اشعار عاشقانه| Negin jamali کاربر انجمن نود هشتیا

[Negin jamali☆ویژه☆]

به نام نامی عشق

بیهوده‌ مگو که دوش حیران شده‌ای

سر حلقه‌ی عاشقان دوران شده‌ای

از زلزله و عشق خبر کس ندهد

آن لحظه خبر شوی که ویران شده‌ای

[Negin jamali☆ویژه☆]

ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجراییست که در حافظه دنیا نیست

نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه‌ها پیدا نیست

تو گمی در من و من درتو گمم باور کن
جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست

شب که آرام تر از پلک تو را می‌بندم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست

   

 

[َAmir.m]

نشد سلام دهم  عشق را جواب بگیرم

غرور یخ زده را  رو به آفتاب بگیرم

نشد که لحظه ی فرّار مهربان شدنت را

بـــه یادگار ، برای همیشه قاب بگیــــرم

نشد تقاص همه عمــر تشنه جانـــــی خود را

به جرعه ای ز تو  از خنده ی سراب   بگیرم

چرا همیشه تو را  ای همه حقیقتم از تو

من از خیال بخواهـم و یا ز خواب بگیــرم