Atria ارسال شده در 4 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) نام رمان: شری گنگز نام نویسندگان: @im._baran - @im._byta- @-Atria- ژانر: طنز- اجتماعی- جنایی- عاشقانه هدف: در حومه شهر پرسه زدهای؟ همه آن را، آب جهل و ستم برد. ساعات پارت گذاری: نام معلوم *** خلاصه: از کوچه پس کوچههای قیرگون گذر میکند. هوا گرگ و میش شده است؛ خاطرات تلخ آن اتاقک شب نما را در ذهنش تداعی میکند. وای بر او که این چنین زخم خورده زمانه است. ذهنش، او را به سمت گذشتهها میخواند. نه! الان وقتش را ندارد. آنان به انتظار او پشت به شلاق کردهاند؛ و صبوری را خرج میکنند. باید قدم بردارد. آنان تنها طالب یک زندگی بدون مرگ هستند. سهم آن سه چه بود از این سیاهی مطلق زندگی؟ *** سخن با خواننده: با سلام! این رمان بر اساس زاده ذهن سه نویسنده ذکر شده است؛ و گر بودن تشابهی از آن با دنیای حقیقی، کاملا اتفاقی و غیر عمد است. امیدوارم از خواندن رمان نهایت لذت را ببرید و ما را همراهی کنید. با تشکر! *** (هر گونه کپی برداری از متن و مطالب این اثر، پیگرد قانونی دارد.) *** پ.ن¹: نام رمان، ترکیبی خلاقانه از زبان انگلیسی و زبان لکنتی بیماران مواد مخدر، به معنی نام "سه معتاد" پ.ن²: هدف ما از تضاد ژانرها به این دلیل است؛ که در کنار طنز بودن رمان، به اتفاقات تراژدی و اسفناک زندگی این روزهای جوانان بپردازیم. *** 👀نقدستون💋 ناظر: @melika_sh ویرایش شده 19 مرداد، ۱۴۰۰ توسط مدیر راهنما 30 1 1 1 1 دانلود داستان قص در قلب ! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atria ارسال شده در 4 مرداد، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) مقدمه: - آه من دارم میمیرم، من اون نور سفید رو میبینم! - عه اون که نور خورشیدِ! - تو یکی خفه شو بچه سوسول، یعنی من دروغ میگم؟! - نه فقط واقعیت رو گفتم. - تو نمیخواد حرف بزنی ون اتوبوس. - آه به زنم بگید... - اهم- اهم داداش؛ اما تو زن نداری که! - حالا ترشیدگیم رو باید به روم بیاری این آخر عمریم؟! - عام، نه. - خب خفه شو. کجا بودم؟ آها، به زنم بگید برای محافظت از اون تیر رو، رونه قلبم کرد... - اما تو که پات تیر خورده! - دِ خفه شو تا نزدم نکوارت رو جکوار کنم، پیسمیرت! - باشه، باشه تو فقط آروم باش! - آه حاجی کجایی که پسرت از عمو به عمه تبدیلم کرد؛ باکارهاش! به خدا شیرم رو حلالت نمیکنم بچه! - ام، اما تو که شیر نداری که! - نه دیگه باید با دمپایی وارد کادر بشم! - نه، نه غلط کردم! آی سرم، آی نشستهگاهم، آخ من افلی... - خب شکرالله این مرد من برم به ادامه وصیت نامه و مردنم برسم. - آی پسر به مامانت بگو به فرمانده یک چک زدم و وقتی زنگ زدی گوشیم سایلت بو... - اهم- اهم این دروغ همه پسراس به نظرت یک کمی... - نه فکر کنم توم باید ادب کنم! - آی بشیر نزن مثلا دم مرگی، کثیف مفنگی! ویرایش شده 4 مرداد، ۱۴۰۰ توسط -Atria- 32 2 2 1 1 دانلود داستان قص در قلب ! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر ارشد N.a25 ارسال شده در 4 مرداد، ۱۴۰۰ مدیر ارشد اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۴۰۰ سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم مدیریت نودهشتیا" 11 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ᴄʀᴀᴢʏ ارسال شده در 11 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) Part1 بادبزن چرب و دود گرفتهام؛ رو در دست گرفتم و زغالها رو باد میزدم، دستی به پیشونی عرق کردم کشیدم و با صدایی دورگه شده داد زدم: - جیگره آبدار دارم؛ آهای جیگر آبدار بیا ببر؛ پختن از ما خوردن از شما، بیا که تموم شد. با کلافگی از گرمای ذغالها نفس عمیقی کشیدم؛ که همه دودها وارد ریهام شد. شروع کردم با تموم توانی که داشتم به سرفه کردن. بعد از اینکه سرفهی مرگ آسام تموم شد، دوباره شروع به داد زدن کردم: - جیگر سیخی شیش هزار، آی مردم جیگر سیخی شیش هزار تومن، بیا که آتیش زدم به مالم. چندین بار این جمله رو تکرار کردم؛ اما دریغ از اومدن یک نفر. بیخیال بلند شدم و جیگرها رو از روی منقل برداشتم، گذاشتمشون لای نون تا یک کمی سرد بشه و بخورمش. روی صندلی پلاستیکی سفید رنگ، که به سیاهی میزد نشستم و یک تیکه چوب باریک از جاروی زوار در رفته کنار صندلی کندم؛ لای دندونهای تقریباً زرد رنگم فرو کردم و مشغول پاک کردنشون شدم. چند دقیقهای بیحرکت به صدای شلوغ و پلوغ این شهر بیرحم گوش میکردم که صدای یک نفر سکوت گوشهام رو شکست: - ببخشید آقای محترم؟! سرم رو به سمت صدای خش دار و بم مردی که منو آقای محترم صدا کرده بود؛ برگردوندم و گفتم: - بله؟ سر گندش رو تکون داد و گفت: - شیش سیخ جیگر همراه با دو سیخ بال و دولیوان دوغ ترش میخواستم. نگاهی به چهره بشاش و جوونش انداختم و با شیطنت گفتم: - اول سه بار پشت سر هم بگو شیش سیخ جیگر، سیخی شیش هزار. با چشمهای گرد شدش گفت: - بله؟ خندیدم و گفتم: - هیچی. به زنی جوونی که یکم اون ورتر از اون ایستاده بود نگاهی انداختم و آروم زمزمه کردم: - بهت نمیخوره مصرف کننده باشی. چهرش توی هم رفت و متعجب پرسید: - چی گفتید؟ یک تای ابروم رو بالا انداختم و گفتم: - اُه پس خانم خبر ندارن؛ باشه از این موردها زیاد میان پیش ما. انگشت اشارهام رو بالا آوردم و شروع به خاروندن دماغم کردم و ادامه دارم: - بیا کنار کارخوان جنس رو بهت میدم، برو توی اون مستراح گوشه پارک بکشش نوش اون جونت عمویی. یک دفعه صداش رو بلند کرد و گفت: - چی میگی آقا؟ خل شدی؟ چی میزنی؟ خدا شفات بده! - زکی! با چهرهای توهم و متعجب به یارو که همراه با زنش از ماشین دور میشدن نگاه کردم؛ این چش بود؟ مگه استنشاق کننده نمیخواست؟! دستی به موهای مشکیم کشیدم و آروم گفتم: - ملت خود درگیری... ادامه جملهام رو با یاد آوری اینکه الان غروب نیست و سر ظهر کسی برای مواد نمیاد؛ تازه اگر هم بیاد رمزی نداره که بگن، دستی که کرده بودم توی موهام رو محکم کوبیدم به پیشونیم و با خودم گفتم: - ملت رد ندادن تو رد دادی سلطان! با تاسف سر تکون دادم و رو به آسمون زمزمه کردم: - حداقل پول ندادی، یه عقل درست درمون بهمون میدادی اوس کریم. دوباره سر جای قبلیم نشستم و گوشی آیفون با ورژن نوکیام رو از توی جیبم در آوردم و شماره ممد رو گرفتم. بعد چند بوق صدای نفس- نفس زدن و خمارش توی بلندگو خراب شده گوشیم بخش شد: - چیه؟ میدونستم داره چیکار میکنه ها، اما خب کرم داشتم برای همین پرسیدم: - کجایی؟ داری چه غلطی میکنی انگل؟ با صدایی که ازش در اومد؛ خندم گرفت و شیطون گفتم: - باو عمومون نکنی؛ برار*. بعد از صدای دیگهای، صدای بیحالش تو گوشم پیچید: - خب عمو بشی، مگه چیه؟ سری با تاسف تکون دادم و گفتم: - تو پول شرت خودت رو نداری؛ بعد میخوای بچه بیاری چسونک؟ اول صدای شکوندن قلنج دستش رو شنیدم و بعد صدای خودش: - ها نه که تو دلت نمیخواد عمو بشی. لب بالام رو به دندون کشیدم و جواب دادم: - چرا دلم میخواد؛ اما ناموساً با قیافهای که تو داری یک بچه شبیه مَمَه قولیم هم نمیاری. انگار از حرفم حرصش گرفت؛ چون با رگبار فحشهای پایین خط فقر مستفیضم کرد. بعد گذشت چند دقیقه که آروم گرفت و فرصت صحبت بهم داد؛ به حرف اومدم: - کی میای پیسمیریت؟ صدای بالا کشیدن آب دماغش توی گوشم پیچید و بعد صدای خودش، انگار که باهام قرار داد بسته بود صداش، دومین چیزی باشه که به گوش من برسه. - یکم یونجه بزنم میام. گردنم رو پیچی دادم تا قلنجش بشکنه؛ جواب دادم: - باشه، نری راند بعد ها، وگرنه میام خودم هر دوتون رو جر میدم. با خنده "باشه" ای گفت و قطع کرد. __________________________________________ برار: (ا مرکب)، (زبان مازنی)، برادر. ناظر: @mahdiye11 @im._baran @-Atria- ویرایش شده 16 مرداد، ۱۴۰۰ توسط im._byta 30 2 4 1 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Atria ارسال شده در 6 مهر، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) part2 با نیشی شل شده از تخیله کرم درونم، خودم رو روی صندلی ولو کردم. جاش بود یکی از معلمهای دبیرستانم بیاد جلو بگه: - غلامی، باز که از زیر در رفتی نکبت روزگار! اهم- اهم، بله این روزگار و آموزگارانش، همیشه لطفشون رو شامل حالم میکردند. یکم که گذشت حوصلهام سر رفت، نگاهی به پاهام انداختم و دوباره به خیابون دادم و بیحوصله شروع کردم به شعر خوندن: - ممد دنده به دنده ممد غذای بنده ممد تو حلق بنده ممد بشقاب پرنده ممد خر بنده ... حدود نیم ساعت گذشت. علاف و بیکار به ملت نگاه میکردم؛ دیگه ملت جیگر، جیگر خوردنم ندارند. انگشت دراز اشارهام رو بالا آوردم و نگاهی اجمالی بهش انداختم و با یک حرکت به داخل سوراخ گنده سمت چپ دماغم هدایت کردم. داشتم کیف میکردم که یکدفعه صدایی آشنا به گوشم رسید: - به، داش* گلم! هول کردم و دستم رو بیشتر فرو کردم تو دماغم و به سمت یکی از انگلان جامعه بشری چرخیدم؛ با استفهام نگاهش کردم و دستم رو از تو دماغم در آوردم، انگشتم رو به لباسم مالیدم و با همون دست رو بهش به نشونه برو بابا توی هوا تکان دادم. - چی میگی تو شپش؟ آخرش خودت رو از کف آسفالت جمع کردی؛ انگل همیشه پهن؟ انگشت سبابه و میانهاش رو به هم چسبوبد و روی لبای غنچه شدهاش گذاشت؛ مثلاََ پسر خل عوضمون داره بوس میفرسته! - منم دوس* میدارمت، جیگرکم! - فقط از جلوی چشمهام خفه شو! با کف دستش ناگهانی به شونهام کوبید؛ و منی که انتظار این واقع شوم را نداشتم با بینی زیبایم، ثانیههایی رو با سنگ ریزههای روی سرامیکهای پارک یک قل دو قل بازی کردم. - بَ رَ بَ بَ*! بهت گفتم جیگر باورت شد، هی خودت رو برام زشت خفته میکنی؟ با خشم از روی زمین بلند شدم و لغتی به زیر لنگهای پهن شدهاش بر روی دسته چرکی صندلی زدم. - ممد رو عصاب نداشتهام راه نرو! میزنمت بری تو شکافت درخت، بگی سلام من شیره درختم. - بیشین بینیم باو! *** - ممد گلی، ممد گلی! تو یک گلی! یک سنبلی! که باز میشی، بسته میشی! حالا همگی باهم، باز میشی، بسته میشی! دست لاغرش رو از دور گردنم باز کردم و پرت کردم سمت خودش. - هوش! چطوری شتر؟ با اخم بهش توپیدم. - فقط ببر اون صدای نکبتت رو و بدن نکبتترت رو ببر توی رستوران! مردکه مسخره آبروی نداشتهام دادی به باد. چشمهایش را ریز کرد و زل زد توی چشمهام. - چه مرگته؟ دست افلیجش رو توی هوا تکون داد. - کدوم باد؟ - هن؟ - میگم آبروت رو به کدوم باد دادم؟ - همون باد. - کدوم باد؟ یکدفعه جوگیر شدم و دستهام را بند کمرم کردم و به پشت خم شدم. - همون بادی که آهو داره! آی بله. آب و هوای خوب داره! آی بله. ناگهان به عقب پرت شدم؛ اگر خودم را نگرفته بودم یک دور دیگه با دماغم یک قل، دو قل میرفتم. - بیا برو بابا! تو وضعت از من بدتره سلطان. بدون توجه به قیافه بیخودش پشت بهش کردم و با یک فوش جانانه محل جرم رو وداع گفتم. او را باید با همون رستوران پر از چرک گوشه خیابون تنها گذاشت. *** داخل خونه شدم و در چوبی پوکید رو پشت سرم بستم. - گلی خوشگلی گلی دلبری گلی از همه زیباتری گلی واسه من گلی واسه عشق گلی از همه مهر و تری گلی خوشگلی گلی دلبری گلی از همه زیباتری گلی واسه من گلی واسه عشق گلی از همه مهرو تری! با دیدنش در کنار حوضه قرمز وسط خونه، لبخند شیطنتباری زدم. - چیشدهای امثابت*؟ دلت هوای مختار* را کرد است؟ - باز شروع نکن! اخمهام رو توی هم کشیدم و به آب وسط حوض، که به دلیل قرمزی حوض رنگ تغییر داده بود؛ خیره شدم. - فردا میگم ممد بیاد رنگ این حوض رو عوض کنه! مردکه خل وضع مختار دیده جو گرفتش اومده حوض قرمز کرده؛ چه چی؟ مثلاََ یاد مرگ مختار زنده کنه. گلی بدون توجه به سخنرانی بلند بالای من، بلند شد و به داخل خونه رفت. قسم به تمام موهای توی ابروهام، پنج دقیقه پوکر به جای خالیاش خیره شده بودم. _________________________________________ *1 و 2 و 3: به ترتیب مخفف داداش، دوست و برو بابا. *4 : همسر دوم مختار دختر سمره. *5 : فردی که برای انتقام امام حسین (ع) به پا خاست. ناظر: @melika_sh @-Baron- @ᴄʀᴀᴢʏ @p8366y @panda. silver @Paniz @Paradise @parastoo.kamrani @پانیذ @پرتوِماه @حانیه @حدیث @حنا @خلناز @خدانگهدار @خاطره @خاتم @هــhanaــانا @هانی پری @هانیه حشمتی @هانیه.پ @هدیلا @هدیه @هدیه زندگی @هزارچهره @عابر بی سایه @عاطفه @عاطی @عسل عبدی @غزل @فائزه اکبریان @فاطمه @فاطمه چهارباغی @فاطمه شبان @فاطمه هنری @فاطمه کیومرثی @قلم پریزاد پ.ب @کاژین جهانگیری @کاکائو @کیانا @کبری اسدی @نازی نیما @ناری بانو @نرجس @ارغوان @ببعی معتاد @بوقلمون @یگانه @سادات.۸۲ @شقایق.نیکنام @شوکران @دخترخورشید @دختر سیاه @زری بانو @زهرارمضانی @_NAJIW80_ @MOBINA.H @Masi.fardi @Masoome @mahdiye11 @tara-Lr @.Aryana. @sogand-A @Atlas _sa ویرایش شده 6 مهر، ۱۴۰۰ توسط Atria 12 4 1 دانلود داستان قص در قلب ! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده