_khakestar_ ارسال شده در 6 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام نویسنده= 𝑠𝑎ℎ𝑎𝑟,𝑡𝑔 نام رمان فدای سرت کاربر نودهشتیا ژانر = #معمایی#پلیسی هدف من، اینکه چطور میتونه یه دختر مرد مردونه باشه و کم نیاره خاکستر این بار روایت میکند از داستانش داستانی که تنهایی دخترای قصه منو میگه، چطور میان این همه گرگ باید سالم بیان بیرون، داستان من قربانی خودخواهی، های پدرشان شده ان و و حالا دخترای قصه من برگشتن، با قدرت روی پاهای خودشان بایستند، حالا باید به خاطر زندگیشان بجنگند ، حالا وقت درخشیدن هس وقت برد بازی یا باخت؟؟! https://forum.98ia2.ir/topic/2604-فدای-سرت-خاکستر-کاربر-نودهشتیا/ ناظر: @Asma,N ویرایش شده 10 فروردین توسط saharꨄ︎ 14 1 باشد که نباشد خبری از خبرم!🖤 ☟︎︎︎𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ☽︎𝒎𝒐𝒉𝒓𝒆 -𝒌𝒂𝒕𝒆ఌ︎☾︎ | بازی از جنس خون🖤🥀 𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌☟︎︎︎ ♲︎︎︎𝒅𝒂𝒉 𝒎𝒐𝒌𝒂𝒇𝒂𝒕...𝒅𝒂𝒉 𝒋𝒂𝒔𝒂𝒅♲︎︎︎|مکافاتی مرگبار! ☽︎.𝒈𝒊𝒚𝒂𝒏𝒂𝒎.☾︎| گــیـــان مَن! 🤍 ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ☯︎𝒔𝒆𝒇𝒊𝒅𝒊,𝒎𝒐𝒕𝒍𝒂𝒈𝒉☯︎| دوست داشتنی از جنس خدا. ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ☠︎︎𝒔𝒐𝒍𝒕𝒂𝒏𝒂𝒕𝒊,𝒎𝒂𝒓𝒈𝒉𝒃𝒂𝒓☠︎︎| مــــــــــــــرگ! ⚔️ ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ♕︎𝒔𝒆𝒎𝒇𝒐𝒏𝒊,𝒈𝒐𝒅𝒓𝒂𝒕𝒉♕︎| ســــــراســــر قدرت🗡 ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد N.a25 ارسال شده در 8 آبان، ۱۴۰۰ مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۴۰۰ سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم خوبه نودهشتیا" 2 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
_khakestar_ ارسال شده در 8 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) پارت اول: نفس عمیقی کشیدم، یک آن رعد و برقی زد، که سرم را بلند کردم و گذاشتم قطرههای پاک باران روی صورتم برقصند. دستان کشیده، سفید دخترانهام را داخل جیب بارانیام گذاشته، از دید بقیه پنهان کردم. آسمان هم مانند من امروز دلش گرفته بود. ولی هوای بارانی را با آن بوی خاص و آرامش دهندهاش حاظر نبودم با دنیا عوضش کنم! بار دگر بوی خاک باران خورده را استشمام کردم، با صدای بوق زدن موتر سواری، به خود آمده قدم های خستهام را به سمت خانه سوق دادم. آرام-آرام قدم برمیداشتم و مانند بقیه مردم که سعی میکردند جایی را پیدا کنند، تا از شلاق های باران در امان بمانند یا زیر باران با چتر بروند نبودم. من عاشق خالص بودم. عاشق خالص یعنی چیزی را ک عاشقش هستی را بی دلیل و مجنون وار دوست داری، من هم عاشق خالص باران بودم یقینا در توانم نبود که با چتر زیر باران بروم و به باران خیانت کنم. سرم را بلند کردم، خودم را جلوی آپارتمانمان دیدم. در را هل داده، وارد لابی شدم، سکوتی آرامشدهندهای همهجارا فرا گرفته بود. میان دوراهی آسانسور و پله ها ایستادم! منزلمان طبقه اول بود، شانهام را با بیخیالی بالا انداختم، گام هایم را به سمت پله ها سوق دادم. از پله های مرمر نقرهای رنگ بالا رفتم، در را چند بار محکم کوبیدم تا باز کنند. چند دقیقهای صبر کردم تا در خانه باز شد، صورت روناک نمایان شد. رفیق مهربونم بی حرف جلوتر رفتم که ملاقه غذا را بالا گرفت و تحدید وار جلوی رویم تکان داد! - اولا تا این ساعت کدوم گوری بودی، دوما محاله بزارم با لباس های خیس و کفش های گلی بیای تو! میداستم نگرانم شده، صبح وقتی بیدار شدم یادم رفته بود موبایلم را به شارژ بزنم. وقتی هم که بیرون رفتم خاموش شده بود. تا شب یقیانا با ترانه مخم را میخوردند که چرا گوشیام را شارژ نزدم! - ببخشید، صبح یادم رفته بود بزنم شارژ گوشیمو و تا الان توی پار ک دو کوچه پایین ترمون بودم! چشمان خمار مشکیاش را تنگ کرده و سرتا پایم را از نظر گذراند! میدانست که من هیچ وقت نه به او نه به ترانه دروغ نمیگوییم سرش را به نشانه تایید حرفم تکانی داد، درا را بیشتر باز کرد. به سمت داخل اشارهای زد! - بیا وایستا توی راه رو تا حوله بیارم برات! باشهای گفته، وارد خانه شدم که موجی از هوای گرم به صورتم برخورد کرد که لبخند عمیقی روی لبانم آمد. خم شدم، نیم بوت های مشکی رنگم را از پاهایم در آوردم و صاف ایستادم که روناک را حوله به دست روبهرویم دیدم! - مرسی! راستی ترانه کجاس زلزله صداش نمیآد؟! سرش را به نشانه تاسف تکان داده و به طرف اتاق ترانه اشاره کرد. - هنوز خوابیده که صداش نیست وگر نه الان اینجارو روی سرش گذاشته بود. باشهای گفتم، حوله را روی موهای مشکی رنگم که که تا زانو هایم بود انداختم! به طف اتاق ترانه رفته بی هیچ حرکت یا حرفی در اتاقش را آرام باز کردم که صدای جیر - جیر در ببند شد. چشم غرهای به در رفته داخل اتاق قدم گذاشتم، بر طرف تخت رفته کنار ترانه نشستم. - موسیقی خانوم نمیخوای بلند بشی؟! خوابآلود بر طرفم جرخید و چیز نامفهومی زمزمه کرد. لبخند شیطانی زده، انتهای موهایم را بلند کرده ردی بینیاش کشیدم که اخمی کرد، و بینیاش را خاراند، بار دگر کارم را تکرار کردم که دستش را بلند کرده و محکم روی بینیاش کوباند که سیخ روی تخت نشسته و ناله کرد. - آی مامان بینی نازم، ای روناک الهی اون لپ های سفید سوراخ بشه! همانطور که به نفرین های بچهگانه ترانه میخندیدم که صدای روناک از پشتمان آمد. من شک داشتم که جن یا ارواحی است، هر وقت جایی حرفش میشد صدایش همان لحظه میآمد. - بلند شو ترانه بعدا نفرین میکنی، غذا هم حظره! ویرایش شده 10 فروردین توسط saharꨄ︎ 11 2 باشد که نباشد خبری از خبرم!🖤 ☟︎︎︎𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ☽︎𝒎𝒐𝒉𝒓𝒆 -𝒌𝒂𝒕𝒆ఌ︎☾︎ | بازی از جنس خون🖤🥀 𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌☟︎︎︎ ♲︎︎︎𝒅𝒂𝒉 𝒎𝒐𝒌𝒂𝒇𝒂𝒕...𝒅𝒂𝒉 𝒋𝒂𝒔𝒂𝒅♲︎︎︎|مکافاتی مرگبار! ☽︎.𝒈𝒊𝒚𝒂𝒏𝒂𝒎.☾︎| گــیـــان مَن! 🤍 ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ☯︎𝒔𝒆𝒇𝒊𝒅𝒊,𝒎𝒐𝒕𝒍𝒂𝒈𝒉☯︎| دوست داشتنی از جنس خدا. ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ☠︎︎𝒔𝒐𝒍𝒕𝒂𝒏𝒂𝒕𝒊,𝒎𝒂𝒓𝒈𝒉𝒃𝒂𝒓☠︎︎| مــــــــــــــرگ! ⚔️ ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ♕︎𝒔𝒆𝒎𝒇𝒐𝒏𝒊,𝒈𝒐𝒅𝒓𝒂𝒕𝒉♕︎| ســــــراســــر قدرت🗡 ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
_khakestar_ ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) پارت دوم: ترانه غر-غر کنان از جایش بلند شد که پایش به لحتف پیچ خورد و با سرش به زمین خورد. خودش را جمع کرد و روی زمین نشسته، دستش را روی سرش گذاشت. - آی مامان الهی شوهر کچل گیرتون بیاد، الهی برین بیرون سگ دنبالتون کنه، الهی برین دستشویی بیوفتین زمین! همانطوررکه داشتم به او میخندیدم بلند شدم، بازویش را گرفتهکمکش کردم تا بلند شود وفتی بلند شد لباس هایش را مرتب کرد، سرش را بلند کرد و صدایم زد. - افطاری! اخمی بر سخنش کردم. میدانست حرص میخورم که اینگونه صدایم میزند - سحر! خنده ریزی کردم، حالا شد، گلویم را صاف کرده حوله را از روی موهایم برداشتم. - جانم! لب هایش را همانند نوزاد ها بر چید و با صدای خاص و مظلومش که آدم را مسخ میکرد با صدای بچه گانهای گفت: - گشنمه! قهقهای زدم. کلا این بشر نافش را با کلمه گشنهام بریده بودند. هرکجا، در هر زمان از ده کلمهاش نه تایش گشنمه بود. - خب بدو برو سرویس دست و صورتت رو بشور بیا غذا روناک گفت حاظره! دستانش را بر هم کوباند و بر طرف سیرویسی که داخل اتاقش بود پا تند کرد. لبخندی از کارهایش کرده از اتاق ترانه خارج شدم، وارد اتاق خودم شدم. نگاهم را دور تا دور اتاق گرداندم. اتاقی با دیواره های خاکستری رنگ، کمد، تخت، میز آرایش مشکی رنگ بود با وسایل تزعینی نقرهای رنگ! دکوراسیون اتاقم بسیار خاص و شیک بود، وقتی برای اولین بار وارد اینجا شدیم این اتاق را انتخاب کرده و وسایل، رنگ را خریدم تا باب میلم درستش کنم. لباس هایم را با تیشرت و شلوار گشاد قرمز رنگی عوض کردم، از اتاق خارج شدم که همزمان با من ترانه هم از اتاق خارج شد،. طرفم آمد و دستش را روی شانهام انداخت و لبخند گشادی زد که خندهام گرفت. لبخندی زده و هردو به سمت آشپزخونه قدم برداشتیم که روناک با دیدن ما دستانش را بر کمرش زد. - ایش اینارو، دل میدن قلوه میگیرن! پشتش را برگشت که با ترانه به طرفش رفتیم و دوتایی بغلش کردیم و لپش را بوسیدم! خنده ای کرد و نوبتی هردویمان را بغل کرد. دلمان کرد و غذارا داخل بشقاب کشید و گفت: - سحر از توس یخچال ترشی و نوشابه بیار! باشهای گفتم و یخچال را باز کرده ترشی، نوشابه، ماست را در آوردم روی میز چیدم. روی میز نشستیم و شروع کردیم به غذا خوردن که گوشیام زنگ خورد. یک نگاهی بر غذا یک نگاهی به موبایلم کردم، آخر سر پفی کشیده بلند شدم تا موبایلم را جواب دهم! مزاحم. ویرایش شده 10 فروردین توسط saharꨄ︎ 9 3 باشد که نباشد خبری از خبرم!🖤 ☟︎︎︎𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ☽︎𝒎𝒐𝒉𝒓𝒆 -𝒌𝒂𝒕𝒆ఌ︎☾︎ | بازی از جنس خون🖤🥀 𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌☟︎︎︎ ♲︎︎︎𝒅𝒂𝒉 𝒎𝒐𝒌𝒂𝒇𝒂𝒕...𝒅𝒂𝒉 𝒋𝒂𝒔𝒂𝒅♲︎︎︎|مکافاتی مرگبار! ☽︎.𝒈𝒊𝒚𝒂𝒏𝒂𝒎.☾︎| گــیـــان مَن! 🤍 ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ☯︎𝒔𝒆𝒇𝒊𝒅𝒊,𝒎𝒐𝒕𝒍𝒂𝒈𝒉☯︎| دوست داشتنی از جنس خدا. ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ☠︎︎𝒔𝒐𝒍𝒕𝒂𝒏𝒂𝒕𝒊,𝒎𝒂𝒓𝒈𝒉𝒃𝒂𝒓☠︎︎| مــــــــــــــرگ! ⚔️ ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 ♕︎𝒔𝒆𝒎𝒇𝒐𝒏𝒊,𝒈𝒐𝒅𝒓𝒂𝒕𝒉♕︎| ســــــراســــر قدرت🗡 ⤴️𝒌𝒊𝒍𝒊𝒌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر اسپم ارسال شده در 22 دی، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۴۰۰ @مدیر انتقال قوانین انجمن. تاپیک افراد بن شده. لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر انتقال ارسال شده در 22 دی، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۴۰۰ 14 ساعت قبل، ملکه ارواح گفته است: سلام لطفا به متروکه بره @مدیر اسپم دلیل؟ درخواست انتقال به تالار برتر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده