donyabanoo ارسال شده در 25 آذر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام رمان: وقتی تنها میمیرم ژانر رمان: عاشقانه, اجتماعی نویسنده: دنیا بانو| کاربر نودوهشتیا خلاصه: همهچیز از جایی شروع شد که خودم رو مجبور به دروغگویی کردم. نه یه دروغ کوچیک نه, این بزرگترین دروغی بود که هرگز نباید گفته میشد. اما مشکلی نیست همه رو کمکم درست میکنم. هرچه قدر هم که خودم رو سرزنش کنم بابت این بار سنگین روی دوشم, میدونم حقمه. من دروغی گفتم که به موجبش باز بتونم لبخند مادرم رو ببینم. دروغی که همه خانواده رو خوشحال کرد و در عین حال کمرم رو شکست. الان که دروغ گفته شده, از همه چیز میترسم. نباید بزارم احدی از ماجرای واقعی بویی ببره. هیچ کس نباید بفهمه, نه تا وقتی که این دروغ رو به واقعیت تبدیل نکردم.من میتونم , نه من باید بتونم.... ناظر : @Negin jamali ویرایش شده 9 فروردین توسط donyabanoo 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر راهنما ارسال شده در 25 آذر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۴۰۰ سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم خوبه نودهشتیا" نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
donyabanoo ارسال شده در 26 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۴۰۰ مقدمه: در سراشیبی زندگی گاه باید در مسیرهای ناهمواری قدم بگذاری, مسیرهایی که در آن کوچکترین اشتباه میتواند به فاجعهی بزرگی تبدیل شود.اما بهوضوح روشن است, تمام این مسیرهای متفاوت نقطهی شروع مشترکی دارند. یک اشتباه, یک حماقت, که تمام زندگیات را به تباهی خواهد کشید. برای جبران این خطا و فرار از نابودی چارهای جز پذیرش ریسکی به بزرگی یک زندگی وجود نخواهد داشت. ریسکی که یک سرش به زندگی دوباره و سر دیگرش به تباهی ابدی متصل است, و آیا میتوان از این تنها راه روشن زندگی به تاریکی شب به راحتی گذشت؟ نشستم به در نگاه میکنم.. دریچه آه میکشد.. تو از کدام راه میآیی؟ جوانیام, در این امید پیر شد.. نیامدی, دیر شد.. *** *** *** گذشته: - من دارم میرم! - کجا داری میری؟ - آلمان - هه, منو بگو اومده بودم خبر قبولیم رو بهت بدم. همیشه میگفتی هیچ شغلی جز دبیری برای یه خانم مناسب نیست. میخواستم خوشحال باشی.. - ببین سایه من.. - لازم نیست توضیح بدی, من باید برم, میبینمت.. و در حالی که اولین قدمهام رو برمیداشتم زمزمه کردم"بهزودی" - سایه مادر رسیدی؟ چی شد؟ نتایجت دو گرفتی؟ - آره - خب؟ - خب که قبول شدم . - چی؟ - خودت چی فکر میکنی؟ به من کمتر از پزشکی میخوره؟ وقتی به اون روز و خوشحالی خانوادم فکر میکنم به خودم برای این دروغ لعنت میفرستم, اما حقیقتاٌ اگر بازم به اون لحظه برگردم باز هم دروغ میگم. الان سه ماه از اون روز میگذره و من هیچ کاری نکردم جز فکر کردن. فکر به این که چرا دروغ گفتم؟ این که چرا عصبانیتم رو از سامان مخفی کردم؟ و چراهای دیگه که دارن مغزم رو متلاشی میکنن; اما این وسط یه چیز کاملاٌ روشنه, هیچ وقت نمیزارم مادرم جواب حماقتهام رو بده, هیچوقت! 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .