arrtahoorsabegh ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام مجموعه کتاب: در جستجوی خورشید کتاب اول: فرزندان زمین نویسنده: Arrtahoor کاربر نودهشتیا ژانر: تخیلی_ترسناک_معمایی پارتگذاری: چهارشنبه و پنجشنبه ساعت 9 شب هدف: انتقال مفاهیم عشق به خانواده، عشق به معشوق، آزادی، سرکشی و جسارت و تئوری های باستانی مربوط به خدای بزرگ هرمس. خلاصه داستان: خلاصه: خورشید جهان میکل پشت لایهای از ابرهای سنگین و سیاه مدفون شده است. روزها جهان پوشیده در مه است. شبهنگام بیوقفه میبارد اما ابرهای سیاه هرگز آسمان را ترک نمیکنند. بیماری جهش یافتهی هاری، مانند یک نفرین سیاه مردم را گرفتار میکند و از آنها مردگانی متحرک و نامیرا میسازد. زمین به بار نمینشیند. فقر و قحطی و بیماری مردم را یاغی و راهزن کرده است. در چنین جهان افسارگسیختهی نا امنی، میکل باور دارد که خواهر گمشدهاش، ماری، هنوز زنده است. او در جستجوی خورشیدِ فراریِ زندگیاش، به همراه دشمنی که عاشق اوست، به سرزمینهایی سفر را آغاز میکند که روی نقشه وجود ندارند. مقدمه: هزاران سال پیش پادشاهی بود به نام نمرود. از هر طمعی در دنیا وجود داشت، انتهایش را دارا بود. قدرت اورا گستاخ و ظالم کرد. ابراهیم اورا هشدار داد که خدایی قدرتمند تر از او هست که اگر به ظلمش ادامه دهد در جهان پس از مرگ اورا کیفر میدهد. نمرود خشمگین شد. هیچ خوبه قدرتمند تر از او نبود. به بالای برج بابل رفت و تیری به سوی آسمان پرتاب کرد و خدای ابراهیم را به مبارزه طلبید. تیر او خدای ابراهیم را نکشت . اما خدای ابراهیم حشره ای فرستاد که از مجرای گوش نمرود به درون مغزش رفت و اورا کشت. سال ها قصه ی عاقبت نمرود زینهار دهنده ی مردم زمین شد و سالیان سال مبلغان خدای ابراهیم مارا از عذاب جهنم ترسنادند. سرانجام زمانی رسید که مردم زمین را بهشت کردند و از هر طمعی که در دنیا وجود داشت ، انتهایش را بدست آوردند. اما هنوز جهنم آن بالا یا شاید هم آن پایین منتظر ما بود. انسان اینبار هم به سمت خدا تیر پرتاب کرد. اما هوشمندانه تر. اگر هرگز نمیمردیم، آن وقت جهنم خدا هم خالی میماند. خیال میکردیم که چقدر باهوشیم. خیال میکردیم خدای ابراهیم از آن بالا انگشت به دهان مارا نگاه میکند که چه ساده به او رودست زدیم. هه! جهنم؟! منتظر بمان تا بیاییم. ما به دنبال زندگی جاودان رفتیم. به دنبال دانشی که حتی بزرگترین عذاب های الهی هم فرو نریزاندش. خدا هم حشره اش را فرستاد. ولی هوشمندانه تر از قبل. .او به ما عمر جاودان داد و زمین را جهنم مان کرد و ما محکوم شدیم که تا ابد در آن عذاب بکشیم لینک صفحهی رمان در جستجوی خورشید ناظر رمان: ویراستار: @bita.mn ویرایش شده 28 شهریور، ۱۴۰۰ توسط مدیر منتقد 5 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
arisky ارسال شده در 13 شهریور، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۴۰۰ فعلا میخوام در مرحلهی لذت بردن بمونم و با نهایت توانم برای ایدهت، قلمت، شخصیت پردازیت و در مجموع رمانت عر بزنم. عرررررررررررررررررررررررر عرررررررررررررررررررررررررررررررر عررررررررررررررررررررررررررررررررررررر عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر تا بینهایت* تو و بهترینی پس، منتظر بافی پارتها هستم(اموجی عینک رو چشم) @arrtahoor 4 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
arrtahoorsabegh ارسال شده در 16 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۴۰۰ در 9/4/2021 در 3:04 PM، Armiti گفته است: فعلا میخوام در مرحلهی لذت بردن بمونم و با نهایت توانم برای ایدهت، قلمت، شخصیت پردازیت و در مجموع رمانت عر بزنم. عرررررررررررررررررررررررر عرررررررررررررررررررررررررررررررر عررررررررررررررررررررررررررررررررررررر عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر تا بینهایت* تو و بهترینی پس، منتظر بافی پارتها هستم(اموجی عینک رو چشم) @arrtahoor 😍🥺 سپاسگزارم 💚 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب sogand-A ارسال شده در 18 شهریور، ۱۴۰۰ کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۴۰۰ سلام عزیزم قلم خوبی داری قشنگم ❤ یه نکته ی کوچولو ، سایز پارت هایی که گذاشتید بزرگه ، به طور استاندار باید روی ۱۴ باشه اصلاحش کن جانم 💜 2 1 نقل قول دلنوشته گذری به کوچه پس کوچه های ذهنم ورود به معما ها( مجموعه داستان های تغییر ناپذیر) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
arrtahoorsabegh ارسال شده در 18 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۴۰۰ 3 ساعت قبل، sogand-A گفته است: سلام عزیزم قلم خوبی داری قشنگم ❤ یه نکته ی کوچولو ، سایز پارت هایی که گذاشتید بزرگه ، به طور استاندار باید روی ۱۴ باشه اصلاحش کن جانم 💜 سپاسگزارم. سایز قلم رو می فرمایید؟ 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
کاربر منتخب sogand-A ارسال شده در 18 شهریور، ۱۴۰۰ کاربر منتخب اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۴۰۰ 44 دقیقه قبل، arrtahoor گفته است: سپاسگزارم. سایز قلم رو می فرمایید؟ اره قشنگم ❤ 2 1 نقل قول دلنوشته گذری به کوچه پس کوچه های ذهنم ورود به معما ها( مجموعه داستان های تغییر ناپذیر) لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر آگهی Flare ارسال شده در 24 شهریور، ۱۴۰۰ مدیر آگهی اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) چرا نباید شروع یک نوشته با رویا و کابوس باشه؟ به چند دلیل موجه که مخاطب هیچ ذهنیتی از شخصیت و محلی که توش خواب دیده نداره و دقیقاً چشمبستست، زمان حال به تعویق میفته و احتمال تشخیص رویا از واقعیت ممکنه وجود نداشته باشه! این فقط عقیدهی یک نویسندهست؛ اما تا حدی حداقل برای من درست میاد و البته استثناء هایی وجود داره که اگه روایت داستان کلاً در رویا باشه و یا اینکه با اولین کلمات، نویسنده، رویا بودن رو اثبات کنه و از قسمتهای بیمورد و بیمنطق خواب تا حدی بزنه که این موارد حداقل توی پاراگرافهای اول دیده نمیشه. البته، در فضای رمانتون، دیدن چنین خوابی واقعاً رویاییه چون اونطور که در پارتهای بعد مشخص شد؛ اونها افراد بعد نابودی هستن. اما باز هم نقض یکی از قانونهاست چون ما از فضا اطلاعی نداریم که اون رو خواب تصور کنیم. فقط در حد یک پیشنهاد؛ سلیقهی خودتون مهمتره. خوشبختانه دیالوگهاتون مجزاست؛ واژگان مخصوص داره؛ سن شخصیتها رو به رخ میکشه و تمام موارد یک دیالوگ خوب رو داره؛ اما... پرش لحن دیده میشه که بعضی اوقات باعث میشد اطلاعات ظریف توی دیالوگ رو از دست بدم. آها، راستی چون از سن شخصیت گفتم؛ بر خلاف تمام شخصیتها، در مورد میکل همچنان سردرگمم؛ رده رو میشه تا حدی مشخص کرد اما نمیشه به قطعیت فهمید کاش در خلال رمان اضافه میکردین. و یه کار خارقالعاده؛ تنها با افکار درونی شخصیت ماری رو با کلمات جون بخشیدین؛ و نکتهی طلاییش اینه که اون شخصیت در حال حاضر وجود خارجی نداره. اعتماد و حس وقتی شکل میگیره که شخصیتی عملی داشته باشه یا دیالوگی بگه؛ حالا میتونه شرورانه باشه یا قهرمانانه! اما، اینجا، ابتدا با میکل آشنا میشیم و به طرز محسوسی به واسطهش، به ماری هم احساس پیدا میکنیم و من حسش میکنم. یه مسئلهی جزئی دیگه. زمان افعال. چون توی "حال" هستیم شاید حرفهای تر باشه از افعال حال استفاده کنید. ترتیب توصیفات که یک موضوع حیاتیه، خوب بود؛ در حدی که انگار چشم مخاطب به دریچهای از دیدههای شخصیت منتهی میشه و ابتدا چیزهای بزرگ (کمربند درختها، گسل و...) توصیف میشه و ذره ذره به ریزجزئیات ضروری (چراغهای باستانی) میرسه. فضاسازی بر روی شنیدهها و دیدهها خیلی خوب بود و اگر حواس دیگه کم کم اضافه بشن، عالی میشه. البته، سبک توصیفاتتون هم در تعادل نبودن؛ بعضی جاها با صراحت از زیبایی یا مخوفی یا هر چی گفته میشه و بعضی جاهای دیگه هم با ایماء. برگشت صحنهها در قالب دیگهای. نمیدونم قصدی پشت این هست یا نه اما نام حک شدهی ماری در یه صحنه بر روی چراغ و در تاریکی؛ بعدش هم بر روی یک گردنبند و اینکه میکل به دلیلی نتونست ببینتش. تداعی و تثبیت. دلچسبه و اگه رازی داشته باشه دلچسبتر. رفتن میکل به شهر (ابر کبود؟) آخر معلوم شد برای چی بوده و این پنهانکاری میتونه باعث اختلال توی درک و لذت مخاطب بشه. اون مثل یه فرد عادی گردنبندش رو خرید و رفت در حالیکه مدعی بود پی خواهرش میگرده پس در این حالت یه کم چرخیدن بیشتر و چند جمله اضافهتر بهتر نیست؟ میدونم یه اتفاقی مانع شد؛ اما یک توصیف چشم چرخوندن و طبق اون چیزی که من فهمیدم چشم چرخوندن با ناامیدی میتونه تاثیر داشته باشه. در کل بخوام بگم نوشته تاریک اما در عین حال روشن بود؛ پیگیرش هستم. قلم پخته اصلیترین دلیلمه و... "هیچکس جز تو نمیتونه این اثر رو به تحریر دربیاره؛ موفق باشی." @arrtahoor ویرایش شده 24 شهریور، ۱۴۰۰ توسط Flare 7 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
arrtahoorsabegh ارسال شده در 28 شهریور، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۴۰۰ در 9/15/2021 در 11:21 AM، Flare گفته است: چرا نباید شروع یک نوشته با رویا و کابوس باشه؟ به چند دلیل موجه که مخاطب هیچ ذهنیتی از شخصیت و محلی که توش خواب دیده نداره و دقیقاً چشمبستست، زمان حال به تعویق میفته و احتمال تشخیص رویا از واقعیت ممکنه وجود نداشته باشه! این فقط عقیدهی یک نویسندهست؛ اما تا حدی حداقل برای من درست میاد و البته استثناء هایی وجود داره که اگه روایت داستان کلاً در رویا باشه و یا اینکه با اولین کلمات، نویسنده، رویا بودن رو اثبات کنه و از قسمتهای بیمورد و بیمنطق خواب تا حدی بزنه که این موارد حداقل توی پاراگرافهای اول دیده نمیشه. البته، در فضای رمانتون، دیدن چنین خوابی واقعاً رویاییه چون اونطور که در پارتهای بعد مشخص شد؛ اونها افراد بعد نابودی هستن. اما باز هم نقض یکی از قانونهاست چون ما از فضا اطلاعی نداریم که اون رو خواب تصور کنیم. فقط در حد یک پیشنهاد؛ سلیقهی خودتون مهمتره. خوشبختانه دیالوگهاتون مجزاست؛ واژگان مخصوص داره؛ سن شخصیتها رو به رخ میکشه و تمام موارد یک دیالوگ خوب رو داره؛ اما... پرش لحن دیده میشه که بعضی اوقات باعث میشد اطلاعات ظریف توی دیالوگ رو از دست بدم. آها، راستی چون از سن شخصیت گفتم؛ بر خلاف تمام شخصیتها، در مورد میکل همچنان سردرگمم؛ رده رو میشه تا حدی مشخص کرد اما نمیشه به قطعیت فهمید کاش در خلال رمان اضافه میکردین. و یه کار خارقالعاده؛ تنها با افکار درونی شخصیت ماری رو با کلمات جون بخشیدین؛ و نکتهی طلاییش اینه که اون شخصیت در حال حاضر وجود خارجی نداره. اعتماد و حس وقتی شکل میگیره که شخصیتی عملی داشته باشه یا دیالوگی بگه؛ حالا میتونه شرورانه باشه یا قهرمانانه! اما، اینجا، ابتدا با میکل آشنا میشیم و به طرز محسوسی به واسطهش، به ماری هم احساس پیدا میکنیم و من حسش میکنم. یه مسئلهی جزئی دیگه. زمان افعال. چون توی "حال" هستیم شاید حرفهای تر باشه از افعال حال استفاده کنید. ترتیب توصیفات که یک موضوع حیاتیه، خوب بود؛ در حدی که انگار چشم مخاطب به دریچهای از دیدههای شخصیت منتهی میشه و ابتدا چیزهای بزرگ (کمربند درختها، گسل و...) توصیف میشه و ذره ذره به ریزجزئیات ضروری (چراغهای باستانی) میرسه. فضاسازی بر روی شنیدهها و دیدهها خیلی خوب بود و اگر حواس دیگه کم کم اضافه بشن، عالی میشه. البته، سبک توصیفاتتون هم در تعادل نبودن؛ بعضی جاها با صراحت از زیبایی یا مخوفی یا هر چی گفته میشه و بعضی جاهای دیگه هم با ایماء. برگشت صحنهها در قالب دیگهای. نمیدونم قصدی پشت این هست یا نه اما نام حک شدهی ماری در یه صحنه بر روی چراغ و در تاریکی؛ بعدش هم بر روی یک گردنبند و اینکه میکل به دلیلی نتونست ببینتش. تداعی و تثبیت. دلچسبه و اگه رازی داشته باشه دلچسبتر. رفتن میکل به شهر (ابر کبود؟) آخر معلوم شد برای چی بوده و این پنهانکاری میتونه باعث اختلال توی درک و لذت مخاطب بشه. اون مثل یه فرد عادی گردنبندش رو خرید و رفت در حالیکه مدعی بود پی خواهرش میگرده پس در این حالت یه کم چرخیدن بیشتر و چند جمله اضافهتر بهتر نیست؟ میدونم یه اتفاقی مانع شد؛ اما یک توصیف چشم چرخوندن و طبق اون چیزی که من فهمیدم چشم چرخوندن با ناامیدی میتونه تاثیر داشته باشه. در کل بخوام بگم نوشته تاریک اما در عین حال روشن بود؛ پیگیرش هستم. قلم پخته اصلیترین دلیلمه و... "هیچکس جز تو نمیتونه این اثر رو به تحریر دربیاره؛ موفق باشی." @arrtahoor بابت نقد حرفه ای و پیشنهادات خوبتون سپاسگزارم. نظر خوب شما باعث شد بهتر بتونم داستانم رو از دید مخاطب نگاه کنم و خللها و نقاط ضعفش رو پیدا کنم. امیدوارم که بتونم در فصلهای آینده این نقص ها رو برطرف کنم و به خوبی سوالهاتون رو پاسخ بدم. در مورد میکل باید بگم که کمی در شرح اطلاعات ظاهریش دست کُند کردم چون قصدم این بود که مخاطب اول با جهان درون اون ارتباط برقرار کنه و بعد بیرونش رو از زاویهی دید آدمهای اطرافش بشناسه چرا که خود میکل در حال حاضر شخصیتی آسیب دیده با تضادهای درونی بسیاری هست که به شدت از جهان خارج از خودش میترسه و از بلوغ و بالا رفتن سنش حراس داره که در فصلهای آتی متوجه علت این ترس خواهید شد. مجدد از نقدتون تشکر می کنم. امیدوارم که باز هم من و میکل رو در جریان نظرهای سازندتون قرار بدین. @Flare 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
arrtahoor ارسال شده در 14 مهر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) یا حق رفقا! چطورین؟ ممنون که تا این جا با من و میکل همراه بودین. از من و این که در جستجوی خورشید رو ادامه بدم ناامید شده بودین؟ خب بالاخره بعد از یک ماه که دیدم ظاهرا مشکل پارت گزاری من حل نمیشه تصمیم گرفتم یک صفحهی جدید بسازم تا بتونم میکل رو در کنار شما ادامه بدم. داستان رو از اول پارت گزاری کردم و کسایی که میکل رو در این صفحهی قدیمی دنبال کردن باید در صفحهی جدید از پارت 10 شروع به خوندن کنن. امیدوارم بخاطر این تاخیر زیاد میکل رو از یاد نبرده باشین. لینک صفحهی جدید پارتهای جدید طبق رسم قدیممون فردا (پنجشنبه) راس ساعت 9 شب آپدیت میشه. به علت تاخیر زیاد علاوه بر تموم کردن فصل چهار، فصل پنج رو هم میزارم امیدوارم که خسته نشین. :))) منتظر نقدها و انرژیهای خوبتون هستم.💚 @Armiti @Flare @sogand-A ویرایش شده 14 مهر، ۱۴۰۰ توسط arrtahoor 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
طراح گرافیک سادات.82 ارسال شده در 6 دی، ۱۴۰۰ طراح گرافیک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۴۰۰ در ۱۴۰۰/۵/۱۳ در 19:09، arrtahoorsabegh گفته است: نام مجموعه کتاب: در جستجوی خورشید کتاب اول: فرزندان زمین نویسنده: Arrtahoor کاربر نودهشتیا ژانر: تخیلی_ترسناک_معمایی پارتگذاری: چهارشنبه و پنجشنبه ساعت 9 شب هدف: انتقال مفاهیم عشق به خانواده، عشق به معشوق، آزادی، سرکشی و جسارت و تئوری های باستانی مربوط به خدای بزرگ هرمس. خلاصه داستان: خلاصه: خورشید جهان میکل پشت لایهای از ابرهای سنگین و سیاه مدفون شده است. روزها جهان پوشیده در مه است. شبهنگام بیوقفه میبارد اما ابرهای سیاه هرگز آسمان را ترک نمیکنند. بیماری جهش یافتهی هاری، مانند یک نفرین سیاه مردم را گرفتار میکند و از آنها مردگانی متحرک و نامیرا میسازد. زمین به بار نمینشیند. فقر و قحطی و بیماری مردم را یاغی و راهزن کرده است. در چنین جهان افسارگسیختهی نا امنی، میکل باور دارد که خواهر گمشدهاش، ماری، هنوز زنده است. او در جستجوی خورشیدِ فراریِ زندگیاش، به همراه دشمنی که عاشق اوست، به سرزمینهایی سفر را آغاز میکند که روی نقشه وجود ندارند. مقدمه: هزاران سال پیش پادشاهی بود به نام نمرود. از هر طمعی در دنیا وجود داشت، انتهایش را دارا بود. قدرت اورا گستاخ و ظالم کرد. ابراهیم اورا هشدار داد که خدایی قدرتمند تر از او هست که اگر به ظلمش ادامه دهد در جهان پس از مرگ اورا کیفر میدهد. نمرود خشمگین شد. هیچ خوبه قدرتمند تر از او نبود. به بالای برج بابل رفت و تیری به سوی آسمان پرتاب کرد و خدای ابراهیم را به مبارزه طلبید. تیر او خدای ابراهیم را نکشت . اما خدای ابراهیم حشره ای فرستاد که از مجرای گوش نمرود به درون مغزش رفت و اورا کشت. سال ها قصه ی عاقبت نمرود زینهار دهنده ی مردم زمین شد و سالیان سال مبلغان خدای ابراهیم مارا از عذاب جهنم ترسنادند. سرانجام زمانی رسید که مردم زمین را بهشت کردند و از هر طمعی که در دنیا وجود داشت ، انتهایش را بدست آوردند. اما هنوز جهنم آن بالا یا شاید هم آن پایین منتظر ما بود. انسان اینبار هم به سمت خدا تیر پرتاب کرد. اما هوشمندانه تر. اگر هرگز نمیمردیم، آن وقت جهنم خدا هم خالی میماند. خیال میکردیم که چقدر باهوشیم. خیال میکردیم خدای ابراهیم از آن بالا انگشت به دهان مارا نگاه میکند که چه ساده به او رودست زدیم. هه! جهنم؟! منتظر بمان تا بیاییم. ما به دنبال زندگی جاودان رفتیم. به دنبال دانشی که حتی بزرگترین عذاب های الهی هم فرو نریزاندش. خدا هم حشره اش را فرستاد. ولی هوشمندانه تر از قبل. .او به ما عمر جاودان داد و زمین را جهنم مان کرد و ما محکوم شدیم که تا ابد در آن عذاب بکشیم لینک صفحهی رمان در جستجوی خورشید ناظر رمان: ویراستار: @bita.mn رمانت قشنگ بود عزیزم. 1 نقل قول رمان کابوس افعی _ تخیلی رمان ها: دیگه نیستم _ تقدیرخونین _ عصیانگرقرن _ پس از تردید(چاپ شده) _ کابوس افعی داستان ها: زیرتخت _ ماژور _ شیشه شکسته _ آخرین لحظه لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .