رفتن به مطلب
انجمن نودهشتیا

دلنوشته‌ی دلتنگی | شاهرخ کاربر انجمن نودهشتیا


Shahrokh

پست های پیشنهاد شده

نام دلنوشته: دلتنگی

نام نویسنده: م.م.ر(شاهرخ)

ژانر: عاشقانه

خلاصه: 

آن روز که کوله بار عشقمان را برداشتی و بی سر وصدا تنهایم گذاشتی، خبر نداشتی نیمی از قلب سنگیت را کش رفته بودم. می‌دانستم اگر برای من هم دلتنگ نشوی، دلتنگ قلب نصفه مانده‌ات خواهی شد. برخواهی گشت و من باز با دیدنت دلتنگیم را برطرف خواهم کرد...💔

ویراستار: @solmazheydarzadeh

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • Nasim.M عنوان را به دلنوشته‌ی دلتنگی | شاهرخ کاربر انجمن نودهشتیا تغییر داد
  • 2 هفته بعد...
  • تعداد پاسخ 58
  • زمان ایجاد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

#پارت اول

گاهی به خود می‌گویم عاشق چه چیز این قلب سنگی شدم. اویی که اینگونه زخم می‌زند و می‌رود، حتی نیم‌نگاهی هم به خرده شکسته‌هایی که خود باعثش بوده نمی‌اندازد. و باز و باز به مغزم تلنگری زده این گونه صورت مسئله را پاک می‌کنم. در راه عشق و دوست داشتن نیازی به چون و چرا ندارم. دوستش دارم و بی‌بهانه دوستش خواهم داشت...

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۳/۹/۶ در 22:30، Shahrokh گفته است:

 

#پارت دوم

در دوران کودکیم سقف آرزوهایم بزرگ بود و هر شب دانه‌دانه ستاره می‌چیدم،
اکنون که یک زن هستم، به دنبال آن ستاره ها دانه‌دانه روزگار را جستجو می‌کنم و تنها اثری که از آرزوها و ستاره‌ها می‌بینم، اندوه و خاکستری از گذشته‌ست.
کاش کودکی می‌ماندم که هیچ‌گاه سقف آرزوهایش کوچک نمی‌شد.

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سوم

اگر روزی به قلبی که خود با دستانت شکستی و تکه‌هایش را هم جمع نکردی، رجوع کردی و دیدی خود تکه‌ها را به سختی به‌هم بند زده، چسبانده! تعجب نکن.

حتی امید به بازگشت خشم دوباره‌ات هم کافیست، تا انگیزه‌ای برایم شده، خود را مجدد برایت از نو بسازم...

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهارم

دوست دارم در خیابان خیال تو قدم بزنم و چتر شکسته‌ی غمهایم را باز کنم.

دوست دارم شاعر لحظه‌های سرخ باشم و غزل‌غزل گریه کنم.

 

امروز در حال مرتب کردن کمد، دفترچه‌ی خاطرات دوران دبیرستان به‌چشمم خورد و کمی ورقش زدم. بیست سال از نوشتن نوشته‌های این دفتر می‌گذرد و از خیلی نگارنده‌های این دفتر بی‌خبرم. امیدوارم سالم و شاداب باشند و زندگی بر وفق مرادشان.

خواستم بگم خوبه بعضی روزها به گذشته نگاهی انداخته و خودمان را در آن روزها جستجو کنیم. انجام بدید، واقعا لذت بخشه.❤️

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

#پارت پنجم

یلدا حال که امشب به خانه‌ی من سر می‌زنی و پای سفره‌ی عیدانه‌ی چله‌ام می‌نشینی، کاش به در خانه‌ی دوستم هم تقه‌ای بزنی
دوستم بیش از آنکه در تصور من بگنجد تنهاست
و من قدرت و توان دور کردن تنهایی از نهانخانه‌ی دل او را ندارم.
کاش تو بتوانی...😢❤️❤️❤️

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 1 ماه بعد...

#پارت ششم

امروز صدای وانتی را از داخل خانه شنیدم:

آهن پاره، وسایل منزل شکسته،روحی قراضه، ملامین خریداریم.

پنجره را باز کرده، صدایش زدم.

آقا، قلب شکسته هم خریدارید؟!

داد زد:

نه، خانم! قلبش اگه خوب بود که نمی‌شکست!

امروز فهمیدم چرا قلبم را شکستی؟! قلب خوبی برایت نبودم. پس چشمم کور، با قلب شکسته‌ی بدون ترمیم ادامه خواهم داد...

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت هفتم

من هنوز در چین وشکن فرهای موهایم 

دنبال قلب گم شده‌ی یار می‌گردم 

در میان تارهای پیچیده‌ی موهایم 

عشقی فریاد می‌زند

 و خود را به در و دیوار کناره‌های قلبم می‌کوبد

تو را درخواست می‌کند و عطش خواستنت او را به کویر می‌رساند 

من در بیابان دلتنگی و تنهاییم اسیر شده‌ام، گم گشته‌ام 

ای عشق

مرا دریاب...

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت هشتم

گاهی فکر می‌کنم جای خالیت در قلبم را پر از سنگ کنم
اما سنگ نگذاشته پر شده از شقایق💔

بیا تا دانه دانه شقایق‌های درون قلبم را به زیر پایت پر‌پر کنم و عشق را با شقایق از نو بسازیم...

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت نهم

من در زمانه‌ای زندگی می‌کنم، که در برابر دلگیری‌ها و دلخوری‌ها، یاد گرفته‌ام سکوت کنم.

سکوت من از رضایت نیست! باور حرف‌هایم را کسی نپذیرفت؛ پس به خلوت تنهایی سکوت روی آوردم و غمهایم را در دل، تنها برای قلبم بازگو کردم. هر چه باشد، غرورم را حفظ کرده‌ام، باقی هر چه بادا باد...

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت دهم

شب را دوست دارم، سکوت و تنهاییش را

آنگاه که در تاریکی فضایش خاطره‌ی چشمانت برایم تداعی می‌شود و روی هر چه سیاهی را کم می‌کند.

شب را به یاد چشمان سیاهت دوست دارم. حاضرم به خاطر داشتنش روزگارم هم سیاه شود...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت یازدهم

جانم تنهاییت را خریدارم...
کاش فاصله‌ی بین من و تو قد بی‌وفاییم بود تا با رسیدن به تو کل تنهاییت را مردانه به جان می‌خریدم.
 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت دوازدهم

کاش در کنار آشیانه‌ی دلم، خانه‌ی قلب دوست همسایه می‌کرد تا هر شب بعد از دید زدن خانه‌ی همسایه چشم می‌بستم.

و اگر شبی چشمانم به دیدن رویت منور شود دیگر چشم به روی هیچ ماهی باز نمی‌کنم...
 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت سیزدهم

قربان حال دوست شدن از شیر مادر حلال‌تر است و مرا از نو زنده می‌کند.بار دیگر و بارهای دیگر قربانت می روم.

آنقدر دوستت دارم که گاهی به قلب خود نیز شک می‌کنم...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت چهاردهم

شادی جادوی عشق است که از چشمان من تراوش کرده بر جان شیرین تو می‌نشیند.

چه زمانی شادی در من فوران می‌کند؟!

آن‌گاه که تو را در آغوش کشیده!

در آغوش می‌کشمت تا بسیاری از دردهایم را درمان شوی، داروی دردهای بی‌‌درمانم!
 

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت پانزدهم

گاهی زخم خوب است چون مرهم، درد دارد ولی دردش شیرین است. چرا از زخم خوردن بترسم؟ وقتی قلب زخم خورده‌ی من و تو این‌چنین ما را بهم گره زد.

آرزو دارم گره‌اش تا قیامت باز نشود، به جهنم که زخمش هرگز بهبود نیابد!

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت شانزدهم

از فاصله‌ها در متون ادبی بسیار یاد شده؛ اما من از فاصله گریزان نیستم. گاهی بدان روی می‌آورم و به سمتش مشتاقم، چون با وجود همین فاصله‌ها به احساسات عمیقی رسیدم که در نزدیکی‌هایم نرسیده بودم.

گاهی فاصله‌ها نزدیک بودن احساسات را بیشتر و بهتر به ما می‌فهماند.

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت هفدهم

به شعر و ادبیات روی بیاورید و بدان دخیل ببندید. مطمئن باشید پشیمان نمی‌شوید.

شعر و ادبیات نه تنها شما را عاشق می‌کند، بلکه روحتان را در ایام جوانی محفوظ نگه می‌دارد...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت هجدهم

"عشق همینه... شکستن و شکست خوردن داره... نفهمیدن و قدر ندونستن داره... بی‌قراری و بی‌تابی و دلتنگی داره..."

اما باید باشد، چون بدون عشق زندگی معنایی ندارد.

باید سهم خودمان را از عشق بگیریم، با خوشبخت شدن! خوشبختی تنها مکافاتی است که ما می‌توانیم از این دنیای نامرد به نفعمون کسب کنیم.

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت نوزدهم

می‌گویی حسودم!

آری حسودم! چون تو را تنها برای خود می‌خواهم.

اگر بدانی حتی موقع تنهایی‌هایت، یا وقتی می‌خندی و رو‌به‌رویت فرد دیگری جز من حضور دارد، چگونه آتش حسادت تمام جانم را فرا می‌گیرد و می‌سوزاند، دیگر بر من خرده نمی‌گیری.

در بازی عشق باید حسود بود! تو هم حسود باش!

من آنقدر قلبم درگیر مهربانیت شده، که حتی حسادت کردنت را نیز دوست می‌دارم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت بیست

تا یکی به دو می‌شود، شیطان را لعنت می‌کنند!

من حتی شیطان را نیز دوست می‌دارم!  چون اگر او نبود، ما قدر خدایمان را نمی‌دانستیم.

اصلا اگر بدی نباشد، چگونه خوبی‌ها مشخص شود؟!

پس قدر هر چیزی که در این دنیا خلق شده را بدانیم که بی‌دلیل آفریده نشده است.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت بیست و یک

این رسم روزگار است، کسانی را که بیشتر دوست داریم، زودتر از دست می‌دهیم.

از آغوش‌های بی‌تکرار، فقط یادش می‌ماند و از خاطرات زیبا، گاهی غمش می‌ماند!

ما می‌مانیم و دردناکترین قسمت جدایی، مرور خاطرات کسی که خودش رفته؛ اما برایمان تنها، یادش باقی مانده است...

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت بیست و دو

خاطره!

امان از خاطراتت!

وقتی با قلبی درگیر و شکسته، شبانه‌روز خاطراتت را در ذهن مرور کردم و به دستان تهی شده‌ام از تو به تلخی نگریستم.

کاش آن موقع که می‌رفتی، خاطرات تلخ و شیرینت را نیز با خود می‌بردی و به جان من بینوا رحمی می‌کردی.

من خاطرات بدون تو را نمی‌خواهم!

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت بیست و سه

عشق هم می‌تواند سرچشمه‌ی نور باشد، هم می‌تواند با خودش دنیایی از تاریکی بیاورد؛ وقتی مسیر را درست قدم برنداری، عشق می‌تواند مثل یک بمب‌اتم زندگی آدمهای زیادی را منفجر ساخته و به نیستی بکشاند.

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

#پارت بیست و چهار

نمی‌شود زنان عاشق را قضاوت کرد؛ چرا که زنان همیشه تابع شرایط هستند، تا عقل و قلبشان! و همیشه اولین چیزی را که در راه عشق قربانی کرده و سر می‌برند، احساسات و قلبشان است.

ویرایش شده در توسط Shahrokh
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • ایجاد مورد جدید...