seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام دلنوشته: «قشاع» نام نویسنده: shahrzad.rh(ستایش) ژانر: عاشقانه، غمگین، تراژدی. ساعت پارت گذاری: نامعلوم مقدمه: تو رو نمیدونم؛ ولی من بهت احتیاج دارم. تو دلیل منی! دلیل وجود من وجودته! دلیل من تویی! دلیل زندگی من زندگیته! و دلیل مرگم مرگته! عاشق و اگر برعکس کنیم، میشه قشاع! توی کتاب لغتنامه دهخدا گشتم دنبالش و پیداش کردم قشاع یعنی: دردیست که درمان ندارد... . ویرایش شده 22 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 7 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت یک من قبلاً خیلی رو رفتار کسایی که دوستشون داشتم حساس بودم؛ اینجوری که بیشتر اوقات بدون هیچ دلیل قانع کنندهای ازشون ناراحت میشدم، اما الان نه تنها شخصی نمیتونه ناراحتم کنه، بلکه حتی وقتی چیزی هم ناراحتم میکنه رو لازم نمیبینم که بیان کنم. این روزها به این نتیجه رسیدم که وقتی آدمی من رو دوست داشته باشه و واسهم ارزش قائل باشه اصلاً نیاز نیست بودنم رو واسهش یادآوری کنم. راستش کارم از بچه بازی و با خیلیها بودن گذشته، الان فقط دنبال آرامشم؛ نه تنها الان، بلکه تا آخر عمر به آدمی که من رو به همه ترجیح میده نیاز ندارم. آخه هیچکس درک نمیکنه تو چرا از همه فراری هستی، همه میخوان فقط ثابت کنن با بقیه فرق دارن و شبیه هیچکس نیستن، اما مشکل اینجاست که من دیگه اصلا دنبال این نیستم که بقیه رو امتحان کنم. از همه به نوعی خستهم، حالا فقط میخوام تنها باشم، شاید اینطوری کمتر اذیت شدم(: ویرایش شده 22 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 8 1 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت دوم خندههات داستانی بود كه اون دلِ ديوونه هميشه منتظرم رو به اوج خوشحاليش ميرسوند. دل بردن كاری نداره برات دلبر... كافيه نگاهم كنی بهم بگی كه هستی! كافيه با نگاهت بهم بفهمونی كه من تنها نيستم! خيلي چيزها برام كافيه، اگه بگی حتی تو غمگينترين حالتِ پاييز هستی بمون و پاييز رو برام عاشقانه كن دلبر! تو پاييز آدمها ميرن... ولي تو بمون و بذار بخندم به همهِ حالتهای غم انگيز پاييزِ بیرحم! من، تو، ميشيم بخشی از وجودِ بیانتهای هم كه قرار نيست جدا بشيم. بخنديم، برقصيم و به بازی بگيريم قلبهايی كه ميتونن ما رو به مرز جنون برسونن. همين كافيه، گفتم كه با تو خيلی چيزها برام كافيه! ولی با تو... ویرایش شده 23 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 6 2 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت سوم اونی نباش که همیشه در دسترسه! اونی که مدتها منتظر طرفش میمونه، نه خسته میشه نه ناراحت. اونی نباش که همیشه اول میگه "دوست دارم" و ایموجی قلب تحویل میگیره و در بهترین حالت یه کلمهی"منم" طرف عاشقه قضیه نباش! اونی نباش که همیشه میشکنه، همیشه خرد میشه و صداش در نمیاد... طرفِ عاشقتر و مجنونترِ قضیه نباش که خوبیِ زیاد، مثل شیرینی زیاد دل هر کسی رو میزنه... طرف دلتنگتر قضیه نباش! اونی که دلش کوچیکه و کمتر طاقتِ ندیدن داره اونی که همیشه همهی کارهاش رو تعطیل میکنه و قرارهاش کنسل. نه اهل حساب و کتاب و "دفعه قبل من اول پیام دادم و سری پیش من زنگ زدم، حالا نوبتِ اونه..." نیستم. نه اصلاً، اما همیشه اونی که عاشقتره بازندهتره، اونی که از موندنش، از همیشگی بودنش مطمئنن شکنندهتره، احتمال تنها موندنش خیلی بیشتره. طرف عاشقتر قضیه نباش! نذار همهی دلتنگیها، نبودنها، تنهاییها، بغضها فقط مال تو، هوار رو سر و سنگین رو شونههای تو باشه. ممکنه اون لحظه که حالت خوب نیست؛ نتونی به دیوونه بازیهاش بخندی تا حواست پرت بشه یا حرفهاش خیلی آرومت نکنه و اشکهات بند نیاد. ممکنه در آغوشت بگیره؛ ولی باز نتونی ببینی چقدر داره تلاش میکنه که حس نکنی تنهایی. امّا بعد که میگذره، تو خلوت خودت میشینی و به این فکر میکنی که یه نفر اون لحظه تمام سعی خودش رو کرده به هر روشی بلده حال تو رو بهتر کنه. این یادآوری لبخند میاره رو لبت، این یعنی اون یه نفر کار خودش رو درست انجام داده و باید تو زندگیت نگهش داری! ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 6 2 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت چهارم از وقتی دیدمت دلم برای خودم تنگ شده. انگار که تو وجودم ریشه کرده باشی و من رو تو اعماق وجودم، جایی که هیچ وقت نتونستم ببینمش غرق کردی. میشه خودت از پیشم بری؟ نمیدونی دل کندن ازت چقدر سخته! داری ذره- ذره وجودم رو نابود میکنی. من خیلی وقته دیگه خودم رو نمیشناسم؛ ولی اونقدر دوست دارم که نمیتونم کاری کنم. میدونم که دارم زجر میکشم، میدونم که پیش تو بودن اشتباهه، ولی نمیتونم برم. اگه برم قلبم میشکنه و تیکههاش روحم رو خراش میده. من هرشب در برابر احساساتی که تو درون من به وجود آوردی به زانو درمیام. برو، فقط برو! بذار خودم و پیدا کنم. ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 6 2 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت پنجم برات پیش اومده بخوای پات رو بزاری روی یه سکو ولی یه قدم جلو و عقب برداری و ته دلت خالی بشه، یهو بریزه؟ هروقتی میبینمت از شدت ذوق ته قلبم فرو میریزه و من تیکههای عاشقش رو جمع میکنم برات تا دیدار بعد که این تکرار بشه. من وقتی که بهت میگم دوستت دارم درواقع یعنی هر وقت کنارمی خوشحال ترینم، فکر کردن بهت حالم رو خوب میکنه، یعنی هر اتفاقی هم برام بیوفته، باز هم دلم به بودن تو خوشه، حتی با صدات هم میتونی تو اوج عصبانیت آرومم کنی و بغلت یه پناهگاهه واسه من و دردهام... . ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 6 2 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت ششم ولی من هرچقد که غد و مغرور باشم تو چشم بقیه کنار تو سرم رو میندازم پایین و به دستهات بوسه میزنم؛ باید بدونی این رو که این دنیا یک نفر با تموم مردونگیش جلوت تعظیم میکنه و به دستهات بوسه میزنه، میخوام هروقت یه گوشه از ذهنت حتی کوچیک به سمتم منعطف شد، از شدت دیوونه بازیهامون نتونی نیشت رو ببندی و یهو به خودت بیای و ببینی شدی بندهی بیاختیار عشق، که نمیتونی از خاطرههامون بگذری و این مرد مغرور ترک کنی که دیگه نتونی کنارش نباشی. میدونی، آخه من جونم هم میدم برای خندههات وقتی که کنارمی، انقد دلم برات تنگ شده که بهت قول میدم وقتی که اومدم ببینمت، جوری بغلت کنم که ضربان قلبهامون یکی بشه(: ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 6 2 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت هفتم من میتونستم ندیدنت رو تحمل کنم، یا نبودنهای گاه و بیگاهت رو؛ اما به شنیدن صدات، به حرف زدن باهات معتاد بودم. من بعد از تو انقدر حرف نزدم که لالمونی گرفتم. وقتی واسه حرف زدن، اعتماد یه نفر رو جلب کردی، انقدر نسبت بهش دور نایست که نتونه صداش رو بهت برسونه! دق میکنه...): ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 7 1 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت هشتم یه وقتهایی هست که وسط راه میمونی، هیچی حالیت نیست؛ نمیفهمی باید ادامه بدی یا باید وایسی و دیگه راه نری. نمیدونی چرا داری راه میری، چرا وایسادی چرا دو دل شدی؟ یه وقتهایی هیچی نمیدونی، هیچی نمیبینی، هیچی نمیشنوی، فقط میخوای برگردی عقب تا ببینی چیشد؟ چطور شد که الان اینجایی؟ چی از راه رفتن نگهات داشت؟ یه وقتهایی حتی یادت میره کی بودی، ولی یه وقتهایی، نه تنها یادت میره کی بودی، بلکه دیگه کسی هم نیست که یادت بیارتش. ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 6 2 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت نهم بیاین یکم رو راست باشیم باهم! اگه کسی بعد از یه مدت برگشت؛ حالا بعد از یک ساعت یا یک سال جدایی، از برگشتنش ناراحت شدی؟ نه نشدی! پس بیشتر از قبل باهاش مهربون باش! دوست داشته که برگشته، برگشته تا اشتباهات قبلی رو جبران کنه. به فکر انتقام نباش! اگه دوستش نداری بگو تا بره، ولی دوست داشتن الکی زندگیش رو نابود میکنه. تو که دلت نمیخواد باعث افسردگی کسی بشی، دلت میخواد؟ ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 6 2 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت ده دلتنگی یه حدی داره! خیلی از آدمها میخندن و رو به راه دیده میشن، اما میشه فهمید که واقعاً حالشون خوش نیست. مرد و زن و پسر و دختر هم نداره، تا یه جایی آدم تحمل میکنه و بلاخره از یه جایی میزنه بیرون. یکی گریه میکنه، یکی قدم میزنه، یکی آهنگ گوش میده، یکی میخنده و بدترین و بهترین حالت هم نداره. شاید اونی که قدم میزنه داره خودش رو تو مسیر تیکه پاره میکنه. یا اونی که میخنده داره قلبش از شدت ناراحتی منفجر میشه؛ ولی اونی که هم قدم میزنه، هم آهنگ گوش میده و هم میخنده... . نمیدونم دیگه به کجای این دلتنگی لعنتی رسیده! ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 6 2 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت یازدهم وقتی اولینبار سیاه چشمهای گردت رو دیدم، دیگه برای چندروز نتونستم جز اونها به چیزی فکر کنم، شاید تو همون الههی خدایی؛ ولی روی زمین فرستاده شدی تا من رو خوشبخت کنی. شاید هم تو الهه زیبایی باستانی که تو زمان سفر کرده تا به من بفهمونه معنی واقعی عاشقی رو، تا به من بفهمونه اون عشق توی چشمهات که هست که تو این دنیا میتونه همچین حس پاکی وجود داشته باشه. بعضی وقتها دوست ندارم حتی بدونم به چه دلیل اتفاق افتادی، فقط خوشحالم از اینکه چشمهام فرصت این رو داشتن که ببیننت. خواستم ازت تشکر کنم که به دنیا اومدی و باعث شدی دنیای اطرافیانت قشنگتر بشه! تو حکم همون معجزهای رو داری، باعث ایمان من به این دنیا و به اون عشق پاکمون دارم. تو اما قشنگترین با اختلاف، تو اما مهربونترینی با اختلاف، تو اما یکی یدونهی این سرزمین قلبمی با اختلاف. تو مثل همون جا که وانتونز میگه: ترجیح میدم ازین به بعد تو دلم باشی، پس میکشمت من روی این بوم نقاشی. ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 7 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت دوازدهم به قول سجاد آبطحی، نویسندهٔ کتاب «ترقوه» «عاشقی» درهم است؛ جدا کردن ممنوع، حتی شما دوست عزیز! در عالم عشق نمیتوانی در سبد گذشتهی معشوقهات بگردی و خوبها را سوا کنی و گندیدهها را دور بریزی! گذشتهی معشوقهات سبد گوجه تر و بار نیست که روزهای شادابش را مال خود کنی و ایام زردش را سوا نکنی! دیروز آدم مورد علاقهات سبد لوبیا سبز نیست که روزهای سالم و بدون اشتباهش را به داخل کیسهی رابطهی امروزت بریزی و اشتباهات پلاسیدهاش را جدا کنی! اگر دوستش داری، او را با تمام اشتباهات روز های بدون خودت دوست داشته باش و اگر باز هم دوستش داری با «بودنت» و با «ماندنت» فرصت اشتباه مجدد را از او بگیر! به او ثابت کن که دیگر اشتباه کردن کافیست چون تو برایش اشتباهی تازه نیستی! اگر دوستش داری، فقط یک جمله به او بگو و سعی کن آن جمله را به او ثابت کنی و تمام: «من تو رو با تموم اشتباهات دوست دارم». ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 7 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت سیزدهم من کلی تلاش کردم که دوستم داشته باشی! پیام دادم وقت و بیوقت، یه ساعت الکی از فلان آدم مشهور باهات صحبت کردم که چی بشه؟ بهخاطر اینکه چهار تا کلمه باهات هم کلام بشم، کیف کنم. اینور نرفتم، اونور نرفتم که یوقت عکسهام رو نبینی ناراحت بشی. لباسهایی که تو دوست داشتی پوشیدم، وقتی داشتی از عشق گذشتهت میگفتی، بغضم رو قورت دادم ولی خندیدم. آیندهم رو با تو دیدم، برات هزینه کردم، حالا بیخیال مادیاتش! وقتم رو گذاشتم واسه دوست داشتنت. من خیلی سختیها کشیدم؛ حالا بعد این همه وقت، بیای و بگی دوستم نداری؟ گناه ندارم؟ ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 4 2 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت چهاردهم ساعت یک، دوئه شب حرکت میکنیم و میزنیم به دل جاده. خلوت ترین ساعت رو واسه حرکت انتخاب میکنیم. اونجایی که دیگه فقط من و خودتیم و جاده، اونجایی که میبینی خستهم و توی ماشین برام چایی میریزی، آره! دقیقا همون جایی که باهم دونه- دونهی آهنگهای ماشین رو میخونیم و هرچند ثانیه به چشمهات زل میزنم و از چشمهام میخونی که تموم این آهنگها رو با عشق برات میخونم. ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 5 1 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت پانزدهم بذار اینجوری بهت بگم، من قبل خواب بهت فکر میکنم، توی خواب بهت فکر میکنم، بعد خواب بهت فکر میکنم. من موقع خوردن شیر قهوه بهت فکر میکنم، موقع کتاب خوندن هم بهت فکر میکنم، موقع غذا خوردن هم بهت فکر میکنم، من همهش، همهش، همهش بهت فکر میکنم. تو چطور؟ ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 5 1 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت شانزدهم بعضی جملهها با اینکه خودشون قشنگن و انرژی مثبت بهت میدن، اما وقتی از یکسری آدمها اونها رو میشنوی، قشنگ بودنش رو صد برابر میکنن و بدجور به دلت میشینه یه جوری که اون لحظه حس میکنی تمام دنیا دست توئه، مثلِ شنیدن «دوست دارم» از تو! از نظر علم روانشناسی: دلیل اینکه ما وقتی خیالپردازی میکنیم چشمهامون رو میبندیم، اینه که زیباترین چیزهای زندگی با چشم دیده نمیشه، بلکه با قلب احساس میشه. مثل عشق، مثل کار خیر کردن، مثل دوست داشتن کسی، یا دلتنگِ کسی شدن که قلباً دوستش داریم! ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 5 1 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت هفدهم بعضی وقتها دوست داری بذاری و بری با اینکه دوسش داری عمیقاً هرچه سریعتر بساطت رو جم کنی و فقط بری. خیلی خسته شدی، اونقدر خسته که دیگه نمیتونی ادامه بدی؛ اما میدونی چیه؟ هزار تا دلیل داری بری، هزار و یک دلیل برای اینکه خسته شدی و نمیتونی ادامه بدی داری، اما باز هم نمیتونی بگذری ازش چون که یه دلیل داری که همون هزار تا دلیل رو میپوشونه و نمیذاره بری. اون هزارتا دلیل برای رفتن در برابر یه دلیل برای موندن هیچِ، هیچ. ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 5 1 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت هجدهم میدونی کِی دنیا قشنگ بود؟ وقتی که آدمها بدون فکر حرف نمیزدن و اول جمله.شون رو مزه میکردن ببینن گفتنش خوبه یا نه؟ وقتی آدمها به راحتی نمیتونستن دل کسی رو بشکونن و خیلی بیخیال و راحت از جلوش رد بشن. اگه کسی نبود تهمت بزنه، اگه آدمها محبت کردن رو به پای نفهم بودن آدمها نمیذاشتن، هر کس هرجور که دلش میخواست زندگی میکرد، وقتی دلتنگ کسی میشدی، همون لحظه روبهروت بود و بغلت میکرد. این دنیا جای بهتری بود وقتی که بعد از اعتماد کردن پشیمونت نمیکردن، جای قشنگی بود اگه عاشق یکی میشدی، اون هم عاشقت میشد و از همه مهمتر اینکه کلی شیر کاکائو میخوردی و اصلا چاق نمیشدی... 🙂 ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 5 1 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت نوزدهم من آدم وسط راه ول کنی نیستم، اما از یک جایی به بعد دیگه نتونستم با بعضیها ادامه بدم؛ چون اونها با افرادی ارتباط داشتن که برای شخصیتم زیادی نامفهوم و مخرب بود. کارهایی رو میکردن که من خیلی وقت بود دورشون رو خط کشیده بودم، جاهایی میرفتن که من حاضر نبودم یک دقیقه هم اونجا وقتم رو بگذرونم. طرفدار سبکهایی از زندگی بودن که برای من خیلی چیپ و به درد نخور بود. حذف کردم چون آدم دو رو بودن نبودم، حذف کردم چون آدم نقش بازی کردن نبودم، حذف کردم چون اولویت زندگیم فقط و فقط خودم بودم و به هیچکس اجازه این رو نمیدم که بخواد ذره از آرامشم رو بگیره، به نظرم این کار بهترین کاریه که یک نفر میتونه در حق خودش انجام بده. ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 6 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت بیستم من همونم که آخر جملهم گفتم منتظر میمونم. میدونی، انتظار با اون امیدی که تو گفتی فرق داره. امید یعنی دلت رو واسه چیزی خوش میکنی که برات اتفاق میفته و مطمئنی ازش، ولی منتظر بودن قضیهش جداست، یه چیزه بینابینه... مثل این میمونه که نشستی رو نیمکت و چشم انتظار کسی هستی که نمیدونی میاد یا نه؛ ولی تو همچنان منتظرشی. دلم میخواد برم بهش بگم دلم واسه تنگ شده، بگم تو تنها آدم خوب زندگی من بودی، بگم آدم خوبها که نمیرن، بگم عاشقها که این چیزها سرشون نمیشه، بگم باشه اصلاً حق با توئه. بعد میبینم خودم گفتم که نباشه، خیلی بده نه؟ اینکه مجبور میشی بخاطر بیپولی و صدتا نقص و هزارتا زهرمار از اونی که دوستت داره و دوسش داری دور بشی چون از یک ثانیه بعدت هم معلوم نیست. ویرایش شده 25 بهمن، ۱۴۰۰ توسط m.azimi ☆ویراستاری| m.azimi☆ 5 1 نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد نسترن اکبریان ارسال شده در 1 بهمن، ۱۴۰۰ مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۴۰۰ در ۱۴۰۰/۹/۵ در 22:03، shahrzad.rh ستایش گفته است: #پارت بیستم من همونم که آخر جملم گفتم منتظر میمونم میدونی انتظار با اون امیدی که تو گفتی فرق داره ، امید یعنی دلتو واسه چیزی خوش میکنی که برات اتفاق میفته و مطمعنی ازش ولی منتظر بودن قضیه اش جداس یه چیزه بینابینه... مثه این میمونه که نشستی رو نیمکت و چشم انتظار کسی هستی که نمیدونی میاد یا نه ولی تو همچنان منتظرشی! دلم میخواد برم بهش بگم دلم واست تنگ شده، بگم تو تنها آدمِ خوب زندگی من بودی، بگم آدم خوبا که نمیرن، بگم عاشقا که این چیزا سرشون نمیشه، بگم باشه اصلا حق با توعه، بعد میبینم خودم گفتم که نباشه، خیلی بده نه؟ اینکه مجبور میشی بخاطر بی پولی و صدتا نقص و هزارتا زهرِمار از اونی که دوستت داره و دوسش داری دور شی چون از یک ثانیه بعدتم معلوم نیست...! تکمیله دلنوشتت جانم؟ 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 4 بهمن، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) در ۱۴۰۰/۱۱/۱ در 18:11، n.a25 گفته است: تکمیله دلنوشتت جانم؟ بله عزیزم @ n.a25 ویرایش شده 10 بهمن، ۱۴۰۰ توسط shahrzad.rh ستایش نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
kowsar ارسال شده در 23 اسفند، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۴۰۰ در ۱۴۰۰/۹/۵ در 13:29، shahrzad.rh گفته است: نام دلنوشته: «قشاع» نام نویسنده: shahrzad.rh(ستایش) ژانر: عاشقانه، غمگین، تراژدی. ساعت پارت گذاری: نامعلوم مقدمه: تو رو نمیدونم؛ ولی من بهت احتیاج دارم. تو دلیل منی! دلیل وجود من وجودته! دلیل من تویی! دلیل زندگی من زندگیته! و دلیل مرگم مرگته! عاشق و اگر برعکس کنیم، میشه قشاع! توی کتاب لغتنامه دهخدا گشتم دنبالش و پیداش کردم قشاع یعنی: دردیست که درمان ندارد... . عزیزم اسم و فامیلتون رو واضح بگید تا ضبط رو شروع کنم! نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
seta._rh🎼 ارسال شده در 23 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۴۰۰ 35 دقیقه قبل، kowsar گفته است: عزیزم اسم و فامیلتون رو واضح بگید تا ضبط رو شروع کنم! به اسم ستایش خطیبی بگید نقل قول رمانی جذاب، خواندنی و غیرقابل پیشبینی رمان «پناهِسودا» لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .