.Atanaz. ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ روزی خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد. در رگها، نور خواهم ریخت. و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد. زن زیبای جذامی را، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید. کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ! دوره گردی خواهم شد، کوچهها را خواهم گشت. جار خواهم زد: ای شبنم، شبنم، شبنم. رهگذاری خواهد گفت : راستی را، شب تاریکی است، کهکشانی خواهم دادش. روی پل دخترکی بی پاست، دب آکبر را بر گردن او خواهم آویخت.هر چه دشنام، از لبها خواهم بر چید. هر چه دیوار، از جا خواهم برکند. رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند! ابر را، پاره خواهم کرد. من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دلها را با عشق، سایهها را با آب، شاخهها را با باد. و بهم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجرهها.بادبادکها، به هوا خواهم برد. گلدانها، آب خواهم داد.خواهم آمد، پیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم ریخت. مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهد آورد. خر فرتوتی در راه، من مگسهایش را خواهم زد.خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت. پای هر پنجرهای، شعری خواهم خواند. هر کلاغی را، کاجی خواهم داد. مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک ! آشتی خواهم داد. آشنا خواهم کرد. راه خواهم رفت. نور خواهم خورد. دوست خواهم داشت. 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
.Atanaz. ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) زندگی رسم خوشایندی است. زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. زندگی جذبه دستی است که میچیند. زندگی نوبر انجیر سیاه، که در دهان گس تابستان است. زندگی، بعد درخت است به چشم حشره. زندگی تجربه شب پره در تاریکی است. زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی میپیچد. زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست. خبر رفتن موشک به فضا، لمس تنهایی «ماه»، فکر بوییدن گل در کره ای دیگر. زندگی شستن یک بشقاب است. زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است. زندگی «مجذور» آینه است. زندگی گل به «توان» ابدیت، زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما، زندگی « هندسه» ساده و یکسان نفسهاست. هر کجا هستم، باشم، آسمان مال من است. پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است. چه اهمیت دارد گاه اگر میرویند قارچهای غربت؟. ویرایش شده 5 آبان، ۱۴۰۰ توسط .Atanaz. 5 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
.Atanaz. ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ پنج وارونه چه معنا دارد ؟ خواهرم کوچک این را پرسید! من به او خندیدم. کمی آزرده و حیرت زده گفت : روی دیوار و درختان دیدم باز هم خندیدم ! گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه پنچ وارونه به مینو می داد آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدمش و با خود گفتم بعدها وقتی غم ، سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد 5 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
.Atanaz. ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است هر دم این بانگ برآرم از دل وای، این شب چقدر تاریک است! خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزم؟ 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
.Atanaz. ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ گاهگاهی که دلم میگیرد به خودم میگویم... در دیاری که پر از دیوار است به کجا باید رفت؟ به که باید پیوست؟ به که باید دل بست؟ 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
.Atanaz. ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ نه تو میمانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم میگذرد، آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحضه ها عریان اند به تن لحضه خود جامه اندوه مپوشان هرگز! 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
.Atanaz. ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ من نمیدانم که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست. و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست. گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟. چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید. واژهها را باید شست. واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد. چترها را باید بست. زیر باران باید رفت. فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد. با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت. دوست را، زیر باران باید دید. عشق را، زیر باران باید جست… 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
.Atanaz. ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است! جویندگان مروارید به کرانه های دیگر رفته اند. پوچی جست و جو بر ماسه ها نقش است. صدا نیست، دریا ،پریان مدهوشند! آب از نفس افتاده است... 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
.Atanaz. ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۴۰۰ شب ایستاده است! خیرهی نگاه او بر چهارچوب پنجرهی من. سر تا به پای پرسش، اما اندیشناک مانده و خاموش: شاید از هیچ سو جواب نیاید... 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
َAmir.m ارسال شده در 22 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۴۰۰ تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم از شهرت تو خیالت راحت میروم از قلبت میشوم دورترین خاطره در شبهایت تو به من میخندی و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی برنمی گردم ، نه میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد عشق زیباست و حرمت دارد 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .