Nava ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) "سیاهچاله" "نوازش" ژانر: تراژدی خلاصه: دلنوشته هم خلاصه میخواهد؟ دلنوشته است دیگر. آدم دِلی مینویسد. یعنی منظورم این است که دل آدم که حرف حالیاش نمیشود. یا شاید دل من اینطور است. مثلا بهش میگویم بخواب؛ و او ساز نوشتن کوک میکند. تنگ که میشود، میزند زیر گریه. سازش آهنگ نواخته و کاغذ من، پر از نتهای کلمات میشود. مقدمه: از اسمش که پیداست. این، سرآغاز داستانسراییها و آهنگ نواختنهای دلِ من است. گاهی کوک میشود و گاهی از سوز عجز، سیمهاش پاره میشوند. کاغذم را مچاله کرده و کلماتم را ناموزون میکند. مقدمه است. مقدمهی شببیداریها و ماتم گرفتنهای من. *** ویرایش شده 14 مرداد، ۱۴۰۰ توسط نوازش 9 2 1 نقل قول رمانِ سوناتِمَهتآب🌧 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Nava ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۴۰۰ "نقش اول" "ماتَم" دلم برات تنگ شده است. یعنی اگر آنچیزی که حسش میکنم، بشود نامش را دلتنگی گذاشت. این احساس نچسبی که سرتاپام را در بر گرفته و عین زالو، دارد ذرهذرهی توانم را میمکد. نمیدانم چه عنوانی براش در نظر بگیرم؛ اما همواره، با وجود همه اینها بازهم کارهایی هست که باید انجامشان بدهم. مثلا ظرفها را بشورم و بعد غر بزنم که چون دستکش نداریم، پوست دستم خشک شده است. بعد به سرم میزند که بروم در آشپزخانه، در یخچال را باز کنم و آنوقت، یادم نیاید که بهدنبال چهچیزی آنجا آمدهام. سردرگمم؛ سردرگم. آنقدر که صورتم را حس نمیکنم. هر اتفاقی که برام میافتد، گرهاش میزنم به تو. کافیست یک چیز بر وقف مرادم پیش نرود که تو را ناسزا بگویم. خدا و کائنات و این دنیا را نفرین کنم که همهاش هم به تو بر میگردد. یکهو میبینم که وسط مواخذه کردن تو، دارم گریه میکنم. دوست دارم خودم را دار بزنم. به خودم فکر میکنم و دوست دارم همهی خودم را بالا بیاورم. درست مثل همین الان. از تو حرص گرفتهام. از خودم، و از آنهمه حماقت و آن احساسی که خرج تو کردم. در همین لحظات است که میبینم دلم برات تنگ شده است. همهچیز تقصیر توست. اینکه نیستی؛ و من دلیلی برای نبودنت پیدا نمیکنم و این حس، بیچارهام میکند. میروم سونات مهتاب را بنویسم، میبینم که مهتاب هم از من ناراحت است. حوصله او را هم ندارم. کاش قدری گم بشود. کاش قدری گم بشوند. بروند و من را با من تنها بگذارند. هزار بار این فکر در سرم جوانه زده که داستان خودم و خودت را بنویسم؛ لیکن میبینم که تو لیاقتش را نداری و آنوقت است که یاد خودم میافتم. میبینم که چقدر به خودم بد کردهام. چقدر پیش چشمم دوستنداشتنی جلوه میکنم و چقدر این احساسی که در من است، همان که گفتم نمیدانم نامش چیست، عمیقتر شده است. بعد دوباره تو را یادم میآید. اینکه چقدر ازت بدم میآید و چقدر، دلتنگت هستم. البته اگر نام این چیزی که حس میکنم، دلتنگی باشد. 10 1 1 نقل قول رمانِ سوناتِمَهتآب🌧 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Nava ارسال شده در 10 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۴۰۰ "نقش دوم" "گِردی" دنیا پر از ماتمگرفتههایی شبیه من است. این استدلالی بر پایهی حقیقت است؛ که خودم جفتوجورش کردهام. شاید اینجوری دلم آرام میگرفته است؛ نمیدانم. خیلی چیزها یادم میرود. چیزی مینویسم و بعد شک میکنم که خودم نوشتمَش یا نه. بابا میگفت مغزت پوک شده است. گفتم مغز من نه، مغز من نه! میگفت مغز من، مالِ خودم. کلهام کار نمیکند؛ پوک شده است. آدم یاد گردو میافتد. یاد غروبهای جمعهای که مامان در بالکن گردو میشکست. ولی غروبهای جمعه دلگیرند. میپرسد مگر باقی روزها دلگیر نیست؟ گیر که نه؛ دل آدم مچاله میشود. قلمت خشک میشود. انگاری که سالهاست به آن آب ندادهای. اما وقتی نمینویسم بیشتر از خودم بدم میآید. آخ؛ این منِ بیتوانِ بیعرضه. به درد هیچکاری نمیخورد. گند هرچیز را در میآورد، گند ناراحت بودن. یکی نیست بگوید مگر حزن حس خوبیست؟ هستی نمیداند. هستی خجالت میکشد. هستی غمانگیز بودن را دوست دارد. یکپارچگی و عریان بودن را دوست دارد. عریان کردن روحِ خود را میپرستد. آرزو میکرد کاش میتوانست هیچکسی نباشد؛ غیر از خودش. میشود؟ حالش از خودش بهم میخورد. گاهی براش سوال میشود که این حجم از تنفر از کجا نشات میگیرد. در رفتارهای خود دقیق میشود. از خودش بیشتر تنفر پیدا میکند. تف! تف به ذاتِ آدمِ خراب! مثل یک سیب گندیده همه را آلوده میکند. گند میزند به همهچی. خودش هم نمیداند که چیست، خودش نمیداند که چی میخواهد. گاهی هم دلش بهحال خودش میسوزد. میگوید تف! تف به ذات دلتنگی! آدم را از پای درمیآورد لاکِردار. 3 1 2 نقل قول رمانِ سوناتِمَهتآب🌧 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .