Sanaz87 ارسال شده در 29 آذر، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) "به نام سرزمین عزیزم، ایران" نام رمان: خودایمنی نویسنده: ساناز شکرالهی ژانر: #تراژدی #معمایی خلاصه: هیچگاه آن ایام تلخ را از یاد نخواهم برد. کمچیزی نبود، تمام دوران جوانیام! هرچه بود و نبود، سیاهی بود! سیاهیِ مطلق! نشستن بدترین زخمها بر جانم، از سوی کسانی که عاشقانه دوست میداشتمشان!شکسته شدن قلبم، توسط نزدیکترین کسانم! هرچه بود، از سوی نزدیکانم بود! از سوی دوستانم بود! همانند آن بیماری شوم! همانند خودایمنی! تن خودم به خودم زخم زد...! جان خودم جگرم را پاره کرد...! و چه تلخ است آن لحظهای که منشا آرامش و ایمنیات باید حامیات باشد، به جای حمایت، حمله به سوی خودت را آغاز میکند...! مقدمه: سیاه بود! سیاهِ سیاه! خوشی نبود، شادی نبود، هرچه بود، درد و غم و عذاب بود..! خودِ خودِ جهنم بود! آتش گرفتم و از خاکستر خود جان گرفتم! هزار بار فرو ریختم و بار دیگر برخاستم! و حال... وقت گشایش گره معماست! وقت بازگشایی حصار نگهداری دردهاست! وقت فوران آتشفشان...! خواهم نوشت، از هرچه بود و نبود! نیمش حقیقت و نیمش دروغی بیش نیست! دروغ! دروغی آمیخته با حقیقت! معمایی پراز راستی و کاستی! چهکسی میداند چه خواهد شد؟ چه بود، چه شد....! ناظر: @Seniorita- ویرایش شده 5 دی، ۱۴۰۰ توسط مدیر راهنما 5 2 1 3 نقل قول -اونشب به اسم، شب تولدم بود، ولی تولد نبود، یه خونبازی مطلق بود! اونشب هرچی که بود، خون و خون و خون بود! اون شب به جای خامه، خون رو کیک من مالیدن! اون شب دستام به جای کادو، خون مادرم رو هدیه گرفتن! اون شب این چشما به جای خنده، خون گریه کردن! اون شب همه چی غرق خون بود! سر تا ته تولد من، به خاطر وجود نحس رها، رو خون برپا شد! و من میخوام... میخوام عقد اونم رو خون به پا شه! میخوام بفهمه چه زجری داره که خون عزیزت رو دستت ریخته باشه و لبت محکوم به خندیدن باشه! 🎴♟️حرکت آخر♟️🎴 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Sanaz87 ارسال شده در 1 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۴۰۰ ♠️♣️قابل توجه خوانندگان گرامی رمان خودایمنی♣️♠️ خودایمنی چیست؟ بیماری خودایمنی به دستهای از بیماریها گفته میشود که بر اثر خودایمنی ایجاد میشوند. بیماری خودایمنی هنگامی رخ میدهد که دستگاه ایمنی بدن به اشتباه حمله به خود بدن را آغاز میکند؛ سیستم ایمنی بدن به اشتباه به بافتها و سلولهای خودی حمله میکند و پس مدت کوتاهی، منجر به نابودی انها میشود...! به زبان ساده، خود بدن، منجر به نابودی خودش میشود...! 1 2 1 3 نقل قول -اونشب به اسم، شب تولدم بود، ولی تولد نبود، یه خونبازی مطلق بود! اونشب هرچی که بود، خون و خون و خون بود! اون شب به جای خامه، خون رو کیک من مالیدن! اون شب دستام به جای کادو، خون مادرم رو هدیه گرفتن! اون شب این چشما به جای خنده، خون گریه کردن! اون شب همه چی غرق خون بود! سر تا ته تولد من، به خاطر وجود نحس رها، رو خون برپا شد! و من میخوام... میخوام عقد اونم رو خون به پا شه! میخوام بفهمه چه زجری داره که خون عزیزت رو دستت ریخته باشه و لبت محکوم به خندیدن باشه! 🎴♟️حرکت آخر♟️🎴 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر راهنما ارسال شده در 4 دی، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۴۰۰ سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم. ➖➖➖➖➖ 🚫 لطفا قبل از نگاشتن رمان، قوانين انجمن مطالعه فرماييد.👇 https://forum.98ia2.ir/topic/53-قوانین-نوشتن-رمان ➖➖➖➖➖ چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم مدیریت نودهشتیا" 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Sanaz87 ارسال شده در 4 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) رمان خودایمنی، در، معمای دروغین...! پ.ن: ورود شما را به چالش معمای دروغین خوشآمد میگویم. خوش آمدید! ورود شما به این تایپک، به هر دلیلی، چه بسا رفع کنجکاوی، به معنای حضور شما در این چالش است. به چالش بکشید؛ مغز خود را به مهارت در تشخیص راست و دروغ، و گشایش معما، به چالش کشید...! توان شما تا چه حد است؟! میتوانید؟! آیا از پس حل معمایی که سویش راست و سوی دیگرش دروغی بیش نیست، برمیآیید؟! احتیاط، شرط عقل است! به همین منظور، پیشنهاد میکنم هیچچیز را باور نکنید! اطلاعات دریافتی میتواند گمراهکننده، و شاید مفید باشد! بستگی به شانس، و صدالبته هوش شما دارد؛ اگر داده درستی را باور کنید، بسیار خوب است، ولیکن وای بر آن روزی که داده باور شده از سوی شما، دروغی بیش نباشد...! اگر آماده شروع هستید، پارت بعدی این رمان را از دست ندهید. با آرزوی موفقیت شما در این چالش...! اگر سوالی دارید، در نمایه خود، در خدمت شما هستم...! @Masoome@masoo@Masi.fardi@mahdiyeh@MMMahdis@.Murphy.@Beretta@Atria@Aramis.R_U@arisky@-Fateme-@Fardis@Otayehs@Nasim.M@Gh.azal@Gh.aꨄ︎@Ghazal@reyyan@Sanaz87@اسمعیل Ismail@سادات.۸۲@زری گل@اوپاکاروفیل@شوکران@کروئلا @Hony.m @آیلار مومنی @Ghazal @Beretta @khakestr ویرایش شده 4 دی، ۱۴۰۰ توسط Sanaz87 7 1 نقل قول -اونشب به اسم، شب تولدم بود، ولی تولد نبود، یه خونبازی مطلق بود! اونشب هرچی که بود، خون و خون و خون بود! اون شب به جای خامه، خون رو کیک من مالیدن! اون شب دستام به جای کادو، خون مادرم رو هدیه گرفتن! اون شب این چشما به جای خنده، خون گریه کردن! اون شب همه چی غرق خون بود! سر تا ته تولد من، به خاطر وجود نحس رها، رو خون برپا شد! و من میخوام... میخوام عقد اونم رو خون به پا شه! میخوام بفهمه چه زجری داره که خون عزیزت رو دستت ریخته باشه و لبت محکوم به خندیدن باشه! 🎴♟️حرکت آخر♟️🎴 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .