Zeinab.gholami ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) اسم رمان: سنگ و شیشه اسم نویسنده: زینب غلامی ژانر:طنز، عاشقانه خلاصه: دختری تنهاتر از همیشه و پسری با دل سنگ دختری که از دوری عشقش عذاب می کشد و پسری که... اما سوال اینجاست؟ سرنوشت آن دو چه خواهد شد؟ به یکدیگر رسیدن یا دوری؟ مقدمه: همه ما یه روزی عاشق میشیم...یه روزی هم یا بهش میرسیم یا نه ولی مهم که این ما بین وابسته نشیم وابسته کسایی که موندنی نیستن. ویراستار ناظر: @_Zeynab ویرایش شده 23 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Zeinab.gholami 5 1 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Zeinab.gholami ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) #پارت اول «رها» بالاخره نتیجهی کنکورهم اومد. یکی از دانشگاههای تهران با رتبه دو رقمی قبول شده بودم. هم خوشحال بودم، هم ناراحت! خوشحال بخاطر اینکه بالاخره رشته و دانشگاهی که میخواستم قبول شدم. ناراحت واسه اینکه مجبور بودم از خانوادهام دور باشم. یک هفته دیگه باید برم. *** چمدون و کولهم و برداشتم و از خونه بیرون رفتم. قرار بود برم دنبال آوا که باهم بریم. عجب شانسی داشتم ها! تنها رفیقم که واسم رفاقت کرد آوا بود. تنها کسی که نامرد نبود آوا بود! تنها کسی ک تو غم و شادی باهام بود آوا بود. وسایلهام و گذاشتم توی ماشین و سمت خونشون راه افتادم. گوشی و برداشتم و بهش زنگ زدم. - الو؟ - سلام خانوم بپر پایین بریم دیگه. - هن؟ وای آخام آماده نشدم که خواب بودم. ماشین و پارک کن بیا بالا الان آماده میشم. - ای خاک، باش. ماشین و پارک کردم و پیاده شدم. خاله لیلا (مامی آوا) در رو باز کرد. رفتم بالا و محکم بغلش کردم و گفتم: - سلام لیلی جونم خوبی؟ - علیک سلام رها جونم، تو خوبی؟ - فداتم لیلی ژون، آوا کجاست؟ - از دست تو؛ تو اتاقشه. - باشه، پس من برم پیشش. رفتم سمت اتاقش. @Otayehs ویرایش شد. ویرایش شده 20 مرداد، ۱۴۰۰ توسط _Zeynab ویراستاری Zeynab_ 6 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Zeinab.gholami ارسال شده در 12 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۴۰۰ پارت دوم بدون اینکه در بزنم وارد شدم. - سلا.. هنوز حرفم تموم نشده بود ک دیدم آوا لخت وسط اتاق وایساده. با جیغی ک زد به خودم اومدم. - دختره بیچشم و رو خجالت نمیکشی لخت میگردی تو خونه؟ - چه رویی داری تو دختر، بهت یاد ندادن در بزنی بعد بیایی داخل اتاق؟ - آخه خانومم کدوم شوخری واس رفتن ب اتاق خانومش در میزنه که من در بزنم؟ رفتم سمتش و خواستم از پشت بغلش کنم ک یهو دیدم خاله لیلا وایستاده و داره نگاهمون میکنه. آبروی کم و بیش نداشتهام ریخت. آروم_آروم از آوا فاصله گرفتم، و با کلی خجالت رفتم روی تختش نشستم؛ تا حاضر بشه و بریم. تو این مدت که آوا داشت آماده میشد. منهم بیکار نموندم و آرایشم رو تمدید کردم. البته ب نظر من دخترهایی ک زشتن آرایش میکنن. منظورم از آرایش در حد یه خط چشم و رژ و این چیزها نیست. منظورم اون دخترهایین ک هفت کیلو آرایش رو صورتشونه. اول از همه ریمل و خط چشمم و زدم و بعد یه رژ کمرنگ دخترونه. بالاخره آوا حاضر شد و از همه خداحافظی کردیم و رفتیم. حال رانندگی کردن نداشتم واسه همین سویچ رو دادم آوا و خودم کنارش نشستم. یهو گوشیم ویبره خورد. نگاه کردم دیدم مامانه. - جانم مامان؟ - عزیزم حرکت کردین؟ - آره قربونت برم، هنوز یک ساعت نگذشته دلم واست تنگ شده. - فدای دختر قشنگم بشم من، پس من دیگه مزاحم نمیشم رسیدین خبر بدهـ - خدانکنه، مراحمی خانوم، چشم - مواظب خودتون باشین. فعلا - چشم، همچنین. خداحافظ 5 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد N.a25 ارسال شده در 18 مرداد، ۱۴۰۰ مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۴۰۰ سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم خوبه نودهشتیا" 2 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Zeinab.gholami ارسال شده در 18 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) پارت سوم 《آوا》 با زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم آخام بودش(رها) جوابشو دادم. - سلام خانمم، چطوری؟ - سلام آخای نازم، خوبم؛ صداترو شنیدم عالی شدم تو چطوری آخام؟ - خانمم خوبه، منهم خوبم. - شکرش چهخبر چوکا موکونی؟ - یه خبری دارم برات خانمم. - ووی خبر؟ از کی؟ چی؟ کجا؟ خوبه یا بد؟ - وای دخترهی لوس مهلت نمیدی حرف بزنم. - خب بگو دیه میدونی که من فوضولم. - خب میگم... دانشگاه تهران قبول شدم با رتبه دو رقمی. - ووی آخام جدی میگی؟ - آره عخشم. تو چی؟ رتبهات چند شده؟ کجا قبول شدی؟ - ووی اصن یادم رفته بودها بزار برم نگاه کنم. - دیوونه زود باش برو نگا کن. رفتم نگاه کردم جیغم هوا رفت. - وای رها منهم دانشگاهی ک تو قبول شدی، قبول شدم. رتبمم سه رقمیه - جون من؟ - عه! آره - ما و این همه خوشبختی محاله. -اهوم_اهوم خوب شد دانشگاههامون یکی هست وگرنه دق میکردیمها. - اهوم خیلی خوب شد. - خانومم زود باش آماده شو من نیم ساعت دیگه میام پیشت. - باوش آخام فعلا. ■■■■■■■ لخت وایساده بودم وسط اتاق و طبق عادت هميشگيم داشتم؛ جلو آیینه واسه خودم قر میدادم. که یهو.. ویرایش شده 24 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Zeinab.gholami 5 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Zeinab.gholami ارسال شده در 24 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۴۰۰ پارت چهارم در باز شد. - سلا... حرفش تموم نشده بود که جیغ زدم. رها با جیغ من به خودش اومد. - دختره بیچشم و رو خجالت نمی!کشی لخت تو خونه میگردی؟ - چه رویی داری تو دختر بهت یاد ندادن اول در بزنی بعد بیای تو اتاق؟ - آخه خانومم کدوم شوخری وقتی میخواد بره اتاق خانومش در میزنه که من بزنم؟ رها اومد سمتم خواست از پشت بغلم کنه که یهو متوجه حضور مامانم شد که داشت نگاهمون میکرد آبرومون ریخت. کم_کم ازم فاصله گرفت و رفت رو تخت نشست، تا من آماده بشم. داشتم آماده میشدم ک دیدم آخامم بیکار نیست و داره آرایششرو تمدید میکنه. بالاخره حاضر شدم و از همه خداحافظی کردیم و رفتیم. رها سویچ ماشین و داد به من تا رانندگی کنم معلوم بود حال رانندگی نداشت؛ گوشی رها زنگ خورد. تموم حواسمو دادم به رها تا بببینم کی زنگش زده بود. فوضولم خوب. بالاخره فهمیدم کیه! مامانش بود. با خیال راحت داشتم رانندگی میکردم یهو رها رو دیدم داشت دنبال دستمال میگشت. - به_به آخام بالاخره بیدار شدی؟ - نه خانومم خواب نبودم که. یهو دیدم چشمهاش اشکیه و ریملش ریخته. - چرا گریه کردی دوباره ها؟ - گریه؟ مگه مرض دارم گریه کنم؟ - شوخرم ببخشیدها ولی میخوای دروغ بگی قبلش یه نگاه به خودت بکن و مطمئن شو که ریمیلت نریخته. ساکت شد و چیزی نگفت. 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Zeinab.gholami ارسال شده در 21 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۴۰۰ پارت پنجم 《رها》 خواستم گوشی رو بزارم کنار که یهو چشمم به بکگراند صفحه افتاد. عکس روهام بود، عشق اولم! رمز گوشیم رو که تاریخ تولد روهام بود رو زدم و یه آهنگ پلی کردم. آهنگی که همیشه خودم و روهام گوش میدادیم. خیلی وقته رفته. ولی هنوزم دوستش دارم. رفته ولی من با خاطراتش زندگی میکنم. یادش که افتادم دوباره حالم بد شد. دوباره همون رها قبلی شدم. همون ک ناراحتیهاش و فقط خودش میدونست و بالشتش. البته بیشتر وقتها آوا توی غمهام شریک بود. چشمهام و بستم و سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم. داشتم خاطراتمون رو مرور میکردم که یهو حس کردم صورتم خیس شده. حتی دلم نمیاد بهش لعنت بگم. چشمهام و باز کردم. داشتم دنبال دستمال میگشتم که اشکهام و پاک کنم یهو آوا گفت: - به_به چه عجب! آخام بیدار شد؟ - خواب نبودم که خانومم. یهو برگشت نگاهم کرد. با دیدنم تعجب کرد و گفت: - چرا گریه کردی دوباره؟ - گریه؟ مگه مرض دارم ک گریه کنم؟ - شوخرم خیلی ببخشیدها! ولی وقتی میخوای دروغ بگی قبلش مطمئن شو ریملت نریخته باشه. وایی حواسم اصلا به آرایشم نبود. دوباره گاف دادم. ساکت شدم و چیزی نگفتم که دوباره آوا گفت: 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده