رفتن به مطلب
انجمن نودهشتیا

رمان مثل کشتی زیر دریا | فاطمه هاشمی کاربر انجمن نودهشتیا


fatemeh_h

پست های پیشنهاد شده

مثل کشتی زیر دریا 

به نام خدا 

ژانر:عاشقانه، اجتماعی، انتقامی 

نویسنده: فاطمه هاشمی 

 

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود.

مقدمه:

دختر و پسر جوون حکایت ما عاشق شدن 

عاشق کسی که باهاش هزار جور اختلاف دارن 

هیچ کس به این عشق واکنش مثبتی نشون نمیده ،کسی حمایتشون نمیکنه 

اما عشق یعنی دیوانگی ، عاشق و مجبور میکنه

از بیراهه ها بره ،دوتا کبوتر عاشق ما دست به کار هایی میزنند که غیرقابل جبران  

از راه هایی عبور میکنند که غیرقابل برگشته 

غافل از تله هایی که عزیز ترین عزیزهاشون براشون گذاشته‌اند 

فرزین_ هلنا رهات نمیکنم  

هلنا_ خیلی میترسم ،این آدما عشق ما رو درک نمیکنند اونا تو رو اذیت میکنند 

انگار از اول بوده‌اند که عذاب ما باشند 

فرزین_ نترس ،من کنارتم تا من هستم هیچکس 

جرات نداره تو رو ناراحت کنه 

هلنا_ اما کسی که اذیتم میکنه هیچکس نیست 

اون .... منه 

 

ناظر:

@sarahp

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • sarahp♡ عنوان را به رمان مثل کشتی زیر دریا | فاطمه هاشمی کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد

 v28890__.jpg

با سلام خدمت شما نویسنده‌ی عزیز! ورودتان را خیر مقدم می‌گوییم. 

★ ☆★ ☆


برای آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی، می‌توانید به تالار زیر مراجعه کنید. 

آموزش نویسندگی «کلیک کنید»

لطفا پیش از نوشتن، قوانین تایپ رمان را با دقت تمام مطالعه کنید تا بی‌هیچ اشکالی رمانتان اتمام و منتشر شود. 

قوانین تایپ رمان «کلیک کنید»


نویسنده‌ی عزیز، از نام رمان تا پایان، یک ناظر همراه شما خواهد بود تا رمان شما بی‌هیچ عیب و نقصی به اتمام برسد. 

@sarahp

@FAR_AX

★ ☆★ ☆

رضایت شما و وجودتون در کنار ما، باعث افتخار ماست. 

اکنون رمان شما تأیید شده است و قادر به پارت گذاری هستید.


🌹قلمتون مانا🌹

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پارت ۱

(23\01\01)
خدایا چی شده
زود از ماشین پیاده شدم و رفتم پیششون
+ آبجی چیزی شده؟
هاله_ نه فقط میخواستم آخرین دیدارتون  باهم ،جلوی خودم باشه

فرزین_ چون آدم بیشعوی هستی میخوام یه چیزی بهت بگم هاله
+ فرزین چه خبره؟

هاله با سر اشاره کرد آدماش برن بیرون باغ
مسعودم دسته شو جمع کرد رفتن

+چی شده وقتی گفتی زود بیا نگران شدم
فرزین_ هلنا دلم نمیخواست اینا رو به خواهرت بگم اما مجبورم چون نمیخواد کنار بکشه

+ چ .. چی رو
هاله_ بهت گفتم هلنو بهت نمیدم ، پدرم بهت گفت دخترشو نمیده مادرم گفت دخترشو نمیده زبون نفهمی نفهمیدی

فرزین_ میخوام یه چیستان بهت بگم یه معماست که من سر نخ ها رو نشونت میدم تو پیدا میکنی

هاله_ تو برای بازی کردن اومدی ؟
گیج و منگ فقط نگاهمو بین فرزین و خواهرم میچرخوندم

فرزین_ بازی شروع شد
هاله به نظرت کیه که سمت راست سینه ش جای سوختگی هست ، روی نافش هم یکم جای سوخته گی داره با آبجوش سوخته

+فرزین تو چی میگی؟
فرزین_ بازی رو به هم نزن

هاله هر لحظه اخمش بیشتر میشد
فرزین_ پایین تر که میری روی رون چپش یه ماه گرفتگی قرمز خیلی کوچیک هست شکل ستاره البته چهار تا گوشه داره ها
ام یه راهنمایی دیگه هم میکنم پایین تر از کمرش یه  ماهگرفتی قرمز داره خیلی کوچیکه اما خب از نزدیک مشخصه

هاله_ فرزین خفه شو
+ فرزین چیکار میکنی تو !
فرزین_ درست حدس زدی خانم دکتر
جواب معما هلناست

هاله با خشم نگاهم کرد ولی سعی میکرد تواضع خودشو حفظ کنه ، میخواست خونسرد جلوه کنه اما چیزی که من تو عمق چشماش میدیدم ترسو تو وجودم مینداخت

هاله_ که چی ، شما احمقا فکر کردین منم احمقم
اینارو هلنا بهت گفته که کجاش خال داره کجاش جای زخم داره که فکرمو بهم بریزی

فرزین_ نه من خودم اون نشون ها رو دیدم و لمس کردم میدونی یعنی چی!

+ ادامه نده خواهش میکنم
فرزین_ هاله تو خیلی خوب میفهمی منظورم چیه
هاله با بی تفاوتی گفت :

_باور نمیکنم اینارو هلنا بهت گفته که به خیال خودتون از ترس آبرو قبول کنم

فرزین_ باور نکن حق داری ، اما از هلنا بپرس
اون که نمیتونه بهت دروغ بگه

هاله_ مزخرفاتتو باور نمیکنم تو اصلا متوجه نیستی چی میگی ، میدم دست مسعود ادبت کنن

از ترس اینکه مسعود و آدماش بریزن سر فرزین مثل بلبل زبون باز کردم
+آبجی صبر کن ، من یعنی خب ازت خجالت میکشم اما فرزین راست میگه نشون هایی که گفته دیده ، چون من اجازه دادم بهم نزدیک شه
آبجی ما هم دیگه رو دوست داریم ، عادیه
بخوایم باهم باشیم

هاله رنگش سیاه شد و با صدایی که در نمیومد گفت
_ تایید میکنی باهاش بودی؟

فرزین_ هاله دست بردار یه ساله باهمیم تو یه سال اتفاقای زیادی می افته ، و ما بار ها باهم خلوت کردیم
من قصدم ازدواجه ، پس حق داشتم نوازشش کنم هلنا مال منه

هاله_ خفه شو فرزین خفه شو
هلنا برو تو ماشین
+ آبجی ..

تند و محکم گفت 
_بهت گفتم برو تو ماشین

تنم از چیزایی که هاله فهمیده بود میلرزید
داخل ماشین نشستم از فاصله چهار پنج متری نگاهشون میکردم
هاله به یکی زنگ زد ، هنوز یه دقیقه نشده مسعود و آدماش ریختن تو باغ

+ چی شده ؟
وقتی همشون باهم به فرزین حمله کردن از ماشین پیاده شدم و خواستم برم پیشش
هاله بازومو گرفت و مانعم شد

_ نزنید ، چیکار میکنید روانیا ، ولش کنید
تو رو خدا نزنید ، فرزین ، فرزین
آقا مسعود نزنید آبجی تو رو خدا بگو نزنن
فرزین ، آبجی بگو نزنن ، آبجی تروخدا بگو ولش کنن
گریه میکردم فریاد میزدم ،التماس میکردم
اما کسی اهمیت نمیداد
پنج شش نفری کتکش میزدن

فرزین از وسط اون آدم های وحشی داد زد

_ هلنا مراقب خودت باش از اینجا برو

صدای ضعیفش حالم بدتر میکرد
هاله محکم منو گرفته بود و من با بی قراری التماسش میکردم
+آبجی گوه خوردم تروخدا ولش کن جون مامان بابا ولش کن ، غلط کردم به خدا دیگه نمیبینمش بگو نزنن
فرزین من تنهات نمیزارم
آبجی ولش کنید ، منو بزن بزار اون بره

هاله با خشم گفت

_فقط ساکت شو
بازومو کشید
+ولم کن ، نمیام
سعی کردم گازش بگیرم اما اون زورش بیشتر از من بود

هاله_ زود سوار ماشین میشی میریم
منو تا ماشین کشید و درشو باز کرد

با خواهش و تمنا و چشمایی که به پهنای صورت اشک میریختن گفتم

+ نه نه نمیرم ، کجا میریم فرزین چی میشه
آبجی جون من ولش کنید
هاله_ هلن یا میشینی یا میگم از اون درخت آویزونش کنند.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پارت ۲

با ترس و لرز  نشستم تو ماشین هاله هم پشت فرمون نشست
حرکت کرد و به سرعت از باغ خارج شد
+کجا میریم فرزین چی میشه ؟
هاله_ خیلی کارداریم باهاش ، گفتم تا وقتی که نشه صورتشو از خون تشخیص بدن بزننش بعدش جنازشو بندازن یه دره ایی که خوراک حیوانات بشه

با گریه گفتم
+ تمومش کن من قول میدم دیگه نمیبینمش
نمیرم پیشش
هاله_ ساکت میشی تا برسیم خونه

که مال هم شدین ،که حلال هم شدین یه لیلی نشونت بدم مجنونش ناپیدا 

+گوه خوردم، غلط کردم به جون خودم قسمت میدم بگو ولش کنن

هاله_ بهت گفتم لال شو

چیزی نگفتم و تا برسیم گریه کردم
وقتی رسیدیم دوباره بازومو محکم گرفت و تا خونه کشید
در و که بست محکم زد تو گوشم
هاله_ هلنا من تو رو میکشم ، من پدرتو رو در میارم
شالمو از سرم کشید و موهامو تو دستش گرفت
محکم کشید که آخی گفتم

هاله_ تو گوه خوردی رفتی با فرزین بهاردوست خلوت کردی ، تو گوه خوردی عاشقش شدی

هلم داد که افتادم رو زمین
+ ببخشید آبجی فکر کردم اگه بدونی میزاری عقد کنیم.

لگدی به شکمم زد
هاله_ تو مگه به عقدم نیاز داری ، تو بدون عقد و محرمیت رفتی تو ت... ت یارو ، مثل متاهلا رفتار کردی ، مگه تو زنشی بارها رفتی خونش
خفت میکنم

با هر کلمه یه لگدم میزد
هیچ دفاعی نمیکردم نمیخواستم حتی غیر عمدی دستم روش بلند شه فقط گریه میکردم

_ احمق، مردیکه عاشقت شده؟ خاک بر سرت سی و سه سالشه معلومه برای چی گولت زده
مگه بچه دبیرستانیه که عاشقت شه ، دیده تو احمقی ازت سو استفاده کرده

نشست بالا سرمو با مشتاش افتاد به جونم

با حالت کفری و ناراحت گفت:
هاله_ تحقیرم کردی هلن ، میفهمی چه حقارتی کشیدم وقتی مردیکه بی شرف بهم گفت
با خواهرتم
بدون هیچ مانعی 

بلندم کرد و دوباره با پشت دست کوبید تو دهنم از شدت ضرباتش خون دماغ شده بودم
همه جای تنم درد میکرد و من فقط گریه میکردم

هاله_ چرا اینکارو کردی ،چرا مجبورم کردی این ذلت و خواری رو تجربه کنم  هلن ، خواستم بمیرم جونم در بیاد اما ، اون بی شرف حرفاشو پس بگیره حرفاش دروغ باشه
چرا خامش شدی چطور گولت زد
دوباره زد تو گوشم
: با تو ام چرا خارمون کردی

با لکنت و ترس و لرز
+آبجی .. من ..چیکار میکردم .. من چطور جلوی .. مرد به اون بزرگی .. مقاومت .. میکردم وقتی .. گفت  .. نتونستم بگم نه

بلند شد و با لگد افتاد به جونم نگاه نمیکرد سرمه ، شکممه یا کمرمه از هرجا میشد ضربه میزد اولین بار بود ازش کتک میخوردم
همیشه محبت میکرد من عزیزدردانه ش بودم مثل بچه خودش دوسم داشت

هاله_ هلن میکشمت از زمین محوت میکنم
خاک تو سرت که به اسم عشق خودتو کوچیک میکنی  آبرومونو دادی دستش خودتو بازیچه ش کردی حقیرمون کردی

گریه میکرد خواهر مغرورم احساس شکست کرده بود و با گریه افتاده بود به جونم

_ خاک تو سر من که تو رو اینطوری بار آوردم خاک تو سرم که یادت ندادم مراقب خودت باشی مراقب تن و روحت باشی 
وای بر پدر و مادرمون که لای پر قو گذاشتنت تا پری باشی

تو خودم جمع شده بودمو و خون دماغم رو صورتم میچرخید ابروم درد میکرد و احساس میکردم خونریزی داره

هاله هرچی میزد خنک نمیشد
مدت زیادی میشد که زیر مشت لگد له میشدم و فقط گریه میکردم

هاله_ لیاقت هیچی رو نداشتی ، لایق مادری که برات کردم نبودی.
بازومو کشید و بلندم کرد تا اتاقم کشید و هلم داد داخل

_ متاسفم برای خودم که وقتمو برای تو گذاشتم بی حیا
در و بست و رفت رو زمین افتاده بودم و گریه میکردم تنم کوفته بود
احساس میکردم گوش راستم بخاطر لگدی که تو سرم خورد و البته فریاد های هاله، نمیشنوه
نگران فرزین بودم ،
من فقط از هاله کتک خوردم اما اون از چندتا مرد هیکلی و سنگین دست
حتی نای تکون خوردن هم نداشتم
از درد به خودم میپیچیدم و اشکام مجالی به هم نمیدادن
نمیدونستم چقدر گذشت که مامانم اومد تو اتاقم
بالا سرم نشست و با دیدنم اشکاش سرازیر شدن 
با اینکه با هم زندگی نمیکردیم مهربون ترین مادر دنیا بود
دستشو روی صورتم کشید که آهی از سر درد گفتم

مامان_  چرا این بلارو سرمون آوردی چرا
با خودت اینکارو کردی؟

شروع کرد به گریه کردن هاله هم اومد سه تایی گریه میکردیم

مامان_ چرا کاری کردی که دو تا خواهر افتادین به جون هم؟
چرا رفتی دنبال محبت  یه مرد بزرگ تر از خودت؟ چرا چرا؟

هاله_ عاشق شده ، انقدر عاشقی کورش کرده که هر چی اون خواسته قبول کرده.

مامان و هاله کف اتاق روی زمین نشسته بودن و به تخت تکیه داده بودن
منم تو خودم جمع شده بودم و درد میکشیدم
بوی خون باعث حالت تهو میشد
 اما فکرم پیش فرزین بود که چه بلایی سرش آوردن
اگه به بابام بگن فرزین و میکشه منم زنده نمیزاره
مامان بلندم کرد و کنار دیلوار نشوند

+اونجوری نگام نکن ، من بی حیا نیستم
من بی آبرو نیستم

مامان_ نمیخواد چیزی بگی پاشو ببرمت سر و صورتتو بشور
هاله تو هم دکتری دیگه میدونی چی براش خوبه دارو بده بخوره

حتی عضلات صورتمم درد میکرد برای حرف زدن
+ مامان اگه به عشقش اعتماد نداشتم همچین اجازه ایی بهش نمیدادم
اگه دوسم نداشت این همه بخاطر من از خودش نمیگذشت غرورشو جلوی هیچکدومتون نمیشکست

هاله_ هلنا نمیدونی چه حالیم این بلا رو سرت آوردم نمیدونی چی میکشم
هلنا تو خواهر منی بچه منی چرا پای اونو
وسط زندگیمون باز کردی
من که بهت گفتم فربد چه بلاهایی سر خانوادمون آورد چرا اجازه دادی فرزینم همون کارا رو بکنه.

مامان_ هاله باید ببریمش بیمارستان 

هاله_ نگران نباش 

با عصبانیت بلند شد و مامان رو هم بلند کرد
بزور کشیدش بیرون اتاق و در و قفل کرد
از پشت در گفت
هاله_ تا وقتی تصمیم بگیرم چه خاکی روی سرت بریزی همینجا میمونی 


فقط خدارو شکر کردم که به مامان نگفته بود حرفای فرزین رو

سرم داشت منفجر میشد و حالم داغون داغون بود تو خون غلط میزدم همه جای تنم درد میکرد 

صدای داد و فریاد های مامان و هاله میومد 

ولی دعوا چه فرقی به حالم داشت 

*************

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پارت ۳

چهار ماه قبل از بیست و سه فروردین هزار وچهار صد یک*

هلنا*

تو چشماش چیزی جز عشق نبود
کسی رو جز عمو و دوستش  نداشت اما برعکس من که همه چی دارم حالش خوب بود ،دلش خوش بود به من ،منی که تکلیفمو خواهرم مشخص میکرد
از تو گوشیم موزیک دست من نیست رو پخش کردم
دستاشو گرفتم و بلندش کردم

+ دوست دارم با همسر آیندم برقصم
فرزین_ اینطوری حرف میزنی طاقتم کم میشه

+ دست من نیست تو همه وجودمی
_ دست منم نیست دست قلبمه

شروع کردیم رقصیدن چقدر کنارش حالم خوب بود انقدر خوب که دلم میخواست خونه نرم
تا شب ،تا صبحش تا فرداش و حتی تا سال های سال با اون باشم
بعد از رقصیدن کیفمو برداشتم آورم زمزمه کردم 
+ دوست داشتم زیاد بمونم
_ همه چیز دست توعه ،اراده کنی بهم میرسیم

رفتم نزدیک تر و گونشو بوسیدم
+ همین روزا با خواهرم در مورد تو حرف میزنم اونم با بقیه خانواده حرف میزنه

_ هلن من تو رو بهتر از خودت میشناسم
برای همین میدونم که نمیتونی بهش بگی
چون میترسی جوابش نه باشه

کلافه جواب دادم 

+خب آره دوست ندارم اون مخالفتی داشته باشه
_ من صبرم تموم شده گفتی کنکور بدم بعدش
یک سال بخاطر تو صبر کردم
خداروشکر دانشگاهم قبول شدی من خودم با خواهرت حرف میزنم

+فرزین استرس گرفتم
_ استرس نداشته باش قربونت برم
+اگه بگه نه چی؟
_ هلن انقدر که از جواب خواهرت میترسی از جواب پدر و مادرت ترسی نداری
+من نمیتونم بدون رضایت اون کاری بکنم
آبجیم رو گردن من خیلی حق داره
بیشتر از مادرم برام مادری کرده

فرزین_ ما هردومون میدونیم که اولش قبول نمیکنه ، اختلاف سنیمون برای ما مهم نیست اما ممکنه برای خانوادت مهم باشه
بعد از اون از خانواده نداشتن من  مشکلی نباشه همه چیز حله

+ خیلی دوست دارم که انقدر به فکرمونی
_ حلش میکنم حتی همین فردا با خواهرت حرف میزنم بعدش میرم پیش پدرت

+ باشه
بغلم کرد و پیشونیمو بوسید
_ به همین زودیا به عنوان عروس میای تو این خونه
+ خدا کنه عشق من 
از آپارتمان خارج شدیم و داخل ماشین فرزین نشستیم
منو رسوند خونه و برگشت

تو اون یک سالی که بافرزین بودم
خوشی صد سال و تجربه کردم
همه چیز قایمکی بود اما من عاشق عاشقانه هامون بودم
تو اوج جوونی و شیطنت بودم
به وضعیت جداگونه خانوادم عادت کرده بودم
هاله خواهرم، عزیزم ،عشقم
خواهری که بیشتر از مادر بود ،بیشتر از پدر بود

سرنوشتمون از اونجایی تغییر کرد که من به دنیا اومدم ،ناخواسته!
مادر و پدرم بخاطر اختلافات و مشکلاتشون تصمیم گرفتن بعد از هاله بچه دار نشن
چون هم دیگه رو دوست نداشتن
بابام زن دوم داشت و از اون یه پسر داشت
هامین ،برادرم برادر ناتنیم که برعکس مادرش ما رو خیلی دوست داره
وقتی هامین سه سالش بود من ناخواسته به دنیا اومدم
اما پاقدمم خوب نبود مامان و بابام طلاق گرفتن
من یه بچه خیلی ضعیف بودم که طبق گفته های مادرم ماه ها تو بیمارستان موندم
بخاطر داروهایی که مامانم واسه از بین بردن من مصرف میکرده
تا دوسالگی ناخوش احوال بودم
وقتی چهار سالم شد هاله ازدواج کرد تو بیست و یک سالگی عروس شد
عروسیشو یادم نمیاد خیلی کوچیک بودم
خواهرم و شوهرش هر دو درس میخوندن
دانشجو بودن پنج شش سال بعد ازدواجشون
پرهام به دنیا اومد
نه سالم بود که مادرم ازدواج کرد
هاله بعد از ازدواج مادرم منو ازشون گرفت
به پدر و مادرم گفت ، خوشش نمیاد خواهرشو
بینشون پاس کاری کنن
درست میگفت منم خیلی خسته بودم آرزوم شده بود یه شب هممون باهم شام بخوریم
اما یه روز با بابام و برادرم یه روز با مادرم و خواهرم بودم

منو برد خونه خودشون
اما من بازم پاقدم خوبی نداشتم
شش هفت ماه بعد از رفتن من به خونشون
شوهر خواهرم تصادف کرد و از دنیا رفت
خواهرم تو اوج جوونی بیوه شد
پرهام هنوز دوسالش نشده بود
اما هاله قوی بود با دردش کنار اومد
چون دوتا بچه داشت یکی من یکی پرهام
به دانشگاهش ادامه داد دکتر شد
محبتی که بهم داد صد سال بعد هم فراموش نمیشه
پدرم حضورشو مادی اعلام کرد مادرمم
سرگرم زندگی خودش شد
پدرم با زنی که از شوهر اولش جدا شده بود و مادرم با مردی که زنشو تو تصادف از دست داده بود زندگیشونو ساختن

هاله هم جونیشو گذاشت پای خواهر و بچش ،مجددا ازدواج نکرد
منو بزرگ کرد
نزاشت کمبود محبت داشته باشم هر چیزی خواستم فراهم کرد حتی منو بیشتر از بچه خودش دوست داشت

من شدم دختر نوزده ساله ایی که یک سال عشقشو از خواهرش مخفی کرد چون میترسید
اون بگه نه و اون موقع بود که
دیگه نمیتونست به عشقش بگه بله

**************

فرزین*

ماشینو جلوی ساختمان پزشکان معروف  پارک کردم
پیاده شدم و رفتم داخل
مطب هاله طبقه اول بود از پله ها بالا رفتم
منشیش با دیدن من بلند شد
منشی_ سلام بفرمایید وقت قبلی داشتین؟
+ سلام خسته نباشید، خیر با خانم مقتدر
کار شخصی دارم تا آخر وقت منتظر میمونم

چیزی نگفت و نشست
منم نشستم با اینکه دیر رفته بودم که زیاد منتظر نمونم اما دو تا مراجعه کننده هنوز بودن
و بخاطر اونا نزدیک به یه ساعت منتظر موندم

ساعت هفت عصر بود
ولی بخاطر پاییز هوا کاملا تاریک شده بود
منشی بعد از رفتن بیمارا ، بهش خبر داد که یکی اومده دیدنش

منشی_ اسمتون چی بود آقای محترم ؟
+فرزین بهاردوست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پارت ۴

اسممو که بهش گفت خودش درو باز کرد و رفتم داخل

هاله_ اینجا چیکار میکنی!
+یه چیزایی هست که باید در موردش حرف بزنیم

با بی تفاوتی گفت:
_ چه چیز مشترکی بینمون هست که درموردش حرف بزنیم! ولی حال که اومدی بشین


نشستم اونم روبه روم پشت میزش نشست

_ خب بگو
+ راستش ، به نظرم اینجا خیلی برای حرف زدن مناسب نیست اما میگم
من میخوام در مورد هلن حرف بزنیم

 شنیدن اسم هلن از زبان من خیلی عصبانیش کرد  با ابرو های خم شده گفت
_ هلنا به تو چه ربطی داره؟
بی مقدمه رفتم سر لپ کلام
+ من میخوام با هلنا ازدواج کنم
و هلنا گفته رضایت تو مهمتر از رضایت مادر پدرشه و ..

_ ساکت شو تو میفهمی چی میگی؟
+ دارم خواهرتو ازت خاستگاری میکنم
_ حق نداری ! تو پیش خودت چی فکر کردی
همه چیزی به کنار تو اصلا شناسنامتو تا حالا نگا کردی؟

با عصبانیت و خشم بلند شد
هاله_ فرزین گم شو ، انقدر اعصابمو خورد کردی که میتونم تک به تک دندوناتو بدون رحم و مروت از ریشه بکنم

بلند شدم و رو به روش ایستادم
+ هاله، مثل آدمیزاد دارم رسم پیغمبر و به جا میارم ، عاشق شدن به سن نگا نمیکنه
_ مزخرف نگو ، فکر کردی بیای جلوی من و این مسخره بازیو راه بندازی من خواهر جوونمو میدم دستت؟

+ من هلن و دوست دارم و ازت خاستگاری میکنم
_ تمومش کن،  تو میدونی من دختر بهت نمیدم حتی اگر کور و کر باشه

+هاله تو فکر کردی نظرت برام خیلی مهمه!
تو فقط برای هلنا باارزشی

_ اسمشو نیار ، مرتیکه یه نگا به خودت بکن ،خجالت بکش
نمیدونی چطور بهم ضربه بزنی خیال کردی هلن و میدم بهت که ازش استفاده کنی ؟
+ من دوسش دارم،  هرکسی یه ایرادی داره ایراد هلنم تویی
من عاشقش شدم دارم نقطه ضعفمو بهت میگم
چون میدونم که نمیتونی بهم ضربه بزنی

صداشو برد بالا و با فریاد گفت
_ فرزین ،فربد خودشو خلاص کرد اما اگه تو دست بزاری روی هلن من خلاصت میکنم
گم شو برو

در بی هوا باز شد و منشیش اومد داخل
منشی_ خانم دکتر خوبین؟ میخواین نگهبانی رو صدا کنم؟

هاله_ نه نه من خودم حل میکنم مشکل خاصی نیست شما دیگه برو دیر وقته
منشی_ مطمئنید 

هاله_ شما برو چیزی نیست که نتونم حل کنم منشی_باشه خدانگهدار

+ فردا شب میام خونتون به صورت رسمی هم خاستگاری کنم ، میل خودته کیا رو دعوت کنی

از ساختمان خارج شدم و با هلن تماس گرفتم
بعد از چند تا بوق که دیدم جواب نمیده قطع کردم

برام پیام اومد
هلن( مامان و بابام اینجان تولد پرهامه فردا زنگ میزنم )
جوابشو دادم
+(چشم ،فقط میخواستم بگم با خواهرت حرف زدم آمادگی داشته باش )

_( چیکار کردی ، گفتم فقط چند روز صبر کن)

+ (فردادهم میرم با پدرت حرف میزنم)
_ ( نیازی نیست ،امشب آبجیم بهشون میگه دیگه)

+(باشه خوشگل خانم هر طور تو بخوای فردا زود زنگ بزن دلم برت تنگ شد )
برام عکس فرستاد که زیرش نوشته بود
چشم
موهاشو دم اسبی بسته بود و مثل همیشه آرایش کرده بود

گوشیمو گذاشتم کنار و جلوی تلویزیون نشستم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پارت ۵

+چی شد؟ چطور شد نمیدونم
وقتی به خودم اومدم که عاشق خواهر هاله شده بودم
هاله ایی که مسبب مرگ فربد شد
هاله ایی که تنها کسمو ازم گرفت ، میدونم که
اون هرکاری میکنه تا هلن و ازم دور کنه
اما دیگه نمیتونستم مخفیانه ببینمش
دیگه تحمل دوریشو نداشتم دلم میخواست
شب با اون بخوابم صبح با اون بیدار بشم
با اون غذا بخورم با اون برم سفر
دلم میخواست همه ی روزمرگی هامرو با اون باشم
اما بزرگ ترین سد خانوادش بودن و باید ازش میگذشتم
بغل تلویزیون عکس هلن بود
چشمامو بستم هلن و کنارم تصور کردم
میدونستم کنار اومدن با شرایط من براش
سخت میشه ، اما دوسم داشت و مطمئن بودم
کنار من هر چیزی رو تحمل میکنه
درسته خانوادش از هم پاشیده بود هر کسی یه خونه دیگه زندگی میکرد اما
وضعیت مالی که توش به دنیا اومده بود توش بزرگ شده بود به من نمیخورد
براش سخت میشد تو آپارتمان هفتاد متری من زندگی کنه در حالی که قبل من تو بهترین منطقه بالاشهری تو یه خونه بزرگ زندگی کرده بود  ، به رفاه عادت داشت.

هاله فربد و از من گرفت ، لج میکرد دیوونه میشد هر کاری میکرد تا منو از فکر هلن بیرون کنه

آخ فربد ،داداشم تنها کسم حقش نبود اونجوری زندگیشو تموم کنه
حقش نبود عاشق شه و بخاطر غرور دختره
زندگیشو از دست بده
حق منم نبود تنها کسم تو اوج جوونیش بمیره
بخاطر عشقی که آدم حسابش نکرد

اما تقدیر اینجوری بود که بعد از سالها دل بدم به دختری که خواهرش بزرگترین بدی رو در حقم کرده.

مشغول تعمیر موبایل مشتری بودم که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس

+ بله بفرمایید
_ حسنی هستم از نمایشگاه تماس میگیرم
+خوبید آقای حسنی خبری شده؟
_ ممنونم ،بله برای ماشینتون مشتری پیدا شده
قیمت مد نظرتونو قبول کرده فقط گفته کارشناس میاره ماشین و تایید کنه

+باشه ممنونم ، هر وقت خواستن من آمادم
_ فردا صبح بیا که به امید خدا قرارداد و ببندیم
+باشه ممنونم

تعمیرات که تموم شد مغازه رو تعطیل کردم و رفتم‌‌ دانشگاه .....
ماشین و کنار خیابون پارک کردم و رفتم داخل محوطه
هلن بهم گفته بود چه ساعتی کلاسش تموم میشه
ساعت شش عصر بود نیم ساعتی وقت کشی کردم تا بلاخره دیدمش
رفتم جلوش
+ سلام استاد میتونم دو دقیقه وقتتونو بگیرم؟

حبیب مقتدر_ شما دانشجوی کدوم کلاسی؟ ندیدمت!
+ من یه کار شخصی داشتم باهاتون ،دانشجو نیستم من فرزین بهاردوست هستم
از حرکت ایستاد و چند لحظه ایی خیره نگاهم کرد
_ بهار دوست! تو با فربد بهار دوست چه نسبتی داری؟
+ برادرم بود
دوباره با اخم نگاهم کرد
_   چی میخوای!
+من میخوام اجازه بگیرم بیام خاستگاری دخترتون

با ابرو های بالا رفته و قیافه ایی که معلوم میکرد حرفمو جدی نگرفته و با لحن مسخره گفت :
_ دختر من؟ هاله؟
+ من کاملا جدی عرض کردم ،هاله خانم نه  من به هلنا خانم علاقه مندم و میخوام باهاش ازدواج کنم
با اجازه شما

_ شوخی جالبی نبود
بعد با جدیت: فربد بهاردوست هاله رو خیلی اذیت کرد فرزین بهاردوست هم میخواد همون برنامه رو روی هلن پیاده کنه؟

+شما درست میفرمایید ، برادر مرحومم
برای عاشق شدن زیادی عجله کرد
و برای عاشق موندن هم زیادی فقیر بود

مقتدر_ شماهم برای عاشق شدن زیادی دیر کردی ،چند سال از برادرت کوچیک تری ؟

+ هفت سال

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پارت ۶

_ با محاسبات من سی و سه سالتونه بنظرتون
بهتر نبود قبل از اومدن به اینجا یکم سبک سنگین میکردین، شما میدونی دختر من چند سالشه؟

+سن برای من مهم نیست
_ اینجا جای خاستگاری نیست
+ امشب بیام منزلتون حرف بزنیم؟
_ نه پسر جان خاستگاری برادرت برای ما کافیه
دیگه هیچوقت اینکارو نکن وقت بخیر

گذاشت رفت
چقدر حرفام براش مسخره بود
از پشت نگاهش میکردم، انگار آفریده شده بود برای پولداری ، استایل رسمیش ، غرورش زمان صحبت ، صاف ایستادن و راست راه رفتنش
همش نشون میداد که ثروتمنده
+اما آیا میتونه با ثروتش هلنا رو از راه عشق برگردونه ؟

بی توجه به اینکه به حرفم اهمیت نداد راه خونه هاله رو در پیش گرفتم
وارد برج شدم و رفتم طبقه هشتم واحد  ..
زنگ و فشار دادم 
در و پسر هاله باز کرد
_بفرمایید
+ سلام عمو جان خوبی
_مرسی شما کی هستین؟
‌+مامانت خونست ؟
_ نه ولی خالم هست
رفت داخل بعد چند ثانیه هلنا اومد بیرون
با استرس گفت:
هلن_ فرزین تو اینجا چیکاری میکنی!
+ گفتم امشب میام خاستگاریت ،البته به دل نگیر چرا گل نگرفتما ، گفتم اول اجازه بگیرم بعد که به صورت رسمی اومدم گل و شیرینی هم روی چشمم

هلن_ فرزین آبجیم اصلا در مورد تو باهام حرف نزده برو لطفا الان میاد

+خب بیاد اومدم با اونم حرف بزنم
اصلا چرا انقدر استرس داری تو میترسی؟

صدای هاله متوقفمون کرد
هاله_ بفرمایید کاری داشتین؟

کیفشو داد دست هلن
هاله_ عزیزم تو برو تو منم چند دقیقه دیگه میام

هلن مطیعانه رفت داخل
هاله_  بفرمائید بریم پایین تومحوطه
+بیرون سرده بهتر نیست بریم داخل
من اومدم خاستگاری
هاله_ فرزین میخوای حرف بزنیم یا نه!
+ یعنی خونه رام نمیدی ،باشه بریم پایین
با آسانسور رفتیم طبقه هم کف و ایستادیم

هاله_ فرزین تو اینجا چیکار میکنی اومدی خودتو کوچیک کنی

+اومدم هلنا رو خاستگاری کنم ، خاستگاری نه جرمه نه گناه
_ گورتو گم کن دیگه هم اینجاها نیا ، وگرنه با من طرفی
+میکشی؟
هاله اگه شعور داری یکم فکر کن ببین چرا خواهرتو میخوام ؟
دوسش دارم بابا عاشقش شدم میفهمی عشق چیه؟

هاله_ نه من هیچی سرم نمیشه فقط تو و برادرت این چیزارو میفهمین

+ اگه عاشقش نبودم برای چی باید دنبال دختری که خیلی ازم کوچیک تره برم؟ چرا در مقابل قاتل برادرم سرخم کنم خواهرشو خاستگاری کنم

_ اولا که فربد خودکشی کرد قتلی در کار نبود که منم قاتل باشم دوم خودتم گفتی دختری که خیلی ازت کوچیک تره ،
تو چهارده سال ازش بزرگتری اصلا خجالت نمیکشی هلنا باب توعه؟
حتی فکر کردن به خاستگاریت هم مسخره س برام

+دوسش دارم مشکل اختلاف سنیه؟
_ مشکل خود تویی تو جلوی در خونه من مثل سگ بخوابی هم ،من یه ذره نون جلوت نمیندازم

+احترام خودتو نگه دار
_ گم شو از اینجا برو دیگه هم اسم هلنا مقتدر و نیار چون تو دهنت جا نمیشه موی دماغم بشی بد جوری میکنمت 

پشت کرد و رفت
منم اعصاب خورد شده  برگشتم خونه

**********************

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • ایجاد مورد جدید...