مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ گر بيدل و بيدستم وز عشق تو پابستم بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني زان شد که تو مي داني ، آهسته که سرمستم پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم اي دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم ساقي مي جانان بگذر ز گران جانان دزديده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم رندي و چو من فاشي ، بر ملت قلاشي در پرده چرا باشي ؟ آهسته که سرمستم اي مي بترم از تو من باده ترم از تو پرجوش ترم از تو ، آهسته که سرمستم از باده جوشانم وز خرقه فروشانم از يار چه پوشانم ؟ آهسته که سرمستم تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم خود را چو فنا ديدم ، آهسته که سرمستم هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم نور دل ادريسم ، آهسته که سرمستم در مذهب بيکيشان بيگانگي خويشان با دست بر ايشان آهسته که سرمستم اي صاحب صد دستان بيگاه شد از مستان احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم 13 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا 10 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی شاگرد که بودی که چنین استادی خوبی و کرم را چو نکو بنیادی ای دنیا را ز تو هزار آزادی 10 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد پشت افلاک خمیدست از این بار گران ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد رمه خفتست همیگردد گرگ از چپ و راست سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد 11 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش 10 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا 11 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ گر شرم همی از آن و این باید داشت پس عیب کسان زیر زمین باید داشت ور آینه وار نیک و بد بنمائی چون آینه روی آهنین باید داشت 11 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ بشکن سبو و کوزه ای میرآب جانها تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهانها بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن مگذار کان مزور پیدا کند نشانها ور جادویی نماید بندد زبان مردم تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها 11 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ محتسب در نيم شب جايي رسيد در بن ديوار مستي خفته ديد گفت هي مستي چه خوردستي بگو گفت ازين خوردم که هست اندر سبو گفت آخر در سبو واگو که چيست گفت از آنک خوردهام گفت اين خفيست گفت آنچ خوردهاي آن چيست آن گفت آنک در سبو مخفيست آن دور ميشد اين سال و اين جواب ماند چون خر محتسب اندر خلاب گفت او را محتسب هين آه کن مست هوهو کرد هنگام سخن گفت گفتم آه کن هو ميکني گفت من شاد و تو از غم منحني آه از درد و غم و بيداديست هوي هوي ميخوران از شاديست محتسب گفت اين ندانم خيز خيز معرفت متراش و بگذار اين ستيز گفت رو تو از کجا من از کجا گفت مستي خيز تا زندان بيا گفت مست اي محتسب بگذار و رو از برهنه کي توان بردن گرو گر مرا خود قوت رفتن بدي خانهي خود رفتمي وين کي شدي من اگر با عقل و با امکانمي همچو شيخان بر سر دکانمي 10 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ ساربانا اشتران بين سر به سر قطار مست مير مست و خواجه مست و يار مست اغيار مست باغبانا رعد مطرب ابر ساقي گشت و شد باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست آسمانا چند گردي گردش عنصر ببين آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست حال صورت اين چنين و حال معني خود مپرس روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست رو تو جباري رها کن خاک شو تا بنگري ذره ذره خاک را از خالق جبار مست تا نگويي در زمستان باغ را مستي نماند مدتي پنهان شدست از ديده مکار مست بيخهاي آن درختان مي نهاني ميخورند روزکي دو صبر ميکن تا شود بيدار مست گر تو را کوبي رسد از رفتن مستان مرنج با چنان ساقي و مطرب کي رود هموار مست ساقيا باده يکي کن چند باشد عربده دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انکار مست باد را افزون بده تا برگشايد اين گره باده تا در سر نيفتد کي دهد دستار مست بخل ساقي باشد آن جا يا فساد بادهها هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست رويهاي زرد بين و باده گلگون بده زانک از اين گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست بادهاي داري خدايي بس سبک خوار و لطيف زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست شمس تبريزي به دورت هيچ کس هشيار نيست کافر و مومن خراب و زاهد و خمّار مست 9 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ گفتی که مستت میکنم پر زانچه هــستت میکنم گـــفتم چـــگونه از کجا؟ گفتی که تا گـفتی خودآ گفتی که درمــانت دهم بر هـــــجر پـایـانت دهم گفتم کجا،کی خواهد این؟ گفتی صـــبوری باید این 10 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید گــر صـــورت بیصـــورت معشـــوق ببینیــد هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید آن خانــــه لطیفست نشانهـــاش بگفتیــد از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید 10 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو… 9 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم رو ترش کردی مگر دی ، بادهات گیرا نبود ساقیت بیگانه بود و آن شه زیبا نبود یا به قاصد رو ترش کردی ز بیم چشم بد بر کدامین یوسف از چشم بدان غوغا نبود چشم بد خستش ولیکن عاقبت محمود بود چشم بد با حفظ حق جز باطل و سودا نبود هین مترس از چشم بد وان ماه را پنهان مکن آن مه نادر که او در خانه جوزا نبود در دل مردان شیرین جمله تلخیهای عشق جز شراب و جز کباب و شکر و حلوا نبود این شراب و نقل و حلوا هم خیال احولست اندر آن دریای بیپایان بجز دریا نبود یک زمان گرمی به کاری یک زمان سردی در آن جز به فرمان حق این گرما و این سرما نبود هین خمش کن در خموشی نعره میزن روح وار تو کی دیدی زین خموشان کو به جان گویا نبود 9 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ مالک مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۴۰۰ من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم… 10 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
reyyan ارسال شده در 28 مهر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مهر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) در میان عاشقان عاقل مبا خاصه اندر عشق این لعلین قبا دور بادا عاقلان از عاشقان دور بادا بوی گلخن از صبا گر درآید عاقلی گو راه نیست ور درآید عاشقی صد مرحبا مجلس ایثار و عقل سخت گیر صرفه اندر عاشقی باشد وبا ننگ آید عشق را از نور عقل بد بود پیری در ایام صبا خانه بازآ عاشقا تو زوترک عمر خود بیعاشقی باشد هبا جان نگیرد شمس تبریزی به دست دست بر دل نه برون رو قالبا ویرایش شده 28 مهر، ۱۴۰۰ توسط reyyan 7 1 نقل قول سَّرَّمّ دَّرّدّ مّیّکُّنِّهّ بَّرّاّیِّ دَّرّدِّ سَّرّ ♤SAMFOONI AZAB♤_سمفونی عذاب♤ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Z.A.D ارسال شده در 29 مهر، ۱۴۰۰ کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۴۰۰ چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها زیرا که منم بیمن با شاه جهان تنها ای مشعله آورده دل را به سحر برده جان را برسان در دل دل را مستان تنها از خشم و حسد جان را بیگانه مکن با دل آن را مگذار این جا وین را بمخوان تنها شاهانه پیامی کن یک دعوت عامی کن تا کی بود ای سلطان این با تو و آن تنها چون دوش اگر امشب نایی و ببندی لب صد شور کنیم ای جان نکنیم فغان تنها «غزلیات شمس» 5 1 نقل قول روایتی از پستی و بلندی و دامهای جوانی رمان داو اول (تکمیل شده: اجتماعی، عاشقانه) روایتی از رقابتی خونین رمان هابیل و قابیل (در حال تایپ: تراژدی، عاشقانه) روایتی از فرو ریختن حقایقی به سنگینی تل برفی داستان کوتاه برفکوچ (تکمیل شده: اجتماعی) روایتی از تنیدن در تارهای ذهن و روح داستان کوتاه تنیده در تار (تکمیل شده: روانشناسی، اجتماعی) روایتی از غوطهوری برای رهایی داستان کوتاه غوطهور (تکمیل شده: اجتماعی، روانشناسی) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Z.A.D ارسال شده در 29 مهر، ۱۴۰۰ کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۴۰۰ لعل لبش داد کنون مر مرا آنچ تو را لعل کند مر مرا گلبن خندان به دل و جان بگفت برگ منت هست به گلشن برآ گر نخریدست جهان را ز غم مژده چرا داد خدا کاشتری در بن خانهست جهان تنگ و منگ زود برآیید به بام سرا صورت اقبال شکرریز گفت شکر چو کم نیست شکایت چرا ساغر بر دست خرامان رسید فخر من و فخر همه ماورا جام مباح آمد هین نوش کن با زره از غابر و از ماجرا ساغر اول چو دود بر سرت سجده کند عقل جنون تو را فاش مکن فاش تو اسرار عرش در سخنی زاده ز تحت الثری «غزلیات شمس» 5 1 نقل قول روایتی از پستی و بلندی و دامهای جوانی رمان داو اول (تکمیل شده: اجتماعی، عاشقانه) روایتی از رقابتی خونین رمان هابیل و قابیل (در حال تایپ: تراژدی، عاشقانه) روایتی از فرو ریختن حقایقی به سنگینی تل برفی داستان کوتاه برفکوچ (تکمیل شده: اجتماعی) روایتی از تنیدن در تارهای ذهن و روح داستان کوتاه تنیده در تار (تکمیل شده: روانشناسی، اجتماعی) روایتی از غوطهوری برای رهایی داستان کوتاه غوطهور (تکمیل شده: اجتماعی، روانشناسی) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
helia ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاكیان هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام آهـــــم چو برافلاك شد اشكــــم روان بر خاك شد آخـــــر از اینجا نیستم ، کاشانه را گم كرده ام درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم كرده ام 2 1 نقل قول وقتی چیزی پیدا کردی که ازش محافظت کنی، همون موقع بازنده شدی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
helia ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا کفرش همه ی ایمان شد تا باد چنین بادا ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد باز ان سلیمان شد تا باد چنین بادا یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی نک سرده ی مهمان شد تا باد چنین بادا زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا 2 1 نقل قول وقتی چیزی پیدا کردی که ازش محافظت کنی، همون موقع بازنده شدی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
helia ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ عشق اول می کند دیوانه ات تا ز ما و من کند بیگانه ات عشق چون در سینه ات مأوا کند عقل را سرگشته و رسوا کند میشوی فارغ ز هر بود و نبود نیستی در بند اظهار وجود زنده دلها میشوند از عشق، مست مرده دل کی عشق را آرد به دست عشق را با نیستی سودا بود تا تو هستی، عشق کی پیدا بود 3 1 نقل قول وقتی چیزی پیدا کردی که ازش محافظت کنی، همون موقع بازنده شدی! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
_.mobina._ ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ مُرده بُدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولـت پایـنده شدم مولانا 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
-دلبر- ارسال شده در 6 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۴۰۰ تست 2 نقل قول تنفسی که بدون نفس، نفس کشیدن را از یاد میبرد( رمان تنفس بی نفس) ایا میتوان بدون نفس، نفس کشید... تنفسی که محکوم است به بی نفسی ••• مسلخی از جنس درد و تنهایی (دلنوشته مسلخ من) {پایان یافته} 🖤تیزر رمان تنفس بی نفس🖤 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
-دلبر- ارسال شده در 6 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۴۰۰ . 2 نقل قول تنفسی که بدون نفس، نفس کشیدن را از یاد میبرد( رمان تنفس بی نفس) ایا میتوان بدون نفس، نفس کشید... تنفسی که محکوم است به بی نفسی ••• مسلخی از جنس درد و تنهایی (دلنوشته مسلخ من) {پایان یافته} 🖤تیزر رمان تنفس بی نفس🖤 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
-دلبر- ارسال شده در 6 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۴۰۰ . 2 نقل قول تنفسی که بدون نفس، نفس کشیدن را از یاد میبرد( رمان تنفس بی نفس) ایا میتوان بدون نفس، نفس کشید... تنفسی که محکوم است به بی نفسی ••• مسلخی از جنس درد و تنهایی (دلنوشته مسلخ من) {پایان یافته} 🖤تیزر رمان تنفس بی نفس🖤 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .