...سآنا... ارسال شده در 23 آذر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) رمان: ده مکافات، ده جسد! نويسندگان: آلفاینقرهای و 𝒔𝒂𝒉𝒂𝒓,𝒕𝒂𝒈𝒊𝒛𝒂𝒅𝒆𝒉 هدف: قویتر شدن قلم! مقدمه: وقتی اشکهایم را تماشا کردی، تنهاییام را دیدی، وقتی جنون عشقم را بر خود دیدی و نادیدهام گرفتی! من جان به لب شدهام... . شنیدهام زلف دیگری را نوازش میکنی! شنیدهام کس دیگری جانت شده است. آری... . من فراموش کردهام؛ که فراموشم کردهای! ولی افسوس که من هنوز هم در خیالم برایت میمیرم و جان میدهم! هر روز و هر شب در فکر و خیالت جوانی باختهام که دگر قابل بازگشت نیست و نخواهد بود. @ همکار ویراستار♥️ ویراستار: @ VampirE ناظر: @ TARANEH.M @ مدیر ویراستار . @ مدیر راهنما لطفا ناظر و ویراستار بنده این خانم ها باشن ویرایش شده 30 اردیبهشت توسط VampirE ویراستاری VampirE 20 1 نقل قول گشتم دنبال فالگیری تا دهد اندکی دلداریام🖇🥂 👇 ☽︎𝒎𝒐𝒉𝒓-𝒄𝒂𝒕☾︎ | بازی از جنس خون🖤🥀 ♲︎︎︎𝒅𝒂𝒉 𝒎𝒐𝒌𝒂𝒇𝒂𝒕 𝒅𝒂𝒉 𝒋𝒂𝒔𝒂𝒅♲︎︎︎|مکافاتی مرگبار! ☽︎.𝑮𝒚𝒂𝒏𝒂𝒎.☾︎| گیان من ! 🤍 ساز زدن و آواز خوندن با ط پناه خستگی من بود.... ~𝑯𝒂𝒍𝒆-𝒃𝒂𝒅~ | اوضاع داغون🥂 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
...سآنا... ارسال شده در 22 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت (ویرایش شده) خلاصه: کسی که با قلب پاک، ساده و سفیداش وارد یک عشق میشود؛ بیشتر از همه اعتماد میکند و میبخشید؛ ولی افسوس که بیشتر از همه ضربه میخورد و درد میکشد! شاید این تاوان اعتماد بیجا و پاکیاش است ولی اگر یک شب تصمیمش را بگیرد، شب را با گریههایش سر کند، کارت تمام است؛ خیلی قوی باز میگردد! قوی و شاید کشنده! چون او مثل شیشهای شکسته، ولی بُرندِ است. @ همکار ویراستار♥️ ویرایش شده 30 اردیبهشت توسط VampirE ویراستاری VampirE 1 نقل قول گشتم دنبال فالگیری تا دهد اندکی دلداریام🖇🥂 👇 ☽︎𝒎𝒐𝒉𝒓-𝒄𝒂𝒕☾︎ | بازی از جنس خون🖤🥀 ♲︎︎︎𝒅𝒂𝒉 𝒎𝒐𝒌𝒂𝒇𝒂𝒕 𝒅𝒂𝒉 𝒋𝒂𝒔𝒂𝒅♲︎︎︎|مکافاتی مرگبار! ☽︎.𝑮𝒚𝒂𝒏𝒂𝒎.☾︎| گیان من ! 🤍 ساز زدن و آواز خوندن با ط پناه خستگی من بود.... ~𝑯𝒂𝒍𝒆-𝒃𝒂𝒅~ | اوضاع داغون🥂 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
...سآنا... ارسال شده در 30 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت سکانس اول شروع بازی: آسمان شب چتر مشکیاش را بر روی سقف شهر پهن کرده بود. صدای همهمه و هیاهوی خیابان در آن ساعات پایانی روز عادی به نظر میرسید. نفس-نفس زنان زیر ایستگاه اتوبوس ایستاد، دمی از هوای مرطوب و بارانی شهر گرفت و بخار دهانش را به بیرون هدایت کرد. به مردمانی که فارغ از هر چیزی میخواستند بر جایی پناه برده تا از شر بارانی که با شلاقهای بیرحم بر تنشان میکوباند، در امان باشند. با صدای موزیکِ موبایلاش دستش را بر سمت جیب شلوار اسلش مشکیاش برده، به صفحه موبالاش خیرِ شد. با روشن شدن دوبارهی صفحه دکمهی سبز رنگ آیکون را کشیده و تماس را وصل کرد. با گرفتن دمی از هوا موبایلاش را بر کنار گوشش گرفته و جواب میدهد. - بگو! با شنیدن صدایی که هر چند ثانیه نویز میانداخت بر خطها اخم وحشتناکی میان ابروهای پر پشت خود میاندازد. موبایلاش را مقابل صورتاش میگیرد و با دیدن قط شدن تماس ،بیخیال شانهای بالا انداخت.چشمهای خود را بر روی هم میفشارد و به پایان مأموریتاش فکر میکند. اگر پایان بازی آنطور که میخواهد پیش نرود قطعا کشته خواهد شد. حتی فکر کردن به اینکه با چه روشی کشته میشود، آن هم توسط باند پرواز لرزه بر تن همه میانداخت. اگر توسط افراد آن باند گرفته میشد، باید با آسمان ،حتی دیدن یک بار خورشید هم خداحافظی ابدی میکرد. چند دم عمیقی کشید، تا از افکارش خارج شود. با رد شدن شخصی و انداختن کاغذ زردی بر زمین سرش را بلند کرد، به آن فردی که پشتاش به او بود نگاهی انداخت و روی زانوهایش کمر خم کرده، آن کاغذ را برداشت تا از محتوای آن با خبر شود. قبل از اینکه کاغذ را باز کند بار دیگر به آن فردی که با خونسردی تمام ، از او دور میشد نگاه خیرهای کرد! قطعاً تمرکز بر روی شناختن آن شخص مجهول در هیاهوی آن خیابان کار آسانی نبود. ولی او هم یک انسان معمولی نبود؛ یک نابغهی خطرناک بود! لای کاغذِ تا خورده را باز کرد و با دیدن نوشته خونین رنگ که احتمال میداد با ماژیک سرخ نوشته شده است متن را تحلیل کرد. ( اولین مرگ همیشه دروغین میشه!مرگ اصلی دومین باره!) چندیدن بار متن را خواند و آن را تحلیل کرد. اما چیزی دستگیراش نشد. نفساش را آه مانندی به بیرون از ریه هایش فرستاد، که باز صدای موبایلاش بلند شد ،یک آن همراه با صدای بلند انفجاری؛ شوکِ سرش را بلند کرد و قدمی به عقب برداشت! «بازی شروع شده بود.» نقل قول گشتم دنبال فالگیری تا دهد اندکی دلداریام🖇🥂 👇 ☽︎𝒎𝒐𝒉𝒓-𝒄𝒂𝒕☾︎ | بازی از جنس خون🖤🥀 ♲︎︎︎𝒅𝒂𝒉 𝒎𝒐𝒌𝒂𝒇𝒂𝒕 𝒅𝒂𝒉 𝒋𝒂𝒔𝒂𝒅♲︎︎︎|مکافاتی مرگبار! ☽︎.𝑮𝒚𝒂𝒏𝒂𝒎.☾︎| گیان من ! 🤍 ساز زدن و آواز خوندن با ط پناه خستگی من بود.... ~𝑯𝒂𝒍𝒆-𝒃𝒂𝒅~ | اوضاع داغون🥂 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .