آرس ارسال شده در 24 آذر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام رمان: جدال نام نویسنده: آرس ژانر: هدف: ساعات پارت گذاری: خلاصه: دختری به نام آهو که در لندن زندگی میکنه ولی با خوندن دفتر خاطرات مادرش که درمورد روستایی اطراف تهرانِ به ایران میاد تا خانواده مادر و پدرش رو پیدا کنه. توی روستایی که هنوز ارباب و رعیتیِ و کسانی رو میبینه که مادرش درمورد اونها نوشته بود. ناظر: @Seniorita- ویرایش شده 5 دی، ۱۴۰۰ توسط مدیر راهنما 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر راهنما ارسال شده در 25 آذر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۴۰۰ سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم خوبه نودهشتیا" نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
آرس ارسال شده در 25 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) جدال آری این یک جدال است ؛بین عقل و عشق به حرف کدام باید گوش کرد؟کدام راست میگوید؟قلبی که بی اجازه تندتر میتپد یا عقلی که سعی در محاکمه دارد ؟کدام؟ کدام دروغگو است و کدام راستگو؟کاش یک قاضی به میان میامدو قضاوت میکرد. امان ...هیچ قاضی ای در این میان نیست؛ باید جدال کنند تا دید کدام پیروز این میدانند... عقل یا عشق؟ *1 یکم دلشوره داشتم یکم نه خیلی چون عمو ویلی گفته بود میخواد حرفای مهمی درباره ی مامان بزنه هر چی بود ربط به گذشته ی مامان داشت از 10 سالگی پیش عمو ویلی بودم از بچگی فقط ترسها و کابوسهای شبانه ام یادمه و حرفهای اون اگر درباره گذشته بود قطعا منو وارد تونل زمانی که راه به نقطه کور زندگیم داشت میکرد. خیلی خسته بودم چون امروز کلاسام خیلی سنگین بود وباید ناظر یک عمل جراحی هم می بودم ذهنم هم اشفته بود. ریموت رو زدم و وارد خونه شدم خونه که نه کاخ ... عمو ویلی یکی از پسران رامون بزرگ، وکیل سابق خانواده سلطنتی بود. البته عمو شغل پدرش رو ادامه نداده بود و شرکت مهندسی داشت .از باغ رد شدم و ماشین رو داخل پارکینگ بردم. انقدر ماشین داخل پارکینگ بود که یکبار به عموپیشنهاد دادم پارکینگ طبقاتی بزنه .با اسانسور وارد خونه شدم .تا در باز شد... -پخخخخخخخخخخخخخ معمولا همچین وقتایی دست و پام از کار می افتاد .شوکه به دیوید نگاه کردم که روی زمین از خنده ولو شده بود و دلش رو گرفته بود کم کم از شوک بیرون اومدم وتازه فهمیدم چه خبره این پسره باز منو ترسونده از شدت عصبانیت از گوشام دود بیرون میومد دیوید تا چهره منو دید کم کم خنده شو جمع کرد میخواست بلند شه که کیفم رو کوبیدم توسرش... «چه غلطی میکنی؟»-ohhhhhhhhhh what the hell are you doing -حقته تا تو باشی دیگه منو نترسونی دیوید و ریچارد و همینطور عمو ویلی به خاطر من فارسی بلد بودن البته عمو ویلی برای کمک به من و دیوید و ریچارد به خاطر اینکه اگر فحش فارسی دادم متوجه بشوند سریع جوابم رو بدند بنده خدا ها اون اوایل چه قدر از من فحش خورده بودند و من به قیافه گیجشون میخندیدم. ویرایش شده 25 آذر، ۱۴۰۰ توسط آرس 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .