somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مگذار دیگران نام تو را بدانند... همین زلال بیکران چشمانت برای پچ پچ هزار ساله آنها کافیست. 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ اندیشیدن در سکوت آن که می اندیشد به ناچار فرو میبندد اما آنگاه که زمانه زخم خورده و معصوم به شهادتش طلبد به هزار زبان سخن خواهد گفت.... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم …. مرا فریاد کن ! 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ من سرگذشتِ یأسم و امید با سرگذشتِ خویش: میمُردم از عطش، آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم میخواستم به نیمهشب آتش، خورشید شعلهزن بهدرآمد چنان که من گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم با سرگذشتِ خویش من سرگذشتِ یأس و امیدم… نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ میان خورشیدهای همیشه زیبایی تو لنگریست خورشیدی که از سپیدهدم همه ستارگان بینیازم می کند. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ آی عشق آی عشق رنگ آشنایت پیدا نیست .... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ از تو حرف میزنم چنان نوبرانه میشوم؛ که بهار هم دهانش آب میافتد...! نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ یکی کودک بودن «به ایسای شاعر» یکی کودک بودن آه! یکی کودک بودن در لحظه غرش آن توپ آشتی و گردش مبهوت سیب سرخ بر آیینه یکی کودک بودن در این روز دبستان بسته و خشخش نخستین برف سنگینبار بر آدمک سرد باغچه در این روز بیامتیاز تنها مگر یکی کودک بودن نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ یکی کودک بودن «به ایسای شاعر» یکی کودک بودن آه! یکی کودک بودن در لحظه غرش آن توپ آشتی و گردش مبهوت سیب سرخ بر آیینه یکی کودک بودن در این روز دبستان بسته و خشخش نخستین برف سنگینبار بر آدمک سرد باغچه در این روز بیامتیاز تنها مگر یکی کودک بودن نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ و حسرتی نه این برف را دیگر سر بازایستادن نیست، برفی که بر ابرو و موی ما مینشیند تا در آستانه آیینه چنان در خویش نظر کنیم که به وحشت از بلند فریادوار گُداری به اعماق مغاک نظر بردوزی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
somayeh.59 ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۴۰۰ شبانه شعری چگونه توان نوشت تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟ شبانه شعری چنین چگونه توان نوشت؟ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Reyou.sr ارسال شده در 21 اسفند، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۴۰۰ یخ، آب میشود در روح من … در اندیشههایم… بهار حضور توست بودن توست… نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .