GH_Mahla ارسال شده در 10 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام رمان: ازهم گسیخته نام نویسنده :GH_Mahla ژانر: اجتماعی زمان پارتگذاری: هرروز هدف از نوشتن این رمان نشون دادن نوری در تاریکیه نشون دادن معنی واقعی زندگی . خلاصه : اینجا دختری داریم با یک روح مرده، دختری که تمام زندگیش محکوم به زندگی نکردن بوده اما حالا خسته شده میخواد بلندبشه دوباره تلاش کنه تا بتونه زندگی کردن رو تجربه کنه میخواد واسه زنده کردن روح مردهاش تلاش کنه، آیا این روح مرده رو زنده میکنه یا این جسم رو از بین میبره این رمان جدال بین مرگ و زندگیه..... مقدمه : هيچ چيز خطرناک تر از اعتقادات و سنت های غلطی نیست که تو ذهن آدما جا بیفته... @همکار ویراستار ویراستار: @یگانه جان ناظر: @Fateme Cha ویرایش شده 12 آبان، ۱۴۰۰ توسط یگانه جان نیم فاصله وکلماتی که نیازبه ویرایش داشتند 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر کل ✯ [email protected]✯mah✯ ارسال شده در 11 آبان، ۱۴۰۰ مدیر کل ✯ اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۴۰۰ سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم مدیریت نودهشتیا" 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
GH_Mahla ارسال شده در 11 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) پارت ۱ از هم گسيخته : روی تختم دراز کشیدم! مثل همیشه چراغ خاموشه، اینجوری خیلی بهتره من تو تاریکی راحترهستم، چشمهام رو میبندم و آهنگ مورد علاقم رو که چند وقته روش قفلی زدم رو پلی میکنم ، بهم آرامش میده ! حس میکنم داره حرفهایی که با یک لیوان آب قورت دادم رو فریاد میزنه. راستی اسم من رویاست! جالبه نه؟ رویایی که چه هیچ رویایی نداره ، گیج کننده شدنه؟ اها این رو هم بگم که من ۱۹ سالمه ، اما راست میگن سن فقط یک عدد در اصله، من ۱۹۰ سالمه شایدم بیشتر! مثل احمقها دارم با خودم فکر میکنم که در اتاق باز میشه. با ورود نور به اتاقم باعث میشه تمام افکارم بهم بریزه! با اخم برمیگردم ببینم کیتونسته خلوتم رو بهم بزنه که چهره مامانم رو میبینم، سوالی بهش نگاه میکنم که میگه : +مامان : - نمیای واسه شام؟؟ - نه میل ندارم، اگه بخوام خودم میام! چهرهی ناراحتش رو دیدم اما دست خودم نبود همه بهم میگن بی اعصاب چه بسا روانی اما من عصبی نیستم من فقط خستهام ! خسته از حرفهایی که شنیده نشده.. دوباره توی افکارم غرق شده بودم وقتی به خودم اومدم خبری از مامانم نبود . میگن مُرده زندهس، ما که زندگی نمیکنیم چرا نمیمیریم؟! به این جمله ای که هرروز با خودم تکرار میکنم میخندم. همیشه از خودم میپرسم زندگی یعنی چی؟ زندگی از نظر من فقط زنده بودن نیست! تنها نفس کشیدن نیست! زندگی یعنی ازاد بودن و خودت بودن بدون هیچ تغییر... @همکار ویراستار ویراستار: @یگانه جان ویرایش شده 13 آبان، ۱۴۰۰ توسط یگانه جان نیم فاصله وکلماتی که نیازبه ویرایش داشتند 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
GH_Mahla ارسال شده در 13 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) پارت ۲ : ازهم گسيخته : صبح زود از خواب بیدار شدم دوتا کلاس خسته کننده داشتم که بلاخره تموم شدن! من همیشه اسیر بودم ، شنیدین میگن طرف محکوم به حبس خانگی شده؟ من ۱۹ سالمه که محکومم! با خودم میگفتم دانشگاه اوکی بشه آخه که راحت بشم، آزاد بشم اما من محکومم به این حبس ! دقیقا تو دورانی که به آزادیم نزدیک بود همه برنامه ها بهمخورد . میدونین هر یک قرن یک بیماری مثل کرونا میاد؟ و اون صد سال دقیقا افتاد وسط زمانی که واسم مهم بود. مثل این میمونه که یک زندانی قراره فردا آزاد بشه اما اذان صبح همون روز اعدام میشه، همینقدر غم انگیز و تلخ ! آروم از پشت میز بلند میشم و میرم سرویس بهداشتی جلوي آینه به خودم نگاه میکنم همه میگن شبیه بابامم چشمای عسلی، موهای خرمایی، پوست سفید اما بیشتر از چهرهام همه میگن اخلاقت دقیقا مثل بابات شده ! و من از این حرف متنفرم به خودم که میام چشمام از بس اشک توشون جمع شده قرمز شده اما اون اشکها اونجا حبس شدن حق ریخته شدن ندارن . شیر آب رو باز میکنم و دومشت آب میزنم به صورتم و میام بیرون میرم سمت آشپزخونه که بابام رو میبینم بهم نگاه میکنیم انگار هیچ کدوم تحمل همدیگه رو نداریم حس میکنم از من خیلی متنفره البته چشمهای منهم برعکس اینکه نمیتونن شادی و لبخند رو نشون بدن تنفر و خشم رو خیلی خوب نشون میدن ! صداش من رو از افکارم میکشه بیرون : - چرا زل زدی به من سلام بلد نیستی مگه؟ - سلام - همین! سلام! هه مردم دختر دارن ماهم دختر. فقط بهش نگاه میکنم فکر کنم اونم فهمید چی گفته ! در جواب نگاهم سکوت کرد و از سر میز بلند شد و بدون حرف رفت بیرون . منم با فکر خسته قهوه تلخم رو درست کردم و نشستم پشت پنجره تا گذشته رو مرور کنم ببینم کجا اشتباه شده کجا؟؟ میگن : - یک روح غمگینمیتونه زودتر از میکروب آدم رو بُکشه! @همکار ویراستار ویراستار: @یگانه جان ویرایش شده 13 آبان، ۱۴۰۰ توسط یگانه جان غلط املایی ونیم فاصله 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .