سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ نام رمان : ریشه های مخفی کاربر انجمن نود هشتیاzeinabHDM نویسنده : زینب هادی مقدم ژانر : عاشقانه ، اجتماعی نحوه ی ﭘارتگذاری: نامعلوم ویراستار: @Otayehs ناظر: @-Madi- خلاصه: روزگار است دیگر دست ستمگرش همیشه در ﭘی ضربتی سخت برتن رنجورمان روان است و من و تو .... من و تو مانند خاری در مقابل چشمان کینه توزش ایستاده ایم و او باز یارای جداییمان را ندارد ... من و تو هستیم که با نیروی عشق، دست سنگین روزگار و آدمهایش را از اتحاد وجودیمان می رهانیم ... و این دلنشین است... ریشه ی مخفی روایتگر عاشقانه های جذاب و نابی است که روح را نوازش می دهد و عقل را به یغما میبرد. مقدمه: تمام عمرم در پی چیزی بودم که سایه ی نبودش بارها و بارها به روی چهره ی سرگردانم ریشخند می زند و تنهایی این روزهایم را به من یادآور می شود، تنهایی و سکوت و سیاهی همنوای با آن، عجیب قصد جانم را کرده اند و دیوار سنگی سیاه روبه رویم را حاصل تمام یافته هایم می دانند. اما می دانم که ریشه ی مخفی وجودی ام سرود روشنایی سر خواهد داد و آفتاب حضورش بر تارک دنیای تلخم لبخند خواهد زد. @مدیر گرافیست@مدیر کلوپلطفا برای انتشار عکس شخصیتها این اجازه رو بدین. 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ @مدیر گرافیست می خوام روی عکسام اسم شخصیت ها رو بنویسم. انجمن این کار رو می کنه که عکس بدیم و خودش اسم شخصیتها رو بذاره؟؟ 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
-ashob- ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ 18 ساعت قبل، ZeinabHDM گفته است: @مدیر گرافیست می خوام روی عکسام اسم شخصیت ها رو بنویسم. انجمن این کار رو می کنه که عکس بدیم و خودش اسم شخصیتها رو بذاره؟؟ نه جانم خودت 6 نقل قول جنون لیلا وار لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) شهاب: روزگار ناجوانمردانه من رو مثل یه عروسک کوکی در دستش به بازی گرفت، اما فکرش رو هم نمی کردم تو هم مثل روزگار نامرد باشی ..😔 ویرایش شده 1 آبان، ۱۴۰۰ توسط ZeinabHDM 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) امیر: سرنوشتمون جوری رقم خورد که هیچ وقت نفهمیدیم کدوم آدماش بد بودن و کدوم خوب، فقط اینو می دونم که خوب و بدش انگار یک تصویرن اما تو ذهنمون بد ترسیمشون کردیم. ویرایش شده 1 آبان، ۱۴۰۰ توسط ZeinabHDM 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) پریسا: بازی خوردیم، هممون . اما این یک بازی دو سر باخته، حتی اگر من برنده باشم و تو بازنده، من حاظرم به خاطر تو ببازم. ویرایش شده 1 آبان، ۱۴۰۰ توسط ZeinabHDM 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) فلور: بالاخره بعد از سالها انتظار، به آرامش رسیدم. سیاهی دوران گذشته حالا شده پرده ی جلوی چشماش و این نهایت اون چیزیه که می خواستم. ویرایش شده 1 آبان، ۱۴۰۰ توسط ZeinabHDM 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ در 4 ساعت قبل، mob_ina گفته است: نه جانم خودت اوکی 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۴۰۰ گر نگاهم با نگاهت اتصال داشت/ نمی دانی درون قلب ویرانم کمان داشت/ ندانستم که خرمای عجیب آن نگاهت/ چه عشق اشتباهی در دل افسونگرم کاشت❤ رمان ریشه های مخفی رو اینجا دنبال کنید👆 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Z.A.D ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ در 13 ساعت قبل، ZeinabHDM گفته است: پریسا: بازی خوردیم، هممون . اما این یک بازی دو سر باخته، حتی اگر من برنده باشم و تو بازنده، من حاظرم به خاطر تو ببازم. جالبه که اکثر عکس ها ایرانیند. 😉 خوب انتخابشون کردی. 3 نقل قول روایتی از پستی و بلندی و دامهای جوانی رمان داو اول (تکمیل شده: اجتماعی، عاشقانه) روایتی از رقابتی خونین رمان هابیل و قابیل (در حال تایپ: تراژدی، عاشقانه) روایتی از فرو ریختن حقایقی به سنگینی تل برفی داستان کوتاه برفکوچ (تکمیل شده: اجتماعی) روایتی از تنیدن در تارهای ذهن و روح داستان کوتاه تنیده در تار (تکمیل شده: روانشناسی، اجتماعی) روایتی از غوطهوری برای رهایی داستان کوتاه غوطهور (تکمیل شده: اجتماعی، روانشناسی) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ حامد: تنها آرزوم راه رفتنته، کاش میشد یک روز،سوی چشمام رقص قدمهاتو دنبال کنه، حیف که این آرزوی دست نیافتنیه 😔 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) دوستان گلم با اضافه شدن هر عضو به رمان شخصیت ها به گالری اضافه میشن.❤ ویرایش شده 1 آبان، ۱۴۰۰ توسط ZeinabHDM 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ در 7 ساعت قبل، Z.A.D گفته است: جالبه که اکثر عکس ها ایرانیند. 😉 خوب انتخابشون کردی. لطف داری بانو. خوشحالم دوست داشتین. امیدوارم رمان رو دنبال کنید. 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
آفتابگردون ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ در 22 ساعت قبل، ZeinabHDM گفته است: امیر: سرنوشتمون جوری رقم خورد که هیچ وقت نفهمیدیم کدوم آدماش بد بودن و کدوم خوب، فقط اینو می دونم که خوب و بدش انگار یک تصویرن اما تو ذهنمون بد ترسیمشون کردیم. ولی من تصورم از امیر دقیقا همچین چیزی بود😎👌🏻 2 1 نقل قول *A* داستان سیویک⏳ *A* تاک، سکوتی عاشقانه🌱 *A* اکسیر، تناسخ و طلسم🎴 *A* آکادمی نظامی، جهان موازی🀄(درحال تایپ) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
آفتابگردون ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۴۰۰ در 22 ساعت قبل، ZeinabHDM گفته است: فلور: بالاخره بعد از سالها انتظار، به آرامش رسیدم. سیاهی دوران گذشته حالا شده پرده ی جلوی چشماش و این نهایت اون چیزیه که می خواستم. خدا به کمرش بزنه🙄🔪 1 1 نقل قول *A* داستان سیویک⏳ *A* تاک، سکوتی عاشقانه🌱 *A* اکسیر، تناسخ و طلسم🎴 *A* آکادمی نظامی، جهان موازی🀄(درحال تایپ) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 2 آبان، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۴۰۰ در 3 ساعت قبل، آفتابگردون گفته است: ولی من تصورم از امیر دقیقا همچین چیزی بود😎👌🏻 اومممم تو همیشه با نظرات قشنگت منو پر انرژی می کنم. سپاس از وجودت 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 8 آبان، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) پریسا: چرا اینجوری نگام می کنی؟ شهاب: مگه چجوری نگاهت میکنم؟ - نمی دونم، یجوریه که نمی دونم چجوریه. - نگاهت خرماییه، انگار واقعا شیرینه و من مزشو حس میکنم. نگاهش رو دزدید و بی ربط گفت: - گرمه. به اطراف نگاهی انداختم و بلافاصله گفتم: - خب من تب کردم، شاید به خاطر اینه که گرمته. - تو تب کردی، پس چجوریه که من گرممه. نگاهم رو از فضای سرسبز اطراف جدا کردم و به نگاهش دوختم و اینبار تردید رو کنار گذاشتم و گفتم: - این یه تب معمولی نیست. - پس تب چیه؟ خندیدم و از لب تراس اتاقش بلند شدم و از اتاق خارج شدم.💑 ویرایش شده 8 آبان، ۱۴۰۰ توسط ZeinabHDM 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 15 آبان، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۴۰۰ حلما: درسته پایی برای دویدن، رمقی برای رقصیدن ، توانی برای ایستادن، قدرتی برای سر پا بودن ندارم. اما یه قلب دارم، اون به جای همه ی اینا حاضره سالیان سال برات بدوه و برقصه و با تو همقدم باشه . اما خواهش می کنم هیچ وقت با رفتنت اونو از پا در نیار، اون زمانه که حلما دیگه نمی تونه سر پا شه. 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
همکار سایت GHAZAL ارسال شده در 16 آبان، ۱۴۰۰ همکار سایت اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۴۰۰ در ۱۴۰۰/۷/۳۰ در 22:46، ZeinabHDM گفته است: فلور: بالاخره بعد از سالها انتظار، به آرامش رسیدم. سیاهی دوران گذشته حالا شده پرده ی جلوی چشماش و این نهایت اون چیزیه که می خواستم. حس خوبی نسبت به این ندارم😂😂 2 1 نقل قول 🖤نبضِ مرگ🖤 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 16 آبان، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۴۰۰ 4 ساعت قبل، Ghazal گفته است: حس خوبی نسبت به این ندارم😂😂 من که دلم نمی خواد سر به تنش باشه 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
همکار سایت GHAZAL ارسال شده در 16 آبان، ۱۴۰۰ همکار سایت اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۴۰۰ 4 ساعت قبل، ZeinabHDM گفته است: من که دلم نمی خواد سر به تنش باشه پس حسم درست بوده😂😂 1 1 نقل قول 🖤نبضِ مرگ🖤 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 14 آذر، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۴۰۰ مهدی: این یک واقعیته، اما یک حقیقته تلخه، بپذیرش؛ اما کمر خم نکن. 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 4 بهمن، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۴۰۰ 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سانسورچی ZeinabHDM ارسال شده در 6 بهمن، ۱۴۰۰ مالک سانسورچی اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۴۰۰ پارت شصتم 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .