده 30 دی 1399 توسط Rose Rain 60 7 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
این ارسال پرطرفدار است. ته یان 6,159 ارسال شده در 3 دی 1399 مالک این ارسال پرطرفدار است. Share ارسال شده در 3 دی 1399 (ویرایش شده) 《بخش اول》 ~انسانیت~ راجع به کدام یک برایت بگویم؟نگاه بینداز. دنیا را که مینگری، پر شده از تیرگی و بدی. تا کی قرار است اینگونه به جلو حرکت کنیم ؟ بله! همین خود شما! از خودت شروع کن؛ اگر میخواهی دنیا را زیباتر کنی، با خودت شروع کن. مینویسم چون به دنبال نتیجه آن میگردم. من نتیجه را در درونت جست و جو میکنم؛ ولی چرا هرچه میگردم نمیبینم؟ آیا سن من برای اینطور حرف ها هنوز کم است و چیزی از آدم ها نمیدانم؟ تو اینطور فکر میکنی؟ بیشتر، بیشتر و بیشتر راجبش فکر کن. متاسفم؛ اما تا کی میخواهی بهانه بیاوری و تغییر را قبول نکنی؟ دشوار است؟ مطمئن هستم اینطور خواهد بود؛ ولی این را هم میدانم که تو هم میخواهی تا به خوبی ها برسی. بارها راه های مختلفی را امتحان کرده و راجع به آن فکر کرده ام؛ ایده هایم شاید دوباره به وجود بیاید؛ ولی مطمئنم بیشتر از این صبر کردن، باعث بدتر شدن وضعیت فعلی شود. چیزی که از آن سخن میگویم، شاید تا به حال متوجه اش نشده باشی؛ ولی میدانم که فقط آن را باز نکردی و به آن معنا نبخشیدی. همان واژه که طرفداران زیادی دارد اما کسی جرئت بحث و حل آن مشکل را ندارد. هدف من هم نشان دادن آن است، کلمه ای آشنا است به اسم انسانیت. واژه ای ساده اما بسیار مهم و حیاتی. «انسان باش» در نگاه اول شاید بگویی انسان خوبی هستی! فکر کن، اینطور است؟ یک انسان واقعی کسی است که دیگران را یاری کند. همان که وقتی نابرابری را میبیند، نه فقط نسبت به خودش، برای هر کسی اشک میریزد و در تمام وجودش رویای انسانیت موج میزند. او را در درون خود پیدا کن. اگر نخواهی من هم نمیتوانم به کمکت بیایم... ویرایش شده جمعه در 14:18 توسط ته یان 70 1 1 3 8 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
این ارسال پرطرفدار است. ته یان 6,159 ارسال شده در 6 دی 1399 مالک این ارسال پرطرفدار است. Share ارسال شده در 6 دی 1399 (ویرایش شده) 《بخش دوم》 ~انسانیت~ آه! چشمانم دیگر طاقت این همه ظلم را ندارد. یعنی تا کی قرار است ادامه داشته باشد؟ تا کی باید هم را فریب بدهیم و فریب بخوریم؟ همیشه متوجه نمیشوی؛ ولی گاهی پی میبری که در حقت ظلم شده. راه حل آن چیست؟ نمیدانی؟ برایت بگویم؟ چشمت را خوب باز کن و اطرافت را بنگر. چه کسی به تو نیاز دارد؟ صادقانه به سراغش برو؛ منظورم خانواده ات نیست؛ کسی که اورا نشناسی یا یک همسایه. مطمئنا کسی به تو نیازمند است؛ من صدایش را میشنوم. او از تو کمک میخواهد؛ فقط از تو. در چشم انتظار تو نشسته و منتظر باز شدن در گشایش است. چرا میخواهی منتظرش بگذاری؟ برو! تو راه نجات او هستی! میدانی، هیچکس جز تو که نمیتواند کمکش کند؛ چرا از او شاخه از محبتت را دریغ میکنی؟ تو سنگدل نیستی. در وجود تو، حتی اگر بدی هم موج زده باشد، به من گفتی که میخواهی انسان باشی؛پس باید تلاش کنی. قدم اول: هر کمکی که انجام بدهی، متقابلا ان را دریافت میکنی. دوباره بخوانش و دوباره؛ حالا باورش کن. من در اولین ماموریتت پیروزی را حس میکنم خیلی راحت است؛ این را، هم بدان آن یک نفر فقط به تو نیاز دارد! هرگاه فریاد یکی راشنیدی یا دیدی فردی گوشه ای نشسته، احوالش را بپرس و بگو کمکی از دستت بر میآید؟ شاید بگوید نه؛ ولی تو بنشین و با او هم کلام شو. بالاخره میگوید مشکلش چیست. گفتم که، او از تو کمک میخواهد! میدانم که شاید بگویی من خودم هزاران مشکل دارم؛ من خودم بدبختی دارم؛ اصلا از کجا به او اعتماد کنم، او شاید یک دروغگو باشد؛ جوابش را میدانم؛ پس به تو هم میگویم تا بدانی: اعتماد کن به خودت و خدایت؛ کم تر سخن بگو و بیشتر گوش بده. اگر بخواهد دورت بزند یا دروغ بگوید، شک ندارم خواهی فهمید. پس خیلی دقیق باش و حواست را جمع کن! ویرایش شده جمعه در 14:24 توسط ته یان 64 2 5 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
این ارسال پرطرفدار است. ته یان 6,159 ارسال شده در 10 دی 1399 مالک این ارسال پرطرفدار است. Share ارسال شده در 10 دی 1399 (ویرایش شده) 《بخش سوم》 ~انسانیت~ گریههایم، بغضهایم، اشکهای ریزانم، کدام را باور میکنی؟ مگر اطرافت را نمیبینی؟ هنوز هم به خودت شک داری ، به دو چشمت، به کدام؟ تصمیم نهایی سخت است، بیا و راحتش کن؛ فقط بگو که میخواهی، میتوانی و موفق میشوی. چرا حس ناامیدی داری؟ به من اعتماد کن؛ به خدا اعتماد کن! نمیدانم چند بار گفتنش تو را وادار میکند که انجامش بدهی؛ ولی هر چند بار هم که قراره رقم بخوره، باز تکرارش میکنم؛ نمیخواهم پشیمان شوی. همراهیت میکنم؛ دست مرا بگیر و چشمانت را در مسیر ببند. گوش هایت را تیز کن و به من اعتماد کن؛ حواست را، هم جمع کن. زیباست، کلمه انسانیت! میدانی، من میگویم این کلمه زیباست؛ ولی دیدن انسانیت و حس کردن آن خیلی قشنگ تر خواهد بود؛ درسته؟ ما باهم انجامش میدهیم. تا کی باید ببینیم دنیامون رو، که پر از ظلم و مشکل باید باشد؟ من میدانم دنیای ما الآن وضع واقعا خوبی نداره؛ ولی این را هم میدانم که دنیایمان را قرار است با کمک همه ی مردم زیبا تَرش کنیم!:) من بهت اعتماد دارم و قرارشد که ببینم، چطور میخواهی کمک کنی. من همه آن رامیبینم و میگویم که چقدر محشر هستی! دستم را بگیر؛ بیا باهم قدم برداریم. شعارمون یادت نره؛ ما فقط به کمک هم میتونیم... ویرایش شده جمعه در 14:27 توسط ته یان 62 3 5 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
این ارسال پرطرفدار است. ته یان 6,159 ارسال شده در 14 دی 1399 مالک این ارسال پرطرفدار است. Share ارسال شده در 14 دی 1399 (ویرایش شده) 《بخش چهارم》 ~رویا~ همه ما در زندگیمان به چیز های زیادی فکر میکنیم و بارها کلمه رویا را شنیده ایم؛ ما میدانیم کلمه ای هم به اسم خیال هم وجود دارد. گاهی میگوییم که هر دوی این کلمات یک معنا دارند؛ اما اگر با دقت تر راجبش فکر کنیم، متوجه میشویم خیال همان خیال خواهد ماند؛ اما رویا چیزی است که اگر برایش تلاش کنیم به آن خواهیم رسید. رویایت را انتخاب کردی؟ انسانیت بود! خب آفرین؛ تو قدم بعدی را برداشتی؛ حالا چه باید کرد؟ اول تر از همه باید بزرگترین رویایت باشد. تلاشت را بکن اگر انسانیتی وجود داشته، برابری هم همراهش بوده و هر چیزی که تو بخواهی، زیر مجموعه آن قرار خواهد گرفت؛ پس بیا و هدف اصلی را توی ذهنت انسانیت قرار بده. میدانی، قرار است کم-کم تیکه های پازل را بهم بچسبانیم؛ پس نگران نباش. در پیش و روی موفقیت هستیم. من یک شعار دارم:؛ «رویاهاتو دنبال کن، اونا خودشون راه رو بهت نشون میدن!» راجع بهش برایت میگویم. رویایت را هنگامی که انتخاب کردی، باید آن را باور کنی؛ اگرهم باورش کردی، باید به اطرافت با دقت نگاه کنی که کدام راه درست است، از کدام سمت حرکت کنی، کدام راه را انتخاب کنی، باید بهترینش را اجرایی کنی؛ آخر میدانی، خیلی مهم خواهد بود که راهت درست باشد تا بتوانی موفق شوی! اینجا میتوانی یک مکث بکنی. مهم نیست یک روز، یک سال، یا شش سال طول بکشد؛ فقط باید مطمئن باشی راحت درست است. فقط همین؛ بعدش نوبت قدم های دیگر میرسد... ویرایش شده جمعه در 14:46 توسط ته یان 56 4 2 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
این ارسال پرطرفدار است. ته یان 6,159 ارسال شده در 22 دی 1399 مالک این ارسال پرطرفدار است. Share ارسال شده در 22 دی 1399 (ویرایش شده) 《بخش پنجم》 ~تلاش~ این بار میخواهم برایت از قدم بعد میگویم؛ همانی که قرار است مانند گردنبندی بر روی گردنت آویزان بماند و هرگز ترکت نکند. حواست را خوب جمع کن؛ این یکی بسیار مهم تر از بقیه خواهد بود. همانطور که گفتم، مانند گردنبندی است که تو باید خودت آن را آویزه گردنت کنی و هر موقع که بخواهی هم میتوانی آن را پاره کنی یا در بیاوری. این بستگی به روحیات تو خواهد داشت؛ ولی اگر به من باشد میگویم آن را تا آخرش نگه دار؛ بگذار او خراب شود، اما تو نه. این مهم ترین مسئله است؛ ترکش نکن؛ بذار همراهت بماند. کلمهای که این بار برایش مقدمه ای باز کردم، تلاش است. هرگز آن را ترکش نکن. بعد رویا، مهم ترین کار، تلاش است. من نمیخواهم نصیحتت کنم و بگویم که تو باید اینکار را بکنی؛ انتخاب با خود توست. هدفمان را که به یاد داری؟ یا برایش تلاش کن تا به آن برسی، یا بنشین و به تماشا بنشین که دنیایت چطور نابود میشود. میدانی، دوراهی عجیبی است؛ سخت است و دردناک؛ اما باز هم انتخاب با خود تو خواهد بود. اگر دلت برای دیگران نمیسوزد، برای خودت که میسوزد! اصلا بیا و بخاطر خودت همراهیم کن. من مشکلاتت را گوش میدهم؛ بدون هیچ گله ای، برایش راه حلی پیدا میکنم و در کنارت میمانم. قدم اول، رویات رو باور کن؛ قدم دوم، برای رویایت تلاش کن. تا اینجایش را همراه هم پیش رفته ایم، بقیش که کاری ندارد... ویرایش شده جمعه در 14:51 توسط ته یان 53 1 3 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
این ارسال پرطرفدار است. ته یان 6,159 ارسال شده در 5 بهمن 1399 مالک این ارسال پرطرفدار است. Share ارسال شده در 5 بهمن 1399 (ویرایش شده) 《بخش ششم》 ~امید و انگیزه~ برای رسیدن به موفقیت و برداشتن گامهایی بلند، نیازمند به دو اصل مهم، یعنی امید و انگیزه هستیم. ما قرار است به بالاترین قله موفقیت برسیم؛ اگر نه، چه فایدهای دارد که تلاش کنیم و تمام انرژی، زمان و زندگی ارزشمندمان را صرفش کنیم؟ میتوانیم بگوییم که قرار است راحت تر، آزادانه تر و با آرامش و آسایش بیشتری زندگی کنیم؛ شاید اینطوری انگیزه و امید بیشتری برای این هدف داشته باشیم. چشمانت را ببند؛ دنیا را تصور کن. چه شکلی است؟ همه جا تاریک، سیاه، وحشتناک و ظالمانه است؟ یا زیبا، پاک و درجه یک است؟ کدام یکی دنیای توست؟ کدام یکی تصور تو از جهان فعلی خواهد بود و کدام تصویری است که در رویاهایت آن را میبینی؟ تشخیص و جداسازی این دو دنیا از یکدیگر، واقعا کار سادهایست. آماده ای؟ این قدم رو هم برمیداریم و برای مرحله بعدی آماده میشویم. اگر هنوز دچار شک و تردید هستی، همین الان اینجا بگو، کدوم راه؟ میخواهم که مطمئن باشی؛ شاید همین دو دل بودن تو، باعث شود که با هرکس که ارتباط بگیری، به او این حس رو هم منتقل کنی. میدانی، ما قرار است منبع امید و انگیزه هم باشیم؛ قرار نیست به هم نگرانی و دلهره را بدهیم؛ پس همین جا مطئن شو، همراهمون بیا و یا برو. انگیزه خیلی مهم است؛ اگر اشتیاق به انجام کاری نداشته باشی، انجام هر کاری برایت سخت خواهد بود. حالا اگر باهوش و هنرمند هم باشی، شاید بتوانی کاری را بکنی؛ ولی انگیزه داشتن، باعث میشود در کارت دیده بشوی و معروف شوی. خیلی چیزها در این دنیا وجود داره که باور کردنش واقعا سخته؛ همچنین خیلی چیزها هستن که با کلمات نمیتوانیم بگوییم و باید خودت بفهمی و درکش کنی. حالا حساب کن اگر انگیزه و امید باهم باشند چه بشود! امید، امید و امید؛ کلمه آشنای ناشناختهای است. بگذارید برایتان اینبار راجع به این بگویم که امید چطور به من کمک کرد: وقتی خسته بودم، وقتی شکسته شده بودم، دیگر هیچ چیز برایم ارزشی نداشت و هنگامی که میخواستم به معنای واقعی بمیرم، با خودم گفتم چه چیزی در این دنیا بود که باعث شد موفق نشوم و نتوانم کاری که میخواهم را انجام دهم؟ گفتم شاید راه را اشتباه آمدهام و دقیقا هم همینطور بود! آن روز به قصد مرگ رفته بودم؛ اما با یک کولهبار ابهام و چرا در ذهنم، بازگشتم. یکی از چیزهایی که در کارهام کم داشتم، امید بود و دیگری تلاش. در انتظار معجزه بودم؛ ولی برای رسیدنش امیدی نداشتم و تلاشی هم نکرده بودم. بعد از آن ماجرا، به خودم امدم. راجعبش چندین سال متوالی فکر کردم و همه چیز را برای خودم آماده کردم. حالا زمانی بود که آمادگی داشتم و میخواستم به آنچه که در افکارم پریشان بود، برسم و خدا میداند که معجزهای شد چنان بزرگ و باعظمت که دنیا برایم یک باره زیر و رو شد! اگر من آن روز نمیفهمیدم که چه کم دارم و به چه چیز نیاز دارم، الان کجا بودم؟شاید در قعر جهنم! امید داشته باشید، حتی اگر در بدترین شرایط هستید؛ امید به آیندهی پیشرو، به شما کمک خواهد کرد نترسید و موفق شوید. ویرایش شده جمعه در 14:54 توسط ته یان 35 1 1 2 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
این ارسال پرطرفدار است. ته یان 6,159 ارسال شده در 13 بهمن 1399 مالک این ارسال پرطرفدار است. Share ارسال شده در 13 بهمن 1399 (ویرایش شده) 《بخش هفتم》 ~گام نخستین~ اگر تا به الان با ما همراه شدی باید گفت: تبریک میگویم؛ تو پیروز شدی و الان، در اولین گام بعد این همه تلاش و سختی هستی. گام اول؛ شاید بگویی پس آن، مراحل دیگر که روی ان تمرکز کردیم و بدستش آوردیم چه شد؟ برایت میگویم: آنها مراحل مقدماتی برای رسیدن به گام نخست بودند، تا تو آنها را تجربه کنی؛ بیاموزی و اینجا، کار سهل تر شود و به مشکلی برنخوری. در مرحله مقدماتی، چیزهایی را یاد گرفتیم که باید الان از آن استفاده کنیم. ساده ترینش، رویا بود. به یادش بیاور! اگر یادت آمد، آن را مرور کن و فراموشش نکن. وقتی رویایت را انتخاب کردی، دیگر نمیتوانی تغییرش بدهی؛ چرا که یک تغییر اساسی در رویا، موجب به هم ریخته شدم تمام تلاش های تو میشود و باید از اول شروع کنی؛ پس حواست را جمع کن و تمرکزت را بگذار سرجایش و خیلی جدی و مصمم، در این مرحله را قفل کن و کلیدش را توی خیابان رها کن؛ جوری که دیگر آن کلید را نداشته باشی و دیگر نتوانی از رویایی که در ذهنت قفل شده، پشیمان شوی و ترکش کنی. سرت را بالا بگیر و آهسته راه برو و به خودت افتخار کن و بگو که میتوانی و میتوانی و می توانی! هدف ما، رسیدن به انسانیت، در دنیایی است که پر از تیری و تاریکی شده، کمی سخت است؛ ولی نشدنی نیست. با کدام یک از راه ها میخواهی شروع کنی و خودت را در ان نشان بدهی؟ راههای زیادی است؛ اینکه کدامش را انتخاب کنی و چجوری پیش بروی و ادامه پیدا کنی، مهم است. من میخواهم از راهی شروع کنم که در نهایتش مورد توجه قرار بگیرم؛ چرا که اینطوری میتوانم حرف هایم را برای مردم بگویم و... من دنبال مشهور شدن نیستم؛ به دنبال راهی برای برقراری ارتباطی گیرا و صحیح با دیگران هستم؛ اما شاید تو این را دوست نداشته باشی و بخواهی در خفا انجامش بدهی، طوری که برای دیگران ناشناخته باشی؛ به همین دلیل است که باید راه و روشت را انتخاب کن تا بعد از آن به گام دوم برویم. ویرایش شده جمعه در 14:55 توسط ته یان 32 1 2 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
این ارسال پرطرفدار است. ته یان 6,159 ارسال شده در 17 بهمن 1399 مالک این ارسال پرطرفدار است. Share ارسال شده در 17 بهمن 1399 (ویرایش شده) 《بخش هشتم》 ~تجربه~ گام دوم خیلی سخت نیست؛ فقط نیاز به کمی مطالعه و تحقیق دارد. وقتی کتابهای خوب را میخوانیم، چیزهای زیادی را از آن میآموزیم؛ حالا اگر با دیگران هم صحبت بشویم هم، میتوانیم از تجربههای آنها بسیار بیاموزیم. بعضی کتابها، بر اساس واقعیت هر فرد و به صورت دقیق و رسا نوشته شدهاند که بهترین کتابها برای استخراج تجربههای دیگران و استفاده کردن از آنها، در زندگی ما است. کتابهایی که منتشر میشوند، صرفا جهت خالی شدن ذهن و قلب نویسنده نیست. شاید بعضیهایشان اینگونه باشند؛ ولی همهی کتابها، این ویژگیها را ندارند. هر نویسندهای، هدفی از نوشتنش دارد؛ هدف من و تو هم با هم متفاوت است و هنگامی که آنها را میخوانیم، کمی متوجه میشویم که به دنبال چه چیز بودهاند. من خودم را میگویم؛ عاشق کتاب هستم و کتاب های زیادی خواندهام. البته خواندن برای من به تنهایی کافی نیست؛ من نکات ناب و مهم را یادداشت برداری میکنم و در زندگی در جایی که مشکلی برایم پیش میآید، از آنها استفاده میکنم و بهنظرم مثبت ترین نکته در کتابخوانی هم، استفاده از تجربیات نویسنده است. البته این نکته هم قابل ذکر است که ما میتوانم از هر چیزی تجربه بگیریم؛ از حرف یک بزرگتر، یک دوست قدیمی و حتی حرف های یک غریبه که ناگهان به گوشمان میخورد. برای اینها باید جایی داشته باشیم! مسلّماً همهی این ها در ذهن ما نمیماند ما انسانیم و گاهی فراموشکار. چه خوب است دفتری داشته باشیم که تجربیات دیگران را در آن بنویسیم و از آنها، ایدههای جدید خلق کنیم و در کارهایمان از آنها استفاده کنیم، تا در کارمان موفق تر بشویم و شانس خود را برای قبولی در آن کار، بالا ببریم. من همیشه با خودم میگویم هیچچیز بهتر از تجربهی بالا در هر کاری نیست؛ پس تا میتوانید، تجربههای مهم و خوب دیگران را یاد بگیرید و در زندگیتان استفاده کنید؛ به عبارتی، به دنبال تجربههای دیگران باشید، تا موفق تر بشوید! ویرایش شده جمعه در 14:57 توسط ته یان 25 3 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
این ارسال پرطرفدار است. ته یان 6,159 ارسال شده در 22 بهمن 1399 مالک این ارسال پرطرفدار است. Share ارسال شده در 22 بهمن 1399 (ویرایش شده) 《بخش نهم》 ~آرامش و صبر~ دیگر داریم به آخرین مرحله از این رویای بزرگ، نزدیک میشویم. چقدر در راه صبوری کردی؟ استرس داشتی؟ صبر؛ میخواهم بگویم که خیلی صبر کردی؛ این دیگر آخر خط است؛ فقط کمی دیگر صبر کن. از خاطراتت بگو؛ تا به الان چه برایت گذشت؟ به من که خوش گذشت؛ چون وقتی با هم یک اتحاد شدیم و دست هم را محکم گرفتیم و به دیگران یاری رساندیم، خیلی چیزها یاد گرفتیم و خیلی چیزها به دیگران آموختیم. حس سبکی و آرامش بسیاری در وجود من موج میزند. مثل کسی هستم که تازه متولد شده و قرار است دنیایی که برایش تلاش کرده و ساخته را ببیند. این دنیای زیبا، نتایج زحمات من و توست. من، به همه ما افتخار میکنم. از اینها که بگذریم، هنوز به مرحله آخر نرسیدیم و نباید اینجا تسلیم بشویم و همه چیز را تمام کنیم. در این قسمت، ما باید صبر کنیم و با آرامش خودمان نشان دهیم که ترسی نداریم؛ شاید اینطوری کسانی که قرار است ما را تایید کنند، کسانی که اگر بخاطر آن ها نبود، دست به هیچ یک از این کارها نمیبردیم و هیچ تلاشی نمیکردیم. آری، این آخرین مرحله خواهد بود. بعد از تایید مردم، که جزء اساسی ترین چیزهایی است که به آن نیازمندیم، میتوانیم بر دنیا حکومت کنیم. اگر در این قسمت موفق بشویم و آستانه صبر و آرامش خود را بالا ببریم و مردم به ما اعتماد کنند، دیگر همه چیز تمام میشود. آن زمان، نتیجه تمامی زحماتمان را میگیریم و با تلاش و پشتکار بیشتری و با یک ورژن جدیدی از خودمان، شروع به کار میکنیم؛ پس نفس عمیقی بکش و مضطرب نباش؛ نگران چیزی نباش؛ مثل شعاری که داریم:«ما میرسیم، به هر چیزی که بخواهیم!» ویرایش شده جمعه در 14:59 توسط ته یان 19 1 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ته یان 6,159 ارسال شده در 30 بهمن 1399 مالک Share ارسال شده در 30 بهمن 1399 (ویرایش شده) 《بخش نهایی》 ~پایان و پیروزی~ همینجا صبر کن؛ اینجا دیگر مرحله نهایی است. تبریک میگویم و خوشآمدی. تو الان توی جهانی هستی که خودت با دستهای خودت اون رو ساختی. لذت بخشه؟ جذابه؟ خفنه؟ چه حسی داری؟ اولین کاری که میشه توی این دنیا کرد، اینه که چشمهات رو ببندی و راحت نفس بکشی؛ مثل فیلمها، دقیقا همون قسمتی که طرف خیالش راحته که دیگه دغدغهای ندارد. دوم، مرحله راهنمایی کردن مردمی هست که منتظر تو هستند که براشون حرف بزنی، چطور به اینجا رسیدی؟ چی شد که چنین چیزی به ذهنت اومد؟ چطوری عملیش کردی؟ مثل شخصهای معروفی که ازشون مصاحبه میگیرند. و کسایی هم هستن که میگفتن: «رویاهای خیالی! دست از سرشون بردار؛ تو نمیتونی.» از اون بالا براشون دست تکون بده و میکروفون رو در دستت بگیر و بگو «من موفق شدم؛ هیچ چیز غیر ممکن نیست.» میتونی راجع به موفقیتت حرف بزنی؛ بخندی و هر کاری که آرزوت بود توی این دنیای جدید انجامش بدی، عملی کنی. جهانی که ساختیم، جهان انسانهاست؛ برای کسانی است که در کارشان، سیاست انسانیت دارند. همان اول هم قرار بود که تمام آرزوهات رو کنار بگذاری تا به انسانیت برسی و بعد دوباره آنها رو به واقعیت پیوند بزنی. نگو که پشیمان شدی! در جهان دیگری که به وجود آوردیم، برایت آرزوی بهترینها و موفقیت های بزرگ تری میکنم. «رویای شما تاریخ انتقضا ندارد! نفس عمیقی بکشید و دوباره شروع کنید...♡» ...باید باور کنی تا بدستش بیاری... ویرایش شده جمعه در 15:01 توسط ته یان 5 1 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ته یان 6,159 ارسال شده در 30 بهمن 1399 مالک Share ارسال شده در 30 بهمن 1399 (ویرایش شده) جملات پایانی دلنویس: اول تشکر میکنم از ویراستار عزیزی که بهم توی ویرایش و نوشتن این دلنوشته بسیار کمک کرد. من واقعا نمیتونستم علائم نگارشی رو انجام بدم ولی کمکم کرد و برای من ویرایش زد و حتی بهم یاد داد که چطور ویرایش کنم بزرگترین کسی که کمک کرد در دلنوشته من لاولی بسیار ممنونم♡ امیدوارم بتونم جبرانش کنم. @Skaduwee دوم از بهترین رفیق و دوست عزیزم که اگر نبود من اصلا دلم نمیخواست حتی یک خط هم بنویسم واقعا واقعا ممنونم ازت که بهم همیشه انگیزه میدادی و کمکم میکردی تا بنویسم، میدونم که خیلی سرت شلوغ بود ولی باز هم به من کمک میکردی♡☆وقتی کل انگیزم رو از دست داده بودم تو تنها کسی بودی که گفتی میتونم و باید انجامش بدم و حتی در کمترین زمان ممکن برام جلدم رو زدی♡ مرسی که هستی رفیق پایه @سادات.82 ●سوم هم میخوام از تمام کسانی که منو نقد کردن تشکر کنم نقدهاتون خیلی مفید و عالی بود● •در آخر هم ممنون از همه دنبال کنندگان و لایک کننده گان این دلنوشته• حقیقتاً این اولین دلنوشته و اولین متنی بود که شروع به نوشتنش کردم و تموم شد، میدونم حرفه ای نبود و مشکلات زیادی داشت ولی امیدوارم مورد پسندتون بوده باشه🙏 ویرایش شده جمعه در 15:02 توسط ته یان 5 1 1 نقل قول لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
پست های پیشنهاد شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .