mahta ارسال شده در دِسامبر 10 2024 اشتراک گذاری ارسال شده در دِسامبر 10 2024 (ویرایش شده) نام رمان: رها یافته نام نویسنده: m.n ژانر: عاشقانه ساعت پارت گذاری: نامعلوم خلاصه: در عمق تنهایی گاهی نوری روانهی زندگیات میشود و حتی اگر بدانی چنان زندگیت را در گیر میکند که وقتی به خود آمدی آن را نور در تنهایی خودت میدانی پس بدان شبها در تاریکی اگر نوری دمیده شد پس در زندگی تو هم نور دمیده خواهد شد. ویرایش شده در ژانویه 2 توسط mahta 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
Arshiya ارسال شده در دِسامبر 10 2024 اشتراک گذاری ارسال شده در دِسامبر 10 2024 با سلام خدمت شما نویسندهی عزیز! ورودتان را خیر مقدم میگوییم. ★ ☆★ ☆ برای آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی، میتوانید به تالار زیر مراجعه کنید. آموزش نویسندگی «کلیک کنید» لطفا پیش از نوشتن، قوانین تایپ رمان را با دقت تمام مطالعه کنید تا بیهیچ اشکالی رمانتان اتمام و منتشر شود. قوانین تایپ رمان «کلیک کنید» نویسندهی عزیز، از نام رمان تا پایان، یک ویراستار همراه شما خواهد بود تا رمان شما بیهیچ عیب و نقصی به اتمام برسد. @Arshiya @morganit ★ ☆★ ☆ رضایت شما و وجودتون در کنار ما، باعث افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما تأیید شده است و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا🌹 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
mahta ارسال شده در دِسامبر 11 2024 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در دِسامبر 11 2024 (ویرایش شده) پارت اول با غر - غرهای ننه زهرا از خواب بلند شدم و بیحوصله تو جام نشستم که باز صدای غر غرش بلند شد. هیزر تف ا توکته هیزر پدر سگ مردم دت دیرن منی دت دیرم کی دیسی هونه تا ایسه بویسی هن؟( بلند شو تف به این قیافت پدر یک مردم دختر دارن منم دختر دارم کی دیده تا الان بخوابی ؟ ها؟ بیحوصله چنگی به موهام زدم و گفتم: دا دا دا ولم ده ارا خاطر خدا ایسه هیزه مگرم تون علی ولم ده( مامان - مامان - مامان ولم کن بخاطر خدا الان بلند میشم تو را علی ولم کن) مامان باز دو سه تا غری که زد و پس از یک لگد جانانه بهم پشت کرد و رفت البته بماند از همون پشت در داد زد که برم طویله و لاس گاو و گوسفندارو بمالم. خواب آلود از سر جام بلند شدم و به تیک تاک ساعت نگاه کردم که شش صبح رو نشون میداد. و هوا گرگ و میش دلم میخواست گریه کنم. اما بیخیالش شدم و گذاشتم برای بد دل از پتوی گرمم گذاشتم و از سر جام بلند شدم پتو زیر و روم و تا کردم و گذاشتم زیر طاقچه و رفتم بیرون که مامان و حسین و دیدم که تو حیاط بودن با صدای حسین رفتم تو حیاط که دیدم مامان با چوب افتاده دنبالش و حسین هم جیغ میزنه فرار میکنه هی خدا دیگه عادت کردم سریع منم دمپاییهای جلو بستم و پوشیدم و دویدم جلو حسین و دستام گذاشتم جلوی مامان و مانع از رسیدن مامان به حسین شدم. مامان داد زد که برم کنار این پسر بیادب رو آدم کنه که طبق معلوم دلم نیومد برای همین منم چندتا کتک خوب نوش جان کردم. با دردی که تو بازوم حس کردم نصفه جیغی زدم و گفتم: چته؟ مامان: چیه موندی بر و بر من و نگاه میکنی گمشو برو طویله کارات و انجام بدن گمشو( تمام گفت گو های به زبان فارسی نوشته شده در اصل زبان محلی هست) با حرص گفتم: خا رفتم دیگه چرا نیشگون میگیری خو؟ باز خواست یک کتک دیگه بهم بزنه ک از زیر دستش در رفتم و پوتین سبز رنگ و با جارو برداشتم رفتم طویله ، با دیدن اون همه مدفوع گاو و گوسفند عزیز با حرص جارو رو کوبیدم زمین و در حالی که دلم میخواست الان جلو دستم بودن و کتکشون میزدم رفتم تو دل کار میدونستم تا ظهر اینجا جامه و از همه چیز حال گیرتر مدرسه بود آخه این چه زوریع من مدرسه رو نخوام باید کی و ببینم؟ از طویله که اومدم بیرون سریع شالم رو دور دهنم رو آواردم پایین و چندتا نفس عمیق کشیدم خدایا شکرت اصلا باورم نمیشد من دوباره این هوای تازه این خورشید پر نور که البته نمیدونم باز چشه همش میاد و میره و این آسمان ابری آه خدایا سپاس گذارم تو حال خودم بود و مثلا با خدا حرف میزدم که صدای بلند خندیدن یک نفر من و به خودم آوارد با دیدم رامینه که از پشت بوم خونشون داشت من و دید میزد و دیونه بازیهامو نگاه میکرد ، آروم سنگ بزرگ زیر پام و برداشتم و محکم زدم به سرش و پشت بندش جیغ کشیدم و گفتم: آخه چشم سفید بیشعور سرک میکشی تو خونهی مردم تو شعور نداری ها؟ ای ای رامین دو سه روز آدم حسابت کردن ولت کردم اگر من فقط گذاشتم از این کوچه رد بشی اینبار بلند تر جیغ زدم و گفتم: دختر بابام نیستم کفتر باز بیخاصیت. علی: آخه چه مرگته سلیطه باز افسار پاره کردی سرم و شکستی فردا باید غرامت این سر شکستهام بدی مگر نه ... - مگر نه چی هان مگر نه؟ اصلا وایسا حالا که بحث غرامته سنگ بزرگی رو برداشتم و محکم به سمتش پرت کردم که اگر جای خالی نداده بود مطمعنن میشکست علی دید که کله من باد داره دو تا فوش زیر لب که یکیشون ترشیده بود بهم داد و گم شد. با دیدن مامان که عصبی پلهها رو پایین میومد نگاه کردم و فاتحهام خوندم. ویرایش شده در دِسامبر 29 2024 توسط mahta 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
mahta ارسال شده در دِسامبر 19 2024 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در دِسامبر 19 2024 (ویرایش شده) مامان در حالی که صداش و انداخته بود رو سرش داد زد: دخترهی چشم سفید چیه صدات و انداختی رو سرت هان ، نه حیا داری نه شرم داری پس به درد وی میخوری تو ؟ نگاه همسن و سالات کن اصلا یک نگاه به نرگس بنداز هزار ماشاالله خوش به حال ننش اشپزیش بیست خونهداریش بیست بچه داریش و تو نگاه ببین از آسمون و زمین خدا هم براش خواستگار میریزه تو چی ترشیده موندی رو دستم نه غذای خوبی بلدی نه تربیت و حیای درستی داری از همون اولم سر کارت با پسرای آبادی بود. ننه پس از اینکه کلی من و تخریب شخصیت کرد نشست رو ایوون و دستش و چند بار محکم رو پاش کوبید و گفت: ای خدا من مگه به درگاهت چیکار کردم این و دادی به من ها؟ بیحوصله شالم و که پشت گردنم گره زده بودم تا طویله رو پاک کنم باز کردم و پوتینا رو هر کدوم یک جا پرت کردم و پس از پوشیدن دمپایام راهی خونه نرگس اینا شدم که صدای منفور کننده ننه گرامی باز بلند شد. - اره - اره برو برو ببینم اینبار قراره شرت دامن چه پسر بخت برگشته این روستا رو بگیره بیرو لیاقتت همین خاک بر سرت کنن پدر سگ. میگن ترک عادت موجب مرض است همین حال منع دیگه این تخریب شخصیتهای ننه و مدام مقایسه کردن من با نرگس و سودابه شده بود عادت برام و دیگه به کتف راستمم نبود. همین جوری راهی در خونه نرگس اینا بودم که رامین کفتر باز و دیدم با دیدنش همون انرژی اندکم افزایش یافت و سنگ بزرگ کنار دستم و برداشتم و گفتم: یا همین راه اومدت و بر میگردی یا از همین راه که میخوای بری به جای خونه ننت مسقیمن جهنم به دیدار حضرت ابلیس مشایعت میشی. وقتی ده سالم بود همهی پسرا و دخترای روستا رو تهدید کرده بودم که اگر از این راهی که من ممنوع کرده بودم رد بشن میزنمشون خلاصه اونا هم گفتهی من و به تمسخر گرفتن همین باعث شد به این نتیجه برسم که باید خودم و نشون بدم و همین باعث شد یک روز رامین رو اون موقع شانزده سال بیشتر نداشت ببینم اون میخواست از کوچه رد بشه که جلوشو گرفتم و گفتم حق نداره رد بشه رامین هم من و به مسخره گرفت و هولم داد زمین منم که بهم برخورده بود دیدم اینجوری نمیشه چوب مش قربان علی رو که پهن و خیلی بلند بود رو برای چراع با خودش میبرد و کنار دیوار ببینم و برش دارم و محکم به سرش کوبیدم همین گاهی فکر میکنم در عجبم چطور نمرده ولی به هر حال ضربه من کار خودش و کرد از اون موقع کسی جرات نمیکرد رو حرف من حرف بزنه قلدوری شده بودم واسه خودم البته هنوز هم هستم دوم هم اینکه مغز رامین شیت بود شیت تر هم شد و همین راه شر کفتر بازیش و در پیش گرفت. رامین: ترشیده بو گندو بذار رد بشم به جون ننم کفتر نرم مریضه باید این دوا رو بهش بدم مگر نه تلف میشه حیوونکی. بیتفاوت نگاهش کردم و گفتم: اونش ابدا بن من مربوط نمیشه همین راه که اومدی برگرد مگر نه این سنگ برای بار دوم چنان میکوبونم تو سرت که به جای اینکه باز خولت کنه مستقیم ببرتت جهنم. رامین عصبی نگاه تخسی به چهرهام انداخت و گفت: ترشیده حداقل درست و بخون که دانشگاه قبول بشی که شاید کسی پیدا بشه شر تو رو از روی همهی آبادی برداره جای رفتن فرط و فرط پیش نرگس برو آماده شو مدرست و برو شاسکول. مطمعن بودم چشمام کاسه خون شده بود فکر کنم هنوز من و خوب نشناخته سنگ بزرگ دستم و برداشتم و به چهره ترسیدهاش که به استایل لاتیش نمیومد آنچنان پرتاب کردم که اگر جای خالی نداده بود صد در صد اینبار ضربه مغزی شده بود رامین در حالی که با ترس با لنگای درازش شاید یک و هشتاد پنج بود و لاغر بود فرار میکرد و بهم فوش ناموس میداد منم که اصلا برام مهم نبود اون همه فوش و به ننه و اقاجانم میده. ویرایش شده در دِسامبر 30 2024 توسط mahta 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
mahta ارسال شده در دِسامبر 31 2024 نویسنده اشتراک گذاری ارسال شده در دِسامبر 31 2024 (ویرایش شده) در خونه نرگس اینا رو محکم میزدم که خاله قمرتاج صداش و انداخت رو سرش و گفت: چات ستاره هم ایی درته ا جا کن( چته ستاره باز این در و از جاش کندی؟ - خاله نرگس و بگو بیاد دم در کارش دارم. خاله: چکارش داری دختر نرگس داره آماده میشه بره مدرسه مثل تو که بیکار بیار نیست. با حرصی که سعی میکردم به جیغ تبدیل نشه گفتم: خاله لطفا بگو بیاد دم در کارش دارم. خاله قمرتاج بعد از خیلی غر - غر که از پشت در حیاط صداش میومد رفت و نرگس و صدا زد. نرگس حاضر و آماده به منی که دامن گشاد و گل گلی پام بود با یک شال و شلوار لش مشکی و یک لباس طرح مردونه گل گلی جلوش با اعتماد به نفس وایستاده بودم نگاه میکرد ، برخلاف من نرگس یک سرافون حریر قشنگ سبز رنگ با یک شال همرنگش پوشیده بود و کتاباش هم دستش بود. - تو به این زشتی و به درد نخوری موندم چرا منه سیندرلا با تو مقایسه میشم همیشه. نرگس دلخور نگام کرد و گفت: تو که دیروز بهم گفتی خیلی خوشگلی! - من دیروز مغز خر خوردم این و گفتم الان هم بیت بریم دنبال سودابه گردنمون و خورد کنیم بریم مکتب خونه بی صاحب درس بخونیم. نرگس لب ورچیده باشه ای گفت که از ناراحتیش ناراحت شدم همیشه همین بود زود رنج و مهربونم شاید همین اخلاقش باعث شده بود کمی نسبت به بقیه بیشتر تحملش کنم برای همین گفتم: هوش نرگس وایسا! نرگس با چشمای مظلوم مشکی رنگش منتظر نیگام میکرد که گفتم: باز این ننه زهرای ما چرت و پرتاش شروع شد و مخ منه بدبخت و خورد منم اومدم رو تو خالی کردم و در ادامه دستم و محکم دور گردنش حلقه کردم و گونه نرم و سفیدش و محکم بوسیدم که صدای اخش بلند شدم که ریز - ریز خندیدم. نرگس که حالا راضی شده بود گفت: ولی ستاره جون نرگس میخوای با اینا بیای مدرسه؟ - نه په میرم کت و شلوار صد سال پیش خدابیامرز بابابزگت و تن و میکنم ول کن بیا راه بیوفت ببینم حوصله داری. نرگس مثل همیشه شونههاش و به منظور خودت میدونی بالا برد. وارد کوچه بغلی خونه نرگس اینا شدیم که دنبال سودابه بریم ولی پام رفت رو گودالی پر از آب و گل. به خشکی شانس بخاطر بارون دیشب لاس گوسفندا و خاک زمین با هم در آمیخته شده بود و وسط کوچه باتلاق کوچیکی که قورباغه داخلش بپر - بپر میکرد ترکیب جالبی به وجود آورده بود. با صدای نرگس که خاله رودابه رو صدا میکرد بیحوصله لگان - لگان رفتم سمت نرگس و تکیه دادم به دیوار که گل رو شلوارم خشک بشه. خاله رودابه در حیاطشون و باز کرد و با محبت با نرگس سلام علیک کردم منم با احترام رفتم که سلام کنم اما همین که من و دید چشم غرهی توپی بهم رفت که همونجا سر جام موندم و جلوتر نرفتم در حالی که تو دلم خودم فوش میدادم که این زنیکه به احترام چه چشم غرهای هم به نرگس رفتم که از تعارف تیکه پاره کردن دست برداره به سودابه بگه تشریف بیاره بریم. بعد از پنج دقیقه سودابه در حالی که مشخص بود دویده نفس - نفس زنان دم در پیداش شد و با استرس یک نگاه به من کرد و منم کم نذاشتم و یک چپ - چپی نگاهش کردم. سودابه گونه مامانش و محکم بوسید و مامانش هم محکم بغلش کردم و نرگس پر مهر نگاهشون میکرد و اون لحظه قیافه من دیدنی بود مطمعنن چهرهام مثل آدمایی میشه که یک چیز چندش میبینن و چهرهشون جمع میشه. سودابه بعد از خیلی قر و فر با مامانش تشریف اوارد و به سمتم اومد و گفت: چطوری عشقم؟ - سلامتی عشقم! رودابه: مسخره خودت کن نامرد. - ایش جدن که خیلی چندشی. سودابه: تو چی میدونی از طنازی. - تو میدونی خوبه واسه هفت پشتت راه بیوفت ببینم حوصله چرت و پرتات و ندارم. سودابه: ستاره تو اینجوری میخوای بیای؟ نه په سوار بر خر سفید باهاتون راهی میشم. ویرایش شده در ژانویه 2 توسط mahta 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر گزینه های به اشتراک گذاری بیشتر...
پست های پیشنهاد شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.