Kelara.m ارسال شده در 26 آبان، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) به نام خداوند قلم نام رمان : نوتنواد ژانر رمان : عاشقانه . تخیلی .ترسناک خلاصه رمان : نه مرگ حرام است و نه عاشقی فقط بدان، بدان ، که عشق درمان همه چیز است ؛ و همان جادویی را دارد که مورچه را در سرنوشت فیل جای میدهد؛ پس در این شهر نه از جادو بترس،نه غم و نه عاشقی . مقدمه : به قول بابک جهانبخش: _ جنگل از بیرون قشنگه ، از تو که چندتا درخته . اما این جنگل در چندتا درخت خلاصه نمیشود ، و در پشت آن طبیعت و هوای همیشه بارانی ، درخت های نم زده و تمام زیبایی هایش ؛ شب های غمگین و ترسناک مخفی کرده است ، اگر بخواهی مجنون دختر شاه پریان شوی ، باید برای وصلت انتظار دیو هم را بکشی. ... ناظر: @JGR.LARA ویراستار: @reyyan ویرایش شده 11 آذر، ۱۴۰۰ توسط Kelara.m 4 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 27 آبان، ۱۴۰۰ مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۴۰۰ سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم خوبه نودهشتیا" 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Kelara.m ارسال شده در 27 آبان، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) [ پارت اول رمان نوتنواد ] بعد از اینکه بهش گفتم ما تفاهم نداریم و باید از هم جدا شیم شروع کرد به گریه کردن و التماس میکرد که از هم جدا نشیم میگفت: _من دوستت دارم، تورو خدا نرو با اشک هایی که از چشمش میریخت سمتم اومد و بغلم کرد آیکان به اون مغروری؛ داشت گریه میکرد و میگفت: _التماست میکنم،تورو خدا ولم نکن تورو خداا خودمو از توی بغلش در آوردم و رفتم سوار ماشینم شدم ،ولی آیکان بازم دنبالم اومد ؛ تا اواسط راه دنبالم اومد ، و بعدش متوقف شد دیگه به دنبالم اومدن ادامه نداد . اولش یکم تعجب کردم ولی بعدش منم با بغض به راهم ادامه دادم ای کاش میتونستم به آیکان بگم ... بگم که به خدا عشقم منم خیلی ناراحتم منم از این وضع راضی نیستم منم دلم میخواد به همه ی آرزو هایی که باهم داشتیم برسیم میخوام تو پدر بچه هام باشی ؛ ولی حیف،حیف که من فقط میخوام اون زنده بمونه . انگار یه خشمی که از عاشقی بیش از اندازه توی درونم به وجود اومده بود منو متوقف کرد دستم رو به فرمون کوبیدم با خشم گفتم: _ پارمیدا تو به سرنوشت من برمیگردی حتی اگه شده به زور ، حالا میبینی. .. بعد از اون هم با علی تماس گرفتم و بهش گفتم تا بیاد خونه ی من و به سمت خونه رانندگی کردم وقتی با علی راجب اینکه پارمیدا ولم کرده صحبت کردم علی هم بهم گفت : _داداش مشخص بود اون یه روزی میره،خواهش میکنم ازم ناراحت نشو ولی اصلا هم سطح هم نبودین شما،درضمن داداش من متمانم یکی بهتر گیرت میاد تو هم متمان باش منم آهی کشیدم و بهش گفتم: _خب درست میگی ولی میدونی که من پارمیدا رو خیلی دوست داشتم؛ الانم گفتم بیای اینجا تا شماره... همون طور که علی گفته بود باید ساعت 5 صبح باهاش تماس میگرفتم صدام رو یکم صاف کردم و شمارش رو گرفتم _سلام وقت شما بخیر ... : _سلام وقت شما هم بخیر،آقا آیکان هستید درسته؟ _بله ... : _در خدمتم جریان رو براش تعریف کردم ، و بهم گفت مشکلی نداره و میتونه این جریان رو خیلی راحت حل کنه ، فقط کافیه امروز قبل از اینکه خورشید کاملا غروب کنه اونجا باشم ... تقریبا ساعت حدود ... .................... ویراستار: @reyyan ناظر: @JGR_LARA ویرایش شده 11 آذر، ۱۴۰۰ توسط Kelara.m 3 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده