کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 13 آذر، ۱۴۰۰ کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۴۰۰ 《به نام او که قلبش را آفرید》 دلنوشته: آیین تماشا به قلم: عطیه حسینی(otayehs) مقدمه: شاید باید طوری دیگر نگریست. شاید باید از حصار علم به باغِ عشق رجوع کرد و برهانها را طورِ دیگری تصور کرد. چشمها مانند هم و همساختار اند اما نوع نگاه آن چشمها، به شخصیت صاحبانشان بسته است؛ به قلبها و عقلها و ایدهها وابسته است! 5 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ مالک کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ post توسط زهرارمضانی🌻 بررسی شد! "دلنوشته برتر" به Otayehs نشان " Great Support" و 500 امتیاز اعطا شد. 《قاصدک چترباز》 قاصدکها چتر دارند؛ چترهایی سست اما شکستناپذیر! قاصدکها میترسند؛ از اینکه همسو با بادهای گریزان، پرواز کنند و پرواز کنند تا به رؤیاهایشان برسند، اما ناکام بمانند! ترسشان از موانع راهشان نیست، هراس از خود دارند! نگرانِ سستی خودشان و هزارپاره شدن شاخههای چترشان هستند. اما میدانید؟ قاصدکها هم میتوانند تصمیم بگیرند! تصمیم بگیرند که سستیشان را فراموش کنند، موانع را نادیده بگیرند و تنها رؤیایشان را بنگرند. قاصدک تصمیم میگیرد که به جای در بطنِ زمینِ مادر بودن، ترس را به جان بخرد و از بلندای مسیرش بپرد. شاید که رؤیا، در پایینِ درهی تیز و ترسناکِ انتهای مسیر، آغوشش را برایش باز کرده باشد! قاصدکها عاشق اند؛ همچو عاشقیاند که میداند مسیر رسیدن به معشوق چه تلخیهایی به کام مینشاند و باز میدَوَد تا به گلاش برسد. آنها شبیه عاشقانیاند که ترجیحشان سوزانده شدن در مسیرِ رؤیایشان است تا بیانگیزه و پر حسرت در جایی نشستن. قاصدکهای ترسوی رؤیاپرداز، در پیشِ چشمان من، عشّاقِ پرهراسِ عشقپرداز مینمایند! 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ مالک کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ 《جمعِ فرد》 قطعا ابرها را نگریستهاید! چه تک باشند و دلربا و چه جمیع و دلهراس! دیدهاید زمانی که با هم در آسمان پدیدار میشوند، چقدر زیباییشان چشمنوازتر است! زمانی که با هم سیاه از خشمهای رسوب شده در جانشان میشوند و رعد میزنند، چقدر هراسانگیزتر اند! دیدهاید تک ابر آسمان، نیمچه لبخندی بر گوشهی لبتان نشانده است و ابرهایی همآغوش در همان آسمان، با یادآوری خاطراتی سرخ و سفید، لبخندهایی طولانی بر لبهایتان نشانده اند و قلبتان را تپشدار ساخته اند! جمعی از انفرادهای یک نوع، همواره در کنار هم زیباتر جلوه میکنند. باز هم مثال هست. یک گُلِ شببو در گوشهای تنها، یا یک باغ شببو در بازهای بیانتها؟ یک برگِ خشکیده، تنها و دور از برگها، یا برگهایی زنده و دستگیرِ شاخهها؟ همهی جملات پیشین یک چیز میگویند؛ که جمع زیباییای محصورکنندهتر از فرد دارد؛ که انسانها در کنار هم، دست در دست هم و هملبخند با هم، دیدنیتر از زمانیاند که گوشهی پنجرهی خانهشان، تنهایی و سیاهی را میکاوند. انسانها لبخندشان همراه با هم قشنگتر است، خشمشان در جوار هم سیاهتر است و دلگیریشان برای هم غصهدارتر است. در انتها، جمعِ فرد همواره مطلوبتر از فردیِ فرد میباشد! 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ مالک کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ 《وفای جاوِدان》 جنگلی را دو بار تصور کنید! یک بار زمانی که سبز از سبزی است و با قدم نهادن در آن، هجمهای از نور و آواز بلبلها نمایان میشود. بار دیگر زمانی که زمینِ آن خشک است، درختانش لُخت از برگهای رنگارنگ شدهاند و بلبلها، آن جنگل تُهی شده از برای غم را با کوچِشان رها کردهاند. میدانید چه چیزهایی جنگل را به حال خود وا نگذاشتهاند؟ زمین که جنگل مالِ اوست، آسمان که مالِ جنگل است و خورشید و ابرها و ستارهها که هر شبانهروز برای دیدار با زمین و مالِ او، به آسمان کوچ میکنند. جنگل را خانوادهاش رها نکردند؛ جنگل را زمینِ مادر، آسمانِ پدر و خورشید و ستارگانی که دوستان دیرینهاش بودند رها نکردند. جز اینان، هر که آمده بود رفت! هر که تنها زیباییهای نمادین جنگل را میدید و میخواست، پس از محو گشتن آن زیباییها، جنگل را ترک کرد. اما زمین ماند تا روحِ جنگل را دوباره غذا دهد؛ آسمان ماند تا با میزبانی از دوستانِ جنگل، ابرها و خورشیدِ درخشان، جنگل را دوباره زنده کند! درنهایت جنگلِ غمگین، از برای خانوادهاش، از حِصارِ غمها به آغوش شادیای سبز بازگشت. شاید زیبابینان دوباره راهِ رفته را بازگردند اما جنگل دیگر میداند که چه کسانی رفتنیاند و چه کسانی ماندنشان ابدیت دارد! 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ مالک کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ 《خارهای غمهای خوار》 کاکتوسها مظلوم اند؛ تشنه در بیابان، سبز در تابستان و خسته در آغوش خارها! کاکتوسها را حتی اگر زیباترین باشند، به گُلی نرم و لطیف میفروشند. حتی اگر تاجی از گلهایی ریز در بالاترین نقطهی سرشان داشته باشند، باز بیخاری گلی دیگر را به خواری او ترجیح میدهند. مردم کاکتوسها را از خود میرانند تا زخمی نشوند اما نمیدانند خارهای آنها، چگونه خار شدند و بر تن نحیف و ظریفشان نشستند. نمیدانند که آن سبزپوشان که روزی صاف بودند و میدرخشیدند، چگونه تیز شدند و حال دستها را با خون میلرزانند. خارها غم بودهاند؛ غمهایی که هر روز بر هم انباشتند و رسوب کردند، بدون آنکه آغوشی با محبتش آن را پاک کند و مانع شود. خارهای آنها معشوقشان را میخواهند تا خودشان از حیرت و شوق بر زمینِ سختِ بیابان فرو بیفتند. شاید هم اگر قلب نیکویی سر برسد و زخمی شدن را به جان بخرد، خارها به سوی آغوش معشوق بشتابند و کاکتوسها از نو پاک و صاف گردند؛ البته نه به درخشانی گذشته! در حقیقت، اگر کسی بیاید و بیتوقع، بدون توجه به زخم شدن با غمهایی که خار شدند و همه را دور کردند، آن سبزپوشان را به خود بفشارد، خارهایشان از دوششان برداشته میشود تا کمی نفس بکشند. آن فردِ مهربان غمهای کاکتوسها را با وجود زخمی شدنش با خود تقسیم میکند تا آنها پس از مدتها، لبخند زدن را به یاد آوردند. کاکتوسهای خاردار، دوستداشتنیاند؛ اگر غمهایشان نبودند! 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ مالک کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ شمع و پروانه عقربههای ساعت شاید دیدنی باشند؛ اگر به آنها زیبا نگریسته شود. اگر آن جزء کوچکتر شمع تصور شود و جزء بزرگتر پروانهای که در هیاهوی قلب شمع، میدود تا به او برسد. شمع، آرامشدار و با طمانینه پیش میرود؛ پروانه اما سرعتدار در تکاپو است تا هرچه زودتر دوباره شمع را لمس کند و از داغی قلب او بسوزد و لبخند بزند. چیزی که دلپذیر است، تقابل شمع و پروانه است؛ اینکه هر دو مدام در یک مسیر حرکت میکنند تا هر بار همچو بارهای گذشته قلبهایشان مماس شود و گرما رد و بدل کنند. اگر یکیشان از قطب بودن منصرف میشد، اگر معشوق و عاشق هر کدامشان محو میشدند و دیگری را در تنهایی رها میکردند، شمع و پروانه معنا نمییافت و ثانیهها گذر نمیکردند. اگرچه پروانه در عشق شمع میسوزد، اما شمع نیز در عشق پروانه میسوزد و آب میشود! آنها هر دو تصمیم گرفتند باشند و از گرمای عشقشان در کنار هم آتش بگیرند اما از پای ننشینند! هم شمع و هم پروانه، هم عقربهی کوچک و یا بزرگ و هم قلبهای انسانها! 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ مالک کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ 《بیاصل شدن در رسیدن به اصل》 برگ، ریزانتر است یا قطرهی باران؟ شاید باید طوری دیگر پرسید؛ برگ عاشقتر است یا قطرهای از باران؟ احتمالاً باید گفت باران! باران عاشقتر است و ریزانتر! بیصبر و عجولانه، تنها میدَوَدَ تا به زمینی که معشوقش است برسد و او را به آغوش بسپارد. چشمهایش را میبندد و تنها فرو میرود تا جانش را برای حیاتِ زمین فدا کند. برگ نیز عاشق است؛ منتهی کمی صبورتر! آرام- آرام و رقصکنان در باد، به سمت زمین حرکت میکند. عجله نمیکند و تلاشش مجذوب کردن معشوق است تا عشقش ثمر داشته باشد، تا اگر معشوق را به آغوش کشید، معشوق نیز بیکار نماند! حال کدام موفقتر است؟ برگ یا باران؟ عاشقتر بودن یا صبرِ افزونتر؟ همواره هر دو شکست میخورند! چه قطرهی عجول و عاشق باران، چه برگِ صبور و رقصانِ درخت! هر دو در نهایت فنا میگردند بدون آنکه همواره با زمینِ جاودان بمانند. یکی کمی زودتر و دیگری اندکی دیرتر. قطره درنهایت به آسمان باز میگردد و برگ خشک میگردد و در انتها به خاک میپیوندد. هر دو محو میشوند و شاید قطره باز قطره شود و ببارد تا به معشوقش برسد و برگِ کود شده دوباره برگ شود تا زمین را محوِ رقصهایش سازد. هر دو همواره و چرخهای، بیاصل میشوند تا به اصل دست یابند. 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ مالک کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ 《صعودهایی در پی سقوط》 فصل سقوطهای پیدرپی، پاییز است! در طولش برگها میریزند، قطرات باران میچکند، اشکها نیز ریزش میکنند. اما فصل صعودهای پیدرپی نیز هست! صعود شاخهای که سنگینی برگها رهایش کردند و سبکتر از پیش به آسمان خُردهای نزدیکتر میشود؛ صعود ابری که اشکهایش را فرو چکانده است و خالیتر از همیشه اوج میگیرد و محو میشود؛ و شاید صعود انسانی که اشکهایش از عشق تمام شده است و خستهتر از همیشه، بیاشکتر و بیلبخندتر از هر لحظه، اوج میگیرد تا بزرگ شود؛ تا دیدنی شود و دوباره در بهار، قلبش به سوی عشق بِدَوَد، آن را قویتر از گذشته در چنگ نگه دارد و شکار کند. میدانید؟ شاید کمی بزرگبینی، کمی اندیشه و اندکی خوشبینی، پاییز را از فصل سقوطها، به روزگارِ صعودها تبدیل میکرد. صعودهایی در پی سقوط که از فرطِ سنگینی سقوط، به چشم نمیآیند. پاییز را تناقض آن منحصر به فرد میکند و این تناقضها را منحصر به فردی پاییز برایش رقم زده است! همه چیز سرشار از اعجاب است! 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ مالک کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ 《آیینه مادر است و مادر آیینه》 آیینه عاشق کیست؟ شاید همه! آیینه همه است و همه نیز عاشق خود؛ پس شاید بتوان گفت آن شفاف، عاشق همه است. همه را نشان میدهد، در غمهایشان آنها را مینگرد، حرفهایشان را میشنود، سنگینی قلبهایشان را پَر میدهد، با آنها اشک میریزد و در نهایت با لبخندهای قدرتمندشان، لبخند میزند. آیینه مادر است! اگر آن را شکستی چند تکه میشود اما باز هم نمیرود؛ به جایش با تکههایی بیشتر شده، بیشتر نشانت میدهد، بیشتر میبیند، میشنود و اشک میریزد. هر تکهاش چون عاشقی، جداگانه عاشقی میکند! افسوس که معشوقهایش قدر دانستن نمیدانند. پس از شکسته شدنش و پس از عاشقتر شدنش، آن را دور میاندازند و رهایش میکنند. خاطراتشان با آن را، همدم بودنهای آن را، مهربانیهای آن را، با زخمی که خود به آن میزنند، فراموش میکنند. آیینه ارزشمند است؛ حتی اگر شکستهاش کردید، حتی اگر مِهرِ چون کوهش را به شنهای روان تبدیل کردید، دورش نیندازید! تکههایش را در جعبهای نگه دارید تا یادتان بماند روزی که همه رفتند، چگونه او ماند. آیینه مادر است و مادر آیینه! 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ مالک کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ 《خورشیدِ ماه》 شاید جهان بیمارستان است و ماه پرستاری مهربان که از روی مِهرِ قلبش، شبها را به جای خورشید در آسمان نگهبان و تابان میشود تا خورشیدش، تا پرستارِ دیگرِ آسمان، کمی استراحت کند. شاید کمنور است تا خورشیدش درخشانتر باشد؛ کوچک است تا خورشیدش بزرگتر باشد؛ اندک نورش را از خورشیدش میگیرد تا آن قویتر بِنَماید. شاید ماه فداکار است؛ فداکاری مهربان که بیمحابا، پنهانی عشق میورزد تا خورشیدش با عشقپراکنیِ خود محبوبتر باشد. ماهِ قوی کمی هم دردمند است؛ از اینکه از برای خورشید هر روز کوچکتر مینماید، ولی از آن دور است و آن را نمیبیند. قلبش اشک میریزد از حسادت به زمینی که معشوق او را بیشتر مینگرد و با نورِ عشقِ معشوق او بیشتر گرم میشود. ماه حسود است اما هر روز کوچکتر از دیروز، از دور شادی خورشید را مینگرد و در پسِ زمین، پنهان لبخند میزند. حقیقتاً زیبایی برخی انسانهای عاشقپیشه نیز به همین است. به اینکه برایشان مهم نیست چقدر دور اند و چقدر کم عشق میستانند؛ تنها مهم این است که هر چه دارند رو کنند تا معشوق را در قلههای شادی و موفقیت بنگرند؛ حتی اگر خودشان در کنار او بر قله نایستاده باشند. 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب Otayehs ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ مالک کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۴۰۰ 《گربهی سیاه دوستداشتنی》 گربهای را دیدم که در گوشهای چمپاتمه زده بود و زیر-زیرکی، هیاهوی دیگر همنوعانش را مینگریست. آنها روی پشتبامها میدویدند و میجهیدند و جیغهایی با صداهای منحصر به فردشان آزاد میکردند و آن گربه، تنها از زیر سقف فلزی و نمادین انباری، با احتیاط و پنهانی به آنها نگاه میانداخت. شاید بگویند آن گربه از ترس جلو نمیرفت و در گوشهای، تنها نظارهگر بود؛ از ترسِ آسیب دیدنها و پرت شدنها. اما حسی در قلبم به من میگفت، آن گربه از ترسِ عشق نهان شده بود و از فرطِ کِشِشی پنهانی به گربهها نگاه میکرد. از ترسِ عشق به گربهای پشمالو و طلایی رنگ و اینکه اگر جلو برود و ضعیف نشان دهد چه؟ از فرط عشق به همان گربهی ماده و طلایی رنگ و اینکه اگر به آن همه زیباییاش نگاه نیندازد چه؟ آن گربهی سیاهِ مظلوم دوستداشتنی، از نگاه من، تنها عاشقی ترسیده بود که شجاعتِ جنگیدن نداشت. کاشهایم میگفتند که کاش بجنگد و با آن نگاههای خاموش و درخشان، دزدیده شدن معشوقش را توسط همنوعی قویتر نبیند! کاش انسانها نیز نترسند و با شجاعتشان، سدی مقابل سیل حسرتهای آینده بنا کنند. کاش زیباییها نیز همچو زشتیها، ملموس به چشم میآمدند! کاش چشمها زیباییها را ملموستر درک میکردند! "پایان" 1 نقل قول تشنج🌻 پروانهزا🦋 استوانههای تمامنما🌌 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .