ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین گلچینی از اشعار فاضل نظری نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج ای موی پریشان تو دریای خروشان بگذار مرا غرق کند این شب مواج یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج ای کشته سوزانده بر باد سپرده جز عشق نیاموختی از قصه حلاج یک بار دگر کاش به ساحل برسانی صندوقچهای را که رها گشته در امواج نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد! 1 نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد من دهان باز نکردم که نرنجی از من مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست که آنچه در سر من نیست بیم رسواییست چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند همیشه زخم زبان خونبهای زیباییست اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب که آبشارم و افتادنم تماشاییست شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییست کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من صدای پَر زدن مرغهای دریاییست نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین سکه این مهر از خورشید هم زرینتر است خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت میروی اما بدان دریا ز من پایینتر است ما چنان آیینهها بودیم، رو در رو ولی امشب این آیینه از آن آینه غمگینتر است گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهر گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکن بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین گرچه چشمان تو جز از پی زیبایی نیست دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدنها آیا دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟! بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست حال وقتی به لب پنجره میآیی نیست خواستم با غم عشقش بنویسم شعری گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره آبم که در اندیشه دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانیست من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروختهام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت سر سربسته چرا این همه رسوا دارد در خیال آمدی و آینه قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم میگویند قطرهای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخنها که خدا با من تنها دارد نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل یکدل شده با عشق، فقط میترسم هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد زخمی کینه من این تو و این سینه من من خودم خواستهام کار به اینجا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگریست وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت به مرگی آسمانی فکر کن محکم قدم بردار به حلق آویز داری را که از دست تو خواهد رفت نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند گل نمیروید، چه غم گر شاخساری بشکند باید این آیینه را برق نگاهی میشکست پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینهام صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند شانههایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه تختهسنگی زیر پای آبشاری بشکند کاروان غنچههای سرخ، روزی میرسد قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین شعله انفس و آتشزنه آفاق است غم قرار دل پرمشغله عشاق است جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم آخرین مرتبه مستشدن اخلاق است بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین به نسیمی همه راه به هم میریزد کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد سنگ در برکه میاندازم و میپندارم با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه میماند و نا گاه به هم میریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد آه یک روز همین آه تو را میگیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم بر شانه تنهایی خود سر بگذارم از حاصل عمر بههدر رفتهام ای دوست ناراضیام، اما گلهای از تو ندارم در سینهام آویخته دستی قفسی را تا حبس نفسهای خودم را بشمارم از غربتام اینقدر بگویم که پس از تو حتی ننشستهست غباری به مزارم ای کشتی جان! حوصله کن میرسد آن روز روزی که تو را نیز به دریا بسپارم نفرین گل سرخ بر این شرم که نگذاشت یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظیاش را بفشارم نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین بیقرار توام و در دل تنگم گلههاست آه! بیتاب شدن عادت کم حوصلههاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پرزدن چلچلههاست بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزلههاست باز میپرسمت از مسئله دوری و عشق و سکوت تو جواب همه مسئلههاست نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست جای گلایه نیست که این رسم دلبریست هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست تنها گناه آینهها زود باوریست مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است سهم برابر همگان نابرابریست دشنام یا دعای تو در حق من یکیست ای آفتاب هر چه کنی ذره پروریست ساحل جواب سرزنش موج را نداد گاهی فقط سکوت سزای سبک سریست نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد من و تو پنجرههای قطار در سفریم سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد ببر به بیهدفی دست بر کمان و ببین کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد خبرترین خبر روزگار بیخبریست خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد مرا به لفظ کهن عیب میکنند و رواست که سینهسوخته از «می» حذر نخواهد کرد نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین سرزمین مادری، رویای اجدادی کجاست؟ مردم این شهر میپرسند آبادی کجاست؟ ما به گرد خویش میگردیم آه ای ساربان! آرمانشهری که قولش را به ما دادی کجاست؟ ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک! گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟ خندههای عیش ما جز خودفراموشی نبود! این هم از مستی که فرمودی! بگو شادی کجاست؟ باد در فکر رهایی روی آرامش ندید! راه بیرون رفتن از زندان آزادی کجاست؟ نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین دین راهگشا بودو تو گمگشته دینی ! تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی، آهو نگران است بزن تیر خطا را ... صیاد دل از کف شده، تا کی به کمینی؟ این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود ! هر جا بروی باز گرفتار زمینی ، مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید ... هر وقت شدی آینه ، کافی است ببینی ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است ای عشق کجایی که ببینند چنینی هم هیزم سنگین سری دوزخیانی هم باغ سبک سایه فردوس برینی ای عشق ، چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم ! در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی ...! نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون «باد» به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد کوچ تا چند؟! مگر میشود از خویش گریخت «بال» تنها غم غربت به پرستوها داد اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟! نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد چشم بیهوده به آیینه شدن دوختهای اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین طاووس من ! حتی تو هم در حسرت رنگی ! حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی ! یک روز دیگر کم شد از عمرت، خدا را شکر امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی از "خود" گریزانی چرا ای سنگ! باور کن حتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگی عمریست در نی شور شادی میدمی، اما از نی نمی آید به جز اندوه آهنگی دنیا پلی دارد که در هر سوی آن باشی در فکر سوی دیگری ! آوخ چه آونگی ! نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ناظر رمان TARANEH.M ارسال شده در 5 فروردین مالک ناظر رمان اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است، از جواهر خانه ی خالی نگهبانی بس است! ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین، آبرو داری کن ای زاهد،مسلمانی بس است!! خلق دل سنگ اند و من آئینه با خود می برم، بشکنیدم دوستان، دشنام پنهانی بس است!! یوسف از تعـبیر خواب مصریان دل سـرد شد، هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است! نسل پشت نسل تنها امتحان پس می دهیم، دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است! بـر سر خوان تـو تنها کفر نعمت می کنیم، سفره ات را جمع کن ای عشق،مهمانی بس است!! نقل قول نقل قول # اتحاد جنگی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .