جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) به نام آفریننده سحر و جادو نام: کینگ جادوگر نویسنده: جانان بانو ژانر: تخیلی هدف: مخدوش کردن ذهن شما خلاصه: دراکو پسری سرزنده و شاد، پسری بسیار مهربان و دلسوز، پرنس جوان سرزمین برایتون، پسری که مردمان سرزمین برایتون برایش احترام و ارزش خاصی قائل هستند، حال اگر پرنس جوان درگیر تحولاتی ترسناک شود چه میشود؟ چه میشود اگر تمام آن مهربانی و دلسوزیاش پایان یابد، پایانی که دیگر شروعی نخواهد داشت... این داستان فاصله بین بدی و خوبی را روایت میکند، روایتی که گاه ناعادلانه است و گاه بیرحمانه... کینگ: به معنای پادشاه دراکو: به معنای اعتماد به نفس و قدرت (به معنای مار هم ترجمه می شود) مقدمه: من دراکو پادشاه سرزمین برایتون در این موقع به پادشاهی خود سوگند یاد میکنم؛ که همیشه قوانین و نظامات را محترم شمرده و جز عدالت و احقاق حق منظوری نداشته و برخلاف قانون و عدالت اقدام و اظهاری ننمایم. و راستی و درستی را رویه خود قرار داده و مدافع حق باشم و شرافت من وثیقه این سوگند خواهد بود... . 💜لینک رمان کینگ جادوگر💜 ویرایش شده 15 اسفند، ۱۴۰۰ توسط Witch Girl 7 1 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 🧡💛💚💙💜خب، بریم سراغ شخصیت های این رمان🧡💛💚💙💜 7 1 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) @ mahdiyeh @ زری گل🌻 @ Torkan dori @ khakestar @ حضرت مرگ @ ژولیت ویرایش شده 15 اسفند، ۱۴۰۰ توسط Witch Girl 10 2 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) ویرایش شده 15 اسفند، ۱۴۰۰ توسط Witch Girl 11 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 10 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ویراستار Ayda.r☆ویژه☆ ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ ویراستار اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 13 دقیقه قبل، Witch Girl گفته است: نچ چه زشته😌😂 4 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ماهی ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 21 دقیقه قبل، Witch Girl گفته است: @ mahdiyeh @ زری گل🌻 @ Torkan dori @ khakestar @ حضرت مرگ @ ژولیت چه قدرشبیه جومونگه😂 15 دقیقه قبل، Witch Girl گفته است: خوب چیزیه 5 1 نقل قول -رمان-ژیکان- لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 3 دقیقه قبل، Ayda rashid گفته است: نچ چه زشته😌😂 ایراد از چشماته عزیزمم😂✌🏻 (ناراحت نشیا شوخیه) 6 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 3 دقیقه قبل، ماهی گفته است: چه قدرشبیه جومونگه😂 خوب چیزیه جومونگ کجا این کجا خواهرم بد چیزیه حالا در ادامه میزارم عکس هارو😂 6 1 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 6 1 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 7 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ویراستار Ayda.r☆ویژه☆ ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ ویراستار اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 3 دقیقه قبل، Witch Girl گفته است: ایراد از چشماته عزیزمم😂✌🏻 (ناراحت نشیا شوخیه) 😐🩴باشه 5 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ویراستار Ayda.r☆ویژه☆ ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ ویراستار اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 1 دقیقه قبل، Witch Girl گفته است: جون چشاشو 6 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ANISO ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 6 دقیقه قبل، ماهی گفته است: چه قدرشبیه جومونگه😂 خوب چیزیه جومونگ که جیگریه واسه خودش 4 3 نقل قول انگشتتو بکوب اینجا(پشیمون نمیشی)😉 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ANISO ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 4 دقیقه قبل، Witch Girl گفته است: چه شبیه خودته جانان البته با کمی تفاوت ریز تو یکم وحشی تری😂😂😁 4 4 نقل قول انگشتتو بکوب اینجا(پشیمون نمیشی)😉 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 7 دقیقه قبل، Ayda rashid گفته است: 😐🩴باشه 😁😎 7 دقیقه قبل، Ayda rashid گفته است: جون چشاشو چشاش منو کشته 6 1 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 3 دقیقه قبل، ژولیت گفته است: چه شبیه خودته جانان البته با کمی تفاوت ریز تو یکم وحشی تری😂😂😁 تو روحت 😂💔 4 3 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ (قسمتی از رمان) 7 2 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ماهی ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 16 دقیقه قبل، Witch Girl گفته است: جومونگ کجا این کجا خواهرم بد چیزیه حالا در ادامه میزارم عکس هارو😂 👀😂در یک نگاه خوب چیزی بود 14 دقیقه قبل، Witch Girl گفته است: وه قدر لباش شبیه این دختره الناز حبیبه😂 5 1 نقل قول -رمان-ژیکان- لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ANISO ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 2 دقیقه قبل، Witch Girl گفته است: (قسمتی از رمان) قضیه منکراتی شد خدافظ👋 4 4 نقل قول انگشتتو بکوب اینجا(پشیمون نمیشی)😉 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان Artemis.T ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ بسی زیبا^^ 5 1 1 نقل قول ♧انتقامی از جنس خون, مَجاز♧ -تو هیچ وقت نمیتونی جلوی سرنوشتی که از پیش تعیین شده بایستی؛ حقش رو داری، ولیتوانش رو نه! بعضی اوقات فقط باید بشینی و نگاه کنی که چه راحت داری همه چیزت رو از دست میدی. بعضی اوقات فقط باید بی تفاوت بمونی و بدون هیچ واکنشی، تنها نطارهگر نمایش بدبختیهات باشی. تو بعضی مخمصهها، تلاش فقط نتیجه معکوس میده؛ عین دست و پا زدن تو یه باتلاق، که هیچی جز سرعت غرق شدت عایدت نمیکنه...! ساردینیا، معمایی با یک کارآگاه متفاوت حافظه سیاه، در جستوجوی حافظه ای با رنگ و بوی سیاهی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ماهی ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 4 دقیقه قبل، Witch Girl گفته است: (قسمتی از رمان) خب بساطمون جمع کنیم که اینجا دگر جای زندگانی نیست😂🙌 4 2 نقل قول -رمان-ژیکان- لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 6 دقیقه قبل، ماهی گفته است: 👀😂در یک نگاه خوب چیزی بود وه قدر لباش شبیه این دختره الناز حبیبه😂 دقتت رو عشقه 😂، براوو👏😂 4 2 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 5 دقیقه قبل، ژولیت گفته است: قضیه منکراتی شد خدافظ👋 منکراتی نیست بابا داره دلداری میده😂 3 2 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
جانان بانو ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۴۰۰ 3 دقیقه قبل، ماهی گفته است: خب بساطمون جمع کنیم که اینجا دگر جای زندگانی نیست😂🙌 به مولا قضیه منکراتی نیست 😂 3 2 نقل قول صدایی مانند خرـ خر از گلویش خارج میشد، با دستانش چنگ میانداخت به گردنش تا شاید راه تنفسش باز شود، پاهایش را بر تخت میکوبید تا از آن مخمصه رهایی یابد، ناگهان راه تنفسش باز شد و چشمانش را در آن حالت به سرعت گشود، که با دیدن فردی که دیدگانش آن را تماشا میکردند بهت زده شد؛ مقابل صورتش، درست در یک وجبی صورتش فرشته مرگش را دید که با لبخندی خوفناک به او خیره شده بود... °•روایتی از نوع بیرحمی، روایتی از نوع تناقص•° لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .