negin yazdani ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام رمان: هیاهوی خاموش نام نویسنده: negin yazdani ژانر: عاشقانه، طنز خلاصه: تو هم تلخ بودی درست مثل کاکائوی نود و هشت درصدی که لذت آن فقط و فقط برای چند لحظه بود. تو هم تلخ بودی، تلخ! درست مثل قطرههای فلج اطفالی که در کودکی به خوردم میدادند. غافل ازاینکه این بار تلخی وجود تو دلم را فلج میکند و من هیچ اختیار و راه درمانی برایش سراغ ندارم. عجیب تلخ بود! شیرینی دروغی عاشقی بودنش. مقدمه: ما انسانها همانند مداد رنگی هستیم. شاید رنگ مورد علاقهی یکدیگر نباشیم اما روزی... برای کامل کردن نقاشیمان به دنبال هم خواهیم گشت. به شرطی که همدیگر را تا حد نابودی نتراشیده باشیم. خیلی جالب است! این روزها یک رنگ که باشی چشمشان را میزنی. خسته میشوند از رنگ تکراریت. این روزها دورهی رنگین کمان هاست. پارت اول* با صدای مامان به خودم اومدم. - آوا جان! مامان دخترم بیا پایین مهمونا الان میان. من از تو اتاقم بلند داد زدم - باشه اومدم یک تونیک خوشگل وجیگولی تنم کردم و از نردهها سر خوردم پایین، خوب شد مامی اینجا نبود و گرنه کَلَمو میکند. - آوا مامان اومدی؟ مشغول ور رفتن با ناخونهام بودم. - آره مامان خوشگلم، اگر کاری هست بگو انجام میدم. - نه عزیزم کاری نیست، بیا بریم بیرون بشینیم تا عموت اینابیان. بیچاره پسرم خستهی راه (محمد)پسرعموم رو میگهها وایی من از بشر متنفرم مغرور خود شیفتهی لجباز خر، آخی راحت شدم ها اینا رو نمیگفتم ناکام از دنیا میرفتم ها! با حرص لب زدم: - مامان جان مگه من هزار بار نگفتم حداقل جلوی من از این قوزمیت خان تعریف نکن. مامان با آرامش ادامه داد: - ببین آوا جان دیگه بچه دو ساله نیستی که مثل اون موقعه باهاش لج میکنی الان هجده سالته زشته عزیزم اونم اگه بهش کاری نداشته باشی بهت کاری نداره. والا خوبه مادرخودم اینو بگه دیگه هیچی، - آوا جان! الان محمدم مردی شده برای خودش بیست وهفت سالشه بهتره روی رفتارت یکم فک کنی باشه؟ مامان قانع شدم اصلا تو راست میگی. والا تا جایی یادمه این بشر همش منو میچزوند منم حالش رو میگرفتم حدود هفت سال پیش رفت کانادا برای گرفتن مدرک ارشدش زنمو هم همون موقعه ها فوت کرد و محمد خیلی اوضاع روحیش خوب نبود، عمو آوایل برای رفتنش به کانادا مخالفت میکرد اما بعدش که میدید محمد زیادی روحیش خراب کارای رفتنش رو خودش انجام داد از اون موقعه تا حالا ندیدمش ولی کلا خیلی مغرور و لجبازه یادم نمیاد یک برای یک لحظه هم که شده با هم خوب باشیم بهتر، الانم باباو امیر( داداش کوچیکم) وعمو رفتن فرودگاه حضرت آقا رو بیارن خونه. مامانم محمد رو خیلی دوست داشت حتی بیشتر از منو امیر، وقتی که اومدن مامانم با اسفند دور محمد میچرخید و قربون صدقش میرفت محمدم عین خری که بهش تیتاب دادن ذوق میکرد قیافش نسبت به هفت سال پیش خیلی تغییر کرده بود راستش خوشگل بود ولی انقدر مغرور بود که هیچ خوبه رو جز خودش نمیدید. حالا نه اینکه من دارم بال- بال میزنم بیا منو ببین. مامانم که نشست پیش مهمونها. شربتهایی آماده کردم و بردم به همه تعارف کردم و خودمم نشستم پیششون بحث بابا و عمو اقتصادی بود، مامانمم که این حضرت آقا رو ببینه دیگه هیچی اصلا وجود خارجی نداریم؛ یک لحظه شک کردم بچه سر راهی ام یا نه؟! رفتم تو اتاقم، هیچی اندازهی یک خواب بهم آرامش نمیده. (محمد ) مشغول صحبت با زنمو بودم که آوا رفت بالا، هنوزم مثل اون موقعهها تخس و شیطون ولی بروز نمیده قیافش هم خیلی تغییر کرده و مشخص پنجاه سانت به زبونش اضافه شده و هنوز فرصت نکرده ازش استفاده کنه. زنمو رو اندازه ی مادرم دوسش دارم خیلی مهربون. هنوز برام قابل درک نیست که چرا پدر ازم خواست فورا و با اولین پرواز به ایران بیام؟ مطمئنم که یک چیزی درست نیست! بابا و عمو از بحث اقتصادی خودشون بیرون اومده بودن و تقربیا تو گوش هم دیگه پچ- پچ میکردن، یک جورایی مشکوک میزدن. نیم ساعت بعد از این که ناهار خوردیم رفتیم خونه بابا. بابا خیلی تو فکر بود و ذهن من رو هم به خودش مشغول کرده بود. باید باهاش صحبت میکردم تا دلیل این رفتارا و اومدن یهویی به ایران و ازش میپرسیدم. - بابا باهاتون صحبت کنم. انقدری ریلکس رفتار میکرد که انگار هیچ چیزی براش تازگی نداشت. بابا: میدونم میخوای چی بگی، پس بشین تا برات توضیح بدم. گوش شدم ودرمقابلش نشستم. - دلیل اینکه خواستم با اولین پرواز به ایران بیای این بود که پدر بزرگت طبق رسوم که چه دختر یا پسر به سن ازدواج برسن باید با هم ازدواج کنن، درسته چندین سال ایران نبودی، ولی خوب میدونی که پدربزرگت نظام و ریاست خودش رو داره! دخترای فامیل تو سن هفده سالگی وپسرا تو سن بیست و پنج سالگی باید ازدواج کنن؛ وگرنه قوانین و زیر پا گذاشتن و طبق قانون هیچ ارثی بهشون تعلق نمیگیره وتو این مدتی که ایران نبودی تقربیا همهی کسایی که به سن ازدواج میرسیدن ازدواج کردن و هیچ هم حق مخالفت با پدر جون و نداشت والان هم بحث ازدواج تو آوا مطرح شده که باید باهم دیگه ازدواج کنید اگر هم مخالفت کنید از طرف خانواده طرد میشین و هیچ ارثی هم بهتون تعلق نمیگیره. هیچ جوره تو مخم نمیرفت که بخوام تو این شرایط اون هم با آوا عروسی کنم، حالا انگاری دختر قحط؟ - که این طور! هنوز این رسوم مسخره پا برجاس مردم روز به روز فرهنگشون بالا تر میره درکشون بیشتر میشه. با خشم بیشتری ادامه دادم: - چرا ما باید قربانی این رسوم و فرهنگ مسخره باشیم؟ یعنی دوست داشتن دو طرف براشون مهم نیست؟! ویرایش شده 15 مرداد، ۱۴۰۰ توسط negin yazdani 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
negin yazdani ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ @مدیر گرافیست 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر گرافیست ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ 7 ساعت قبل، negin yazdani گفته است: @مدیر گرافیست عکس دختر ممنوع هست. 1 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
negin yazdani ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ 15 دقیقه قبل، مدیر گرافیست گفته است: عکس دختر ممنوع هست. 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
negin yazdani ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ هم اکنون، negin yazdani گفته است: اینهم ممنوع؟ 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر گرافیست ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ 21 دقیقه قبل، negin yazdani گفته است: اینهم ممنوع؟ عزیزم دختر ممنوعه اینم دختره 2 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
negin yazdani ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
negin yazdani ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) 22 ساعت قبل، negin yazdani گفته است: @مدیر گرافیست هیاهوی خاموش اثری از: negin yazdani لطفا به صورت حرفهایی روی جلد کار بشه. 🙏 ویرایش شده 15 مرداد، ۱۴۰۰ توسط negin yazdani 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aramis.R_U ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) 22 ساعت قبل، negin yazdani گفته است: @مدیر گرافیست هیاهوی خاموش اثری از: negin yazdani لطفا به صورت حرفهایی روی جلد کار بشه. 🙏 @pegah11z جلد با شما ویرایش شده 15 مرداد، ۱۴۰۰ توسط negin yazdani 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aramis.R_U ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ 25 پارت شده؟@negin yazdani 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
negin yazdani ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ 9 دقیقه قبل، Aramis.R_U گفته است: 25 پارت شده؟@negin yazdani بله عزیزم 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر گرافیست ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ 12 دقیقه قبل، Aramis.R_U گفته است: 25 پارت شده؟@negin yazdani در 8/5/2021 در 3:48 PM، negin yazdani گفته است: @مدیر گرافیست هیاهوی خاموش اثری از: negin yazdani لطفا به صورت حرفهایی روی جلد کار بشه. 🙏 عکس انتخابی تکراریه عزیزم. 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
negin yazdani ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ 4 دقیقه قبل، مدیر گرافیست گفته است: عکس انتخابی تکراریه عزیزم. مشکلی به وجود میاد؟ 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
pegah11z ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ 7 ساعت قبل، Aramis.R_U گفته است: @pegah11z جلد با شما چشم 1 ☕️🌿 دنبال قلبت برو اما عقلت رو همراه خودت ببر 🎶 📝 📷 💙 رمان در حال تایپ 📝💻: 1- "پناهم باش" 2- "تا تلاقی سیاه و سفید ( زندگی سیاه من)" دلنوشته: 1- "جرم عاشقی" 2- " معبد سکوت قلبم" داستان کوتاه: 1- "زمستان مرگ" لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
pegah11z ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) ۱ ساعت قبل، negin yazdani گفته است: بله عزیزم عزیزم من گرافیست شمام؛ رمانتون 25 پارت شده؟ لطفا لینک رمانتون رو بفرستید. ممنون میشم ویرایش شده 15 مرداد، ۱۴۰۰ توسط pegah11z 2 ☕️🌿 دنبال قلبت برو اما عقلت رو همراه خودت ببر 🎶 📝 📷 💙 رمان در حال تایپ 📝💻: 1- "پناهم باش" 2- "تا تلاقی سیاه و سفید ( زندگی سیاه من)" دلنوشته: 1- "جرم عاشقی" 2- " معبد سکوت قلبم" داستان کوتاه: 1- "زمستان مرگ" لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
negin yazdani ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ اسم رمان رو تغییر دادم هیاهوی خاموش 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
pegah11z ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ هم اکنون، negin yazdani گفته است: اسم رمان رو تغییر دادم هیاهوی خاموش بله خیلی ممنون 1 1 ☕️🌿 دنبال قلبت برو اما عقلت رو همراه خودت ببر 🎶 📝 📷 💙 رمان در حال تایپ 📝💻: 1- "پناهم باش" 2- "تا تلاقی سیاه و سفید ( زندگی سیاه من)" دلنوشته: 1- "جرم عاشقی" 2- " معبد سکوت قلبم" داستان کوتاه: 1- "زمستان مرگ" لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر گرافیست ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۴۰۰ 5 ساعت قبل، negin yazdani گفته است: مشکلی به وجود میاد؟ خیر ولی بهتره تکراری نباشه 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
negin yazdani ارسال شده در 17 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) در 8/6/2021 در 10:44 PM، مدیر گرافیست گفته است: خیر ولی بهتره تکراری نباشه همین خوبه! چون عکس مناسبی که به عنوان رمان بخوره پیدا نکردم. @مدیر گرافیست ویرایش شده 17 مرداد، ۱۴۰۰ توسط negin yazdani 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر گرافیست ارسال شده در 17 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۴۰۰ 14 ساعت قبل، negin yazdani گفته است: همین خوبه! چون عکس مناسبی که به عنوان رمان بخوره پیدا نکردم. @مدیر گرافیست مشکلی نداره 1 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
pegah11z ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ @negin yazdani 4 ☕️🌿 دنبال قلبت برو اما عقلت رو همراه خودت ببر 🎶 📝 📷 💙 رمان در حال تایپ 📝💻: 1- "پناهم باش" 2- "تا تلاقی سیاه و سفید ( زندگی سیاه من)" دلنوشته: 1- "جرم عاشقی" 2- " معبد سکوت قلبم" داستان کوتاه: 1- "زمستان مرگ" لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
negin yazdani ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ 6 دقیقه قبل، pegah11z گفته است: @negin yazdani عالی خسته نباشی عزیزجان!😍 3 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
pegah11z ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۴۰۰ @مدیر گرافیست 2 ☕️🌿 دنبال قلبت برو اما عقلت رو همراه خودت ببر 🎶 📝 📷 💙 رمان در حال تایپ 📝💻: 1- "پناهم باش" 2- "تا تلاقی سیاه و سفید ( زندگی سیاه من)" دلنوشته: 1- "جرم عاشقی" 2- " معبد سکوت قلبم" داستان کوتاه: 1- "زمستان مرگ" لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده