Elsa__f4_a ارسال شده در 29 آذر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام رمان: شیطنتهای دردسر ساز هدف: گفتن زندگیه واقعیه خیلیها ژانر: عاشقانه ویراستار: @Neda خلاصه: مینا دختر 17سالهای که از سر شیطنت و کرمریزی، یک بازی آنلاین نصب میکند تا با آن، بقیه را سرکار بگذارد. ولی نمیداند چه سرنوشت شومی در انتظارش است. مخصوصاً اینکه، در همان بازی عاشق یک پسر بیرحم و نامرد میشود و قلب دخترک قصهی ما میشکند. حالا بقیهاش را خودتون بخوانید، متوجه خواهید شد. مقدمه: شیطنتها، گاهی دردسرهای عظیمی را برایت میسازند و تو از وجود آنها بیخبر خواهی بود. گاه باید دست از شیطنت کشید، گاه باید آرام شد. ساکت و مظلوم شد. و گاه باید خشن و خشک و سرد و مغرور شد. این، اسمش زندگیست ... ویرایش شده 30 آذر، ۱۴۰۰ توسط elsa_a ویراستار Neda 4 1 https://forum.98ia2.ir/topic/4582-رمان-مرد-نامرئی-نویسنده-eli_hoseiniکاربر-انجمن-نودهشتیا/ رمانی، پر از معماء👩🦯 اگر نام مرا با الماس بنویسند یا ننویسند چه تفاوت؟ تو مرا بشناس... تو مرا بخوان... تو مرا دریاب!👩🦯 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد N.a25 ارسال شده در 29 آذر، ۱۴۰۰ مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۴۰۰ سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم خوبه نودهشتیا" 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Elsa__f4_a ارسال شده در 30 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام؛ رمان: شیطنت های؛ دردسرساز! ویراستار: @Neda پارت؛1! امروز بدجور حوصلهام سر رفته بود، با خودم گفتم، از گوگل پلی یک بازی پیدا کنم، ببینم چجوریه! بین بازیهای آنلاین، دنباله بازی میگشتم. یکهو چشم به یک بازی افتاد. اسمش برام جالب بود، زود نصبش کردم. واردش شدم ، پیغام داد، میخواهید با جیمیل وارد بشوید و یا به عنوان مهمان؟ من هم مهمان رو انتخاب کردم، نمیدونم چیشد اسمم رو امیر انتخاب کردم. باحال بود، باید کلمه میساختیم. هم چت خصوصی و هم چت عمومی داشت. منم که حوصله چت نداشتم. چت رو میتونستم ببندم، ولی من نبستم. بعد چند دقیقه، یکی به اسم صدام، بهم درخواست بازی داد. جوابش رو دادم، پیام فرستاد: - امیر! امیر! بیمعرفت، چه عجب برگشتی نامرد! مگه قرار نبود بیای خواستگاری!؟ برام خواستگار اومده، بابام میخواد مجبورم کنه باهاش عروسی کنم. من تعجب کردم. باز پیام داد: - امیر؟ چرا هیچی نمیگی؟! چته تو، چرا اینقدر ساکتی ؟! بازم من از تعجب سکوت کردم. ایندفعه دیگه عاصی شد و بلاکم کرد. خندهام گرفت، دخترهی اسکل! بهم پیام میده، ناز میکنه، عشوه میاد، تهش بلاک میکنه. عجبا! صدای وزوزو بلند شد، منظورم وجدانمه، گفت: - اوهو! مینی جون! چیشد؟! نکنه میخواستی مخشو بزنی که داری بهش فکر میکنی؟! من گفتم: - هوی! تو دهنت رو ببند تا نزدم شل و پلت نکردم. وجدان بیشعورم گفت: - اگه تو شعور داشتی، منم داشتم، ولی گلم مشکل از خودته! من گفتم: - هوی! خفه بمیر. به سرعت سرم را تکون دادم تا بپره، بچه پررو! چند روزی بود، دخترها مزاحمم میشدند و بهم پیام میدادند تا مخم رو بزنند. منم یکم سرکار میگذاشتم و بعد بلاک میکردم همون دختره یک بار دیگر هم بهم پیام داد، کلی دعوا کرد و فحش داد. منم بلاکش کردم، حوصلهاش رو نداشتم. چند وقتی بود، تو بازی، با یکی به اسم مهتاب دوست شدم، اون فکر میکنه پسرم! من بهش آبجی میگم. درواقع، داداش کوچیکهی اون محسوب میشم. بعضی وقتها، حوصلهاش رو ندارم، جوابش رو نمیدم , اونم بهام قهر میکنه. انگار نه انگار که شوهر و دوتا بچه داره!! الان باز پیام داد: - امیر من گفتم: بله آبجی جان؟ مهتاب گفت: - کجایی؟ چرا نیستی؟ چرا اینقدر سرد باهام حرف میزنی؟ چرا اینقدر کم به بازی سر میزنی؟ هوف!! الان چی بگم؟ کلهام رو یکم خاروندم. بعد برایش تایپ کردم: - مهتاب جان، ببخش آبجی، من چند وقتیه درگیره درسامم، شرمنده نمیتونم زیاد بیام بازی. چه سرعت عملی داشت، همون لحظه جواب داد: - دشمنت شرمنده امیرم، فدای سرت عزیزدلم، اشکالی نداره، میدونم امسال کنکور داری، برو به درسهات برس، ولی یکمی به من سر بزن، بخدا دلم برات یه ذره شده بی معرفت! من تو رو خیلی دوست دارم, وقتی نیستی نفسم بالا نمیاد امیر جان، حداقل روزی یک ساعت بیا بهم سر بزن لطفا! من متعجب گفتم: - مهتاب! چته؟ چی میگی؟ یعنی چی که خیلی دوستم داری؟! تو مگه شوهر با دوتا بچه نداری؟ تازشم من فقط 17 سالمه و تو 35سالته، ما کجام بهم میخوریم، که تو منو دوست داری! @Neda @yas @سِنُیوریتا ویرایش شده 2 دی، ۱۴۰۰ توسط Neda ویراستار Neda 5 https://forum.98ia2.ir/topic/4582-رمان-مرد-نامرئی-نویسنده-eli_hoseiniکاربر-انجمن-نودهشتیا/ رمانی، پر از معماء👩🦯 اگر نام مرا با الماس بنویسند یا ننویسند چه تفاوت؟ تو مرا بشناس... تو مرا بخوان... تو مرا دریاب!👩🦯 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Elsa__f4_a ارسال شده در 30 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) رمان؛ شیطنت های دردسرساز! ویراستار؛ @Neda پارت؛ 2! مهتاب گفت: - خاک بر سرت امیر! من تو رو دوست دارم، ولی نه به عنوان عشق یا شوهر حس من بهت یه حس دیگه دارم. نمیدونم چه حسیه ولی هرچی که هست خیلی قشنگه. گفتم: - مهتاب چی میگی؟ یعنی چی که بهم حسی داری؟ ای بابا! مهتاب من فقط برا سرگرمی باهات چت کردم وحرف زدم، لطفا حرف از عشق نزن، تازشم من جای بچتم این حرفا چیه که میزنی آبجی؟! مهتاب گفت: - امیر تو نمیدونی که چیکار کردی با دلم! من بدجوری بهت وابسته شدم. اینم خودت فهمیدی فقط نمیدونم؛ چرا از وقتی فهمیدی باهام سرد شدی، خیلی کم میای، اصلا برات مهم نیست که دل من برات تنگ میشه، این رفتارات داره منو اذیت میکنه. من گفتم: - مهتاب ولم کن! اصلا من غلط کردم بهت گفتم پسرم، من دخترم، اسمم میناست 17سالمه! حالا بیخیالم شو، ای بابا! چه گیری دادی به من. مهتاب گفت: - امیر! چرت نگو میدونم الان فقط برا اینکه بهت پیام ندم داری اینجوری میگی، تو داداش امیر خودمی، تو دختر نیستی. ای بابا حالا چیکارش کنم؟ کلا حرف حالیش نیست و نمیخواد قبول کنه که من پسر نیستم! هووف! بهتره اسمم رو مینا بذارم تا بیخیالم بشه. اسمم رو به مینا تغییر دادم. لبخند به همراه آواتار دختر هم در کنارش گذاشتم تا بیخیالم بشه. صدای وجی بلند شد: - مینا! گفتم: - ها؟ چی میگی؟! وجی گفت: - بهتر نیست بلاکش کنی؟! انگار دختره جدی، جدی عاشقت شده ها. گفتم: - نمیدونم وجی فعلا بذار تو نقش دختر برم، شاید بیخیالم شد. اگرم نشد چارهای جز بلاکش ندارم! بعد از اینکه اسم و پروفایل ر عوض شد، مهتاب همون لحظه پیام داد و گفت: - امیر! این چه اسم و پروفایلیه؟ برو عوضش کن عزیزدلم، برو زود باش. گفتم: - مهتاب! من امیر نیستم. ای بابا! بخدا اگه باز پیام بدی یا درخواست بازی بدی، بلاکت میکنم! مگه آدم، تو فضای مجازی اعتماد میکنه یا عاشق میشه؟! مهتاب گفت: - آره لعنتی، آدم عاشق میشه، دل میبنده، اعتماد میکنه. من گفتم: - ایبابا! چرت نگو، مگه میشه؟ مگه داریم؟ و کاش اون روزا، من میفهمیدم که آدم، تو این فضا میتونه عاشق بشه ، وقتی که عاشق شدم، یاد حرفهای اون روزها میافتادم و بیخیال عشق و مجازی میشدم، کاش! ویرایش شده 2 دی، ۱۴۰۰ توسط Neda ویراستار Neda 4 https://forum.98ia2.ir/topic/4582-رمان-مرد-نامرئی-نویسنده-eli_hoseiniکاربر-انجمن-نودهشتیا/ رمانی، پر از معماء👩🦯 اگر نام مرا با الماس بنویسند یا ننویسند چه تفاوت؟ تو مرا بشناس... تو مرا بخوان... تو مرا دریاب!👩🦯 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Elsa__f4_a ارسال شده در 30 آذر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) رمان: شیطنت های درد سر ساز! ویراستار: @Neda پارت؛3! به سرعت مهتاب رو بلاک کردم. همون روز، بعد از اینکه اسمم دختر شد، ایندفعه نوبت پسرها شد که مزاحمم بشوند و پشت سر هم به من درخواست بازی بدهند. از بین همهی پسرها، فقط جواب پیامهای یک نفر را دادم. اسمش احسان بود، پیام فرستاده بود و گفته بود: - سلام خوبی؟! احتمال صد به نود بازیت اصلا خوب نیست و نمیتونی من رو شکست بدی. یک جورایی داشت من رو به مبارزه با خودش دعوت میکرد! نمیدونم چرا حس میکردم اگه جلوش کم بیارم و شکست بخورم غرورم رو شکستم. همین موضوع باعث شد باهاش سر بازی شرط ببندم. بهش گفتم: - من که بازیم عالیه، تو رو نمیدونم. ولی اگر باختی باید اسمت رو بزنی شکست خورده و اگر من باختم، قول میدهم بازیم رو پاک کنم. او هم قبول کرد. قرار شد سه دست باهم بازی کنیم و هر کسی موفق شد دست سوم را ببرد یعنی؛ او شرط را برده است و طرف مقابل باید شرط انجام میداد. دست اول را من بردم، دست دوم را احسان که حریفم بود، برد. دست سوم مانده بود و خیلی هیجان داشتم. اصلا دوست نداشتم ببازم و بازی را پاک کنم! برای همین با استرس و هیجان زیاد بازی رو شروع کردم. ده امتیاز از احسان بیشتر داشتم. احسان پیام فرستاد: - چیشد؟ نکنه استرس داری مطمئن باش نمیذارم بازی رو ببری! برایش نیشخندی زدم و کلمهای پر امتیاز ساختم. حالا فاصلهی امتیازها، 100بر 75 بود. دیگر مطمئن شده بودم احسان بازی را میبازد همان لحظه پیام فرستاد: - من تسلیم باختم، ولی اسمم رو بازنده نمیزنم تعجب کردم، اون قرار بود شرط را انجام بدهد، برای همین برایش فرستادم: - ببخشیدا، ولی قرار بود شرط را انجام بدی قرار ما نامردی نبود! احسان برایم فرستاد: - چیه خب، نمیخوام شرط را انجام بدم! شرطت خیلی سنگین بود! @سِنُیوریتا @Neda @elsa_a ویرایش شده 2 دی، ۱۴۰۰ توسط Neda ویراستار Neda 4 https://forum.98ia2.ir/topic/4582-رمان-مرد-نامرئی-نویسنده-eli_hoseiniکاربر-انجمن-نودهشتیا/ رمانی، پر از معماء👩🦯 اگر نام مرا با الماس بنویسند یا ننویسند چه تفاوت؟ تو مرا بشناس... تو مرا بخوان... تو مرا دریاب!👩🦯 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Elsa__f4_a ارسال شده در 6 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) رمان؛شیطنت های دردسر ساز! پارت؛۴! من گفتم: - وا کجا سنگین بود، تو خیلی نامردی که نمیخوای انجامش بدی. احسان جواب داد: - نه اصلا اینطور نیست، من نامرد نیستم! تو شرط سنگین گذاشتی. وا این چی میگه، گفتم: - خب واسه خودم سنگینترِ، من اگه میباختم، باید بازیم رو پاک میکردم ولی شما فقط باید اسمتون را عوض میکردید. احسان گفت: - خب بازم سنگینه! همه میبینند بعد میفهمند که من باختم، من این کارو نمیکنم. اعصابم بهم ریخت، گفتم: - اوکی، بای! دیگه نه بهش درخواست بازی دادم، نه پیام فرستادم، چند روزی گذشت، خودش درخواست بازی داده بود. تعجب کردم ولی خب جواب درخواست بازیش را دادم. همان لحظه پیام فرستاد: - سلام! متعجب جواب دادم: - سلام! پیام فرستاد: - خوبی؟ جواب دادم: - خیلی ممنون شما خوبید؟ - مرسی به خوبی تو، اصل میدی؟ وا الان از من خواست خودمو معرفی کنم؟ار این حرفش خوشم نیامد! برای همین خیلی سرد جواب دادم : - میتونی بانو صدام کنی!. -خوشبختم بانو، منم احسان ۲۵ساله از کرج هستم. خشک گفتم: - خوشبختم! از اینکارش بدم اومد، چندشم شد. نمیدونم چرا حس میکردم میخواد باهام دوست بشه، برای همین چند روزی بود تا بازی میزد، من زود آفلاین میشدم تا پیام نده، بعد دو هفته، یک روز، حواسم نبود اون درخواست بازی داد و من جواب دادم، پیام فرستاده بود: - سلام بانو خوبی؟ ولی من خوب نیستم حالم خیلی بده بانو، نمیدونم چرا میخوام به تو بگم؛ من و تو فقط یک روز با هم بازی کردیم، من حتی اسمت رو نمیدونم ولی خیلی باهات احساس راحتی میکنم. تو این بازی از یکی متنفرم بانو، حالم ازش بهم میخوره دیروز باز دیدمش ... بعد خواندن پیام نگرانش شدم، برایش نوشتم: - سلام احسان، مرسی خوب، یعنی چی که حالت خوب نیست؟ چه اتفاقی برات افتاده؟ چرا اینقدر داغونی؟ اصلا مگه من چیکار کردم که باهام احساس راحتی میکنی؟ اون کیه که ازش بدت میاد؟ (راوری) مینا کاش حرف کسی را باور نمیکرد، کاش بیخیال میشد، باز هم مثل قبل، مینای قصه گول گرگها را خورد، مینا خندههایت آرزو میشوند، نکن مینا! این کار را نکن! با زندگیت بازی نکن، مینا .... احسان بازی کرد، با زندگی برای زنده ماندن جنگید، احسان بد بازی را شروع کرد ... @Nedaویراستار ویرایش شده 7 دی، ۱۴۰۰ توسط Neda ویراستار Neda 2 https://forum.98ia2.ir/topic/4582-رمان-مرد-نامرئی-نویسنده-eli_hoseiniکاربر-انجمن-نودهشتیا/ رمانی، پر از معماء👩🦯 اگر نام مرا با الماس بنویسند یا ننویسند چه تفاوت؟ تو مرا بشناس... تو مرا بخوان... تو مرا دریاب!👩🦯 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Elsa__f4_a ارسال شده در 6 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۴۰۰ صفحه ای نقد رمان🙂 https://forum.98ia2.ir/topic/4582-رمان-مرد-نامرئی-نویسنده-eli_hoseiniکاربر-انجمن-نودهشتیا/ رمانی، پر از معماء👩🦯 اگر نام مرا با الماس بنویسند یا ننویسند چه تفاوت؟ تو مرا بشناس... تو مرا بخوان... تو مرا دریاب!👩🦯 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Elsa__f4_a ارسال شده در 3 بهمن، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۴۰۰ @مدیر انتقالمتروکه لطفا 1 https://forum.98ia2.ir/topic/4582-رمان-مرد-نامرئی-نویسنده-eli_hoseiniکاربر-انجمن-نودهشتیا/ رمانی، پر از معماء👩🦯 اگر نام مرا با الماس بنویسند یا ننویسند چه تفاوت؟ تو مرا بشناس... تو مرا بخوان... تو مرا دریاب!👩🦯 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر انتقال ارسال شده در 3 بهمن، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۴۰۰ 6 ساعت قبل، elsa_a گفته است: @مدیر انتقالمتروکه لطفا دلیل؟ درخواست انتقال به تالار برتر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Elsa__f4_a ارسال شده در 3 بهمن، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۴۰۰ ۱ ساعت قبل، مدیر انتقال گفته است: دلیل؟ داستان کوتاهه اشتباهی در تالار رمان زدم تایپکش رو https://forum.98ia2.ir/topic/4582-رمان-مرد-نامرئی-نویسنده-eli_hoseiniکاربر-انجمن-نودهشتیا/ رمانی، پر از معماء👩🦯 اگر نام مرا با الماس بنویسند یا ننویسند چه تفاوت؟ تو مرا بشناس... تو مرا بخوان... تو مرا دریاب!👩🦯 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده