Melika.Y ارسال شده در 8 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) بسم تعالی نام رمان: آهوی مست نام نویسنده: ملیکا یعقوبی ژانر: تراژدی، عاشقانه پارتگذاری: نامعلوم خلاصه: من تافته جدا بافته بودم. جدا شده بودم از همه چیز؛ زندگی، نفس کشیدن، روشنایی و احساس. همیشه حسرتم به دل رهگذران دنیوی میماند تا روزی که دچار شدم. دچار یک جفت چشم غمگین و اخلاقی بدون اساس. من دل به چه چیز تو دادم؟ چرا من باید در آتش عشقی بسوزم که بی شک سرانجامی ندارد؟ چرا من باید دل میباختم؟ لینک رمان: ویرایش شده 30 شهریور، ۱۴۰۰ توسط مدیر منتقد 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
سحرصادقیان ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ عالی.موفق باشی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Melika.Y ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۴۰۰ 2 ساعت قبل، سحرصادقیان گفته است: عالی.موفق باشی مرسی قشنگم 😍 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ملیکا ملازاده ارسال شده در 30 شهریور، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۴۰۰ چه تاپیک اولش قشنگه نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 30 شهریور، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۴۰۰ خب سلام عزیزم اومدم تا نظراتم رو در مورد رمانت بگم. اول از اسم رمان شروع میکنم، اسم رمانت زیباست و خواننده رو جذب میکنه ولی بهتر بود کمی روش فکر میکردی چون کلمات دیگری هم هستن که با گذاشتنشون کنار اسم یا عنوان، اون رو زیباتر میکنه. بریم سراغ خلاصه، خلاصه جذابی انتخاب کرده بودی، خلاصت به خودی خودش خواننده رو جذب میکنه و من خیلی از خلاصت خوشم اومد، همین باعث شد که برای خوندن رمانت ترغیب شم، سوال پرسیدن داخل خلاصت اون رو جذاب ترش کرده. در مورد خود رمانت هم بگم، موضوع جالبی انتخاب کردی و قلمه خوبی هم داری اگه همینطور و با همین قلم ادامه بدی رمان زیبایی خواهی داشت، خب امید وارم از نظراتم ناراحت نشده باشی جانا . قلمت مانا عزیزم🌹 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Melika.Y ارسال شده در 31 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۴۰۰ 15 ساعت قبل، JAJANAN-OOO گفته است: خب سلام عزیزم اومدم تا نظراتم رو در مورد رمانت بگم. اول از اسم رمان شروع میکنم، اسم رمانت زیباست و خواننده رو جذب میکنه ولی بهتر بود کمی روش فکر میکردی چون کلمات دیگری هم هستن که با گذاشتنشون کنار اسم یا عنوان، اون رو زیباتر میکنه. بریم سراغ خلاصه، خلاصه جذابی انتخاب کرده بودی، خلاصت به خودی خودش خواننده رو جذب میکنه و من خیلی از خلاصت خوشم اومد، همین باعث شد که برای خوندن رمانت ترغیب شم، سوال پرسیدن داخل خلاصت اون رو جذاب ترش کرده. در مورد خود رمانت هم بگم، موضوع جالبی انتخاب کردی و قلمه خوبی هم داری اگه همینطور و با همین قلم ادامه بدی رمان زیبایی خواهی داشت، خب امید وارم از نظراتم ناراحت نشده باشی جانا . قلمت مانا عزیزم🌹 ممنونم عزیزم از نقدت😍 خوشحالم که خوشت اومده❤️ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .