Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) حال که رقص قلمم، بر پهنهی چون برف کاغذ اثری برجای میگذارد، که شعرش نام نهادهاند. آن را هویدا میسازم، که آنان که بیخبرند از جادوی کلمات، مسحور این طلسم شوند. مدتی هست که این درد به جانم مانده منم و خودخوری و درد دل وامانده منم و شعر تری کز لب خشکم ریزد منم و عاقبت خواندن یک ناخوانده ماندهام کنج قفس خسته و رنجورم من کی شود سرد شود داغ دل دلداده ویرایش شده 12 آبان، ۱۴۰۰ توسط Roghayeh.k 10 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ بهاران، عطر لبخند زمین است هزاران دام عشقم در کمین است شکوفه، عطر گل، آواز بلبل تماما نقشه دلبر چنین است که دامی پهن دارد بر سر راه و این آغاز عشقی پر طنین است 11 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ ای غنچه شکفته با بوسههای باران ای چون نگاه مهتاب، در چشم جویباران شیرینی نگاهت، پیوند بحر و ساحل لبخند گاه گاهت، همچون نوای ساران باز آ که در فراقت، مانند بید مجنون سر برنیارم از غم، در پیشگاه یاران از دوری تو جانا، محزون و سوگوارم خاموش اشک ریزم، چون ابر در بهاران اندر غم تو دلبر، شایسته باد حتی گر سر گذارم از غم، بر دشت و کوهساران 7 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ دل را پرِ خون کردی، ماهم به قفس کردی حالا که چنین کردی، رو چارهی کارت کن! گفتم که نمانم من، این جا و مکان توست گفتی که نباشد رَه، همرَه شو و عادت کن این حرف پذیرفتم، عادت به جفا کردم گفتی تو بمان اینجا، تمرین اسارت کن در بند غم عشقت، مانده دل بیمارم ای دلبر دردانه، بر خیز طبابت کن! 6 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ ما جان به فدای یار زیبا کردیم در مکتب عشق مشق فردا کردیم گر دلبر ما شهرهی شهر شرر است با اخگر عشق دل مهیا کردیم آتش زدهایم بر همه هستی خود در مُلک مَلَک مِلک مهیا کردیم مستی ز فراق عشق خود آه کشید با نالهاش عاشانه سودا کردیم مستیم ز فکر و یاد تو هر دم ما از بهر رسیدن به تو غوغا کردیم سالک شدهایم در ره عشق به تو و اندر ره عشق فتنه بر پا کردیم بگذار بگویند به ما هر چه که هست چندیست که راز دل هویدا کردیم حرص و طمع دهر بود فتنه و ما با دیدن تو فتنه ز سر وا کردیم عطر نفست در همه جا پیچیده سر منشاء عطر را معما کردیم صد شکر که ما بر این مهم مفتخریم جان را به فدای پور زهرا کردیم 7 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ تو گر این خلیج را بخوانی عرب و گر نان خوری تو ز دستان غرب به سرخی خون شهیدانمان به فرهنگ پر فخر ایرانمان به کوه دماوند و کوه دنا به آن پادشاهان زرین لقا هزاران سیاوش بروید ز خاک که این خاک باشد بسی تابناک بجنگند چون شیر و گرد و پلنگ بسازند آتش، نه آتش که جنگ بتازند چون کوروش نامدار بجنگند چون رستم کامکار به خاکت کشند و ز بینَت برند به بندت کشند و ز تو نگذرند چو این مرز را ارتشی پاک هست ره دشمنان را بباید که بست مبادا بیایند نامحرمان که رازیست در قلب این مردمان من این راز را با تو برگویم و تو آن را به فرزند گُردت بگو در این سرزمین هر که بنهاد پای رود در پناه و نشیند به جای شود محرم راز و سر خدا که این خاک را باشد او سر پناه نگه دارد این خاک را ایزدش من آن را پرستم ز خوب و بدش 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ خندهام میگیرد از تماشای گلی بیگلبرگ که به دست خشن رهگذران پژمرده... و به یادم آید آن زمان را که همین گل خشک غنچهای بود سر شاخهی عشق... چشمها خیره به او بود و همه محو زیبایی آن غنچهی نو رسته بدند همه جا حرف ز زیبایی و پاکیاش بود اندکی بعد در آن باغچه یک غنچه شکفت و گل شد همهی باغچه را کرد پر از عطر خوشش همگان مست ز بویش گشتند و دل غنچه گرفت... روز و شبها بگذشت همچنان حرف ز زیبایی گل بود و غنچه تنها گوشهی باغچه حسرت میخورد با خودش گفت چه شد کین در دولت بستند و منی را که بُدم سوگلی باغچهی عشق به نسیان دادند چه کنم تا که دگربار شوم دلبر و یار؟ همه را خیره کنم، و نباشد روزی که ز من حرف نباشد اینجا غنچه با این افکار، فکر یک چارهی صد ساله نمود اندکی کوشش کرد، و سپس پوشش مخملی و سرخ خودش را بدرید و شکفت همه حیرتزده گشتند ز کارش زیرا موسم و فصل شکفتن بهر آن غنچه نبود! و دگر بار همه خیره شدند به گلی تازه شکفته که دگر غنچه نبود غنچهی گل شده هم شاد شد و میخندید و برای همگان در وزش باد سحر میرقصید ولی آن عطر خوشش زود پرید و فقط چهرهی زیبایش ماند... روزی یک رهگذر دیو سرشت با سرِ پنجهی زهرآلودش غنچهی گل شده را لمس نمود اندکی بعد برفت پس از او رهگذری تازه رسید و پس او کسی دیگر و گل اندک اندک پژمرد... آری این قصهی ما انسانهاست! زندگیمان شده فکر دگران زدهایم جوب حراجِ غفلت به خود و زندگی و باورمان غافل از اینکه همه رهگذرند...! 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ من سخن میکنم از عشق، تو دل میشکنی دل فدای تو کنم یار، دلم میشکنی سخن از عاطفه و مهر کنم، خنده کنی هر زمان نام تو آورد دلم، میشکنی... 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ قلب دیوانهٔ من، از همان لحظه که آتش زدیاش، عاری از احساس است. منزل و خانهٔ من، از همان روز که ترکش کردی، سرد و منفور شده. یکی یکدانهٔ من، گرمی خانهٔ من، کی شود بازآیی؟ منزل و خانهٔ مطرود مرا به صفای قدمت، روشن و گرم کنی؟ 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ خندهٔ گل زیباست صوت بلبل زیباست عشق در کل زیباست تو از آن زیباتر... 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ منم و خانه و دلتنگی تکراری و غم منم و دلهره از شایعۀ رفتن تو 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ گر مست و خراب عشق هستی بازآی گر با دل من تو عهد بستی بازآی قلبم ز تمنای تو در تاب و تب است صد بار اگر دلم شکستی بازآی 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مردم شهر خدا گوش کنید! در حوالی شما اندکی مانده به آرامش دل برسر کوچهٔ عشق دلبری منتظر است... حرف او حجت و رویش خجل است از گناهان شما... منتظر، منجی و مهدی، منتقم هر چه خواهید بخوانیدش لیک به دلش دل بدهید و بگویید که عاشق هستید نوگل فاطمه را... 6 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ روزگاری من و تو فارغ از همهمه مردم شهر در همان دهکدهٔ سبز پر از خاطرهٔ بودن دوست زندگی میکردیم در کنار هم و سر زنده و شاد عاشقی میکردیم زندگی یعنی این که تمام عمرت یاد او در دل و ذهنت باشد هر زمان خسته شدی و دلت خواست به بیراهه روی یاد حق راهنمای تو شود که در این راه پر از دام و تله سالم و ایمن و آسوده و شاد تو به سر منزل مقصود رسی عاشقی یعنی این که ز یادت نرود او اینجاست و بدانی که ز یادش نروی یک لحظه... 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) وارد صحن شدم، مرغ دلم پر زد و رفت به هوای کرمت، تابه فلک پر زد و رفت رو سیاه آمدهام بهر تمنا آقا! دل من آمده از بهر شفا پیش شما... ماه من! کی شود آیا که نگاهم بکنی من که نه! گوشه چشمی تو به عالم بکنی... مرد وزن، پیر و جوان، چشم به راهند آقا کی نمایی رخ خود، اختر تابان ولا؟ ویرایش شده 11 آبان، ۱۴۰۰ توسط Roghayeh.k 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ گفته بودند نگاه تو پر از دام و تلهست من ولی گوش ندادم، به دام افتادم 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ دل به هوای روی تو راهی دشت گشته و سر به هوای خندهات، گوش به من نمیکند 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ درفلق یا که شفق یا که در باغ هلو... هرکجا خواهی باش! دل که تنگت باشد، میکشد جان را همانجایی که منزلگاه توست... 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ هرگز حضور حاضر غایب شنیدهای؟ من درمیان جمع و دلم پیش چشم توست! 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ روزگاری خوش بود آسمان، آبی رنگ دشت، سرسبز و قشنگ رود، پرجوش و خروش نهر، پرآب و روان ناگهان عشق رسید، گرد غم آمد و بر دشت نشست رودها خشک شدند آسمان تیره و تار نهر چون یک مرداب ساکن و بیحرکت قصه اینجا که رسید قلم، از کار نشست... کاتب، از پا افتاد چه بگوید ز غمش... ز بلای نگهش... ز دو چشمان سیاهش، که شده آفت جان یا که از روی چو ماهش، که شده قاتل جان؟! این مروت باشد؟! سهم عاشق از عشق، رنج و حسرت باشد؟! چه کند عاشق بیجا و مکان تا بیابد اثری، زان نگار رخشان... عقل، گوید که: رهایش کن و دست بکش از این همه رویای محال... و دلت میگوید: ناامیدی گره هرکاریست! یاد او، در دل و قلبت جاریست! چه جدالیست میان دل و عقل! و در این بین، ندایی آمد که مکن زاری و شکوِه که مکن آه و فعان یار میآید از آن سو، که نداری تو نشان و دگر بار، بهاری آمد به دِه و جنگل و دشت آسمان، زیبا شد... رود، بیپروا شد... عشق، باناز آمد... و دل عاشق او فاتح میدان شد 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ تو همانی که جهانی به تمنای نگاهت همه دیوانهٔ و سرگشته و حیران شده اند... 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ تو مرا گنج بده، به چه کارم آید؟ دشمنم رنج بده، به چه کارم آید؟ خنده کن بر رخ من، به چه کارم آید؟ مرده دیگر دل من، به چه کارم آید؟ 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مفتون توام دلبر عاشقکش مغرور در شهر دلم جز توی دیوانه کسی نیست مسحور شده هرکه تو را دیده ز نزدیک دل بردی و دلبرده ز من جز تو کسی نیست طاعن شدهای بر همهی عالم و آدم طاعن شدی و در خور عشق تو کسی نیست... 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ برادر معنی ایثار و عشق است نگاهش چون نشستن در بهشت است برادر، انتهای معنویت و چون مژگان برای تخم چشم است نباشد، گویی آتش در جهان است برادر همچو مادر مهربان است تمام هستی خواهر، برادر دلیل خنده خواهر، برادر نگهبان دل خواهر، برادر به قربان وجودش گشته خواهر 3 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Roghayeh.k ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۴۰۰ پنجره رازدار خاطرههاست خاطرات من و تصور تو این اتاقک گواه واهمههاست واهمه از دل تفکر تو منم و یاد لمس دستانت و غم از اتفاق رفتن تو منم و راز قلب شیدایی که شکستهاست بعد رفتن تو چه بگویم ز ناز و دلبریات ذهن من مبتلا به باور تو راز من برهمه شده معلوم قلب من گشته مرغ گنبد تو 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .