Darya_22 ارسال شده در 4 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۴۰۰ (ویرایش شده) پارت2.رمان من یک اشتباه بودم|دریادلارام کاربرانجمن نودهشتیا از فکر کردن دست کشیدم و رفتم سراغ دفترچه خاطراتم.. کسی ک تنها همدمم بود و تمامی لحظاتی ک میگذشتو داخلش مینوشتم چه خوب چه بد.. می نوشتم تا بگذره،می نوشتم تا شاید این روزایه کزایی تموم بشه، مینوشتم تا شاید حالم بهتر بشه تا شاید زندگیه من تموم بشه.《این روزها اگر خون هم گریه کنی عمق همدردی دیگران باتو یک کلمه است آخی.》 دفترچه رو بستم. حوصلم سر رفته بود بدجور بابام ک بیشتر اوقات سر کار بود.. نسرینم ک همش از این آرایشگاه ب اون آرایشگاه بود سایهم ک یا مهمونیه یا دارع خرید میکنه سامیارم ک گفتم همش پیش رفیقاشه پفف بزار برم بیرون یکم باد ب کلم بخورع حالم جا بیاد از جام پا شدم و رفتم سراغ کمدم درشو باز کردم از توش یه مانتو جلوباز طوسی در اوردم و یه شلوار جین مشکی و شال مشکی و یه زیری سفید همرو پوشدم رفتم جلوی آیینه صورتم چقد بی روح بود هه اول موهای بلندمو دم اسبی بستم بعد یه رژ کالباسی زدم و یک ریمل تموم همینقدرم واسه من زیاد بود واسه منی ک سال ب سال میرم بیرون و حوصله هیچیو ندارم کیف و گوشیمو برداشتم و رفتم طبقه پایین آروم آروم از پلها قدم برمیداشتم جوری ک فکر کنم مورچهم نمیفهمید رفتم تویه اشپزخونه ک دیدم چه عجب نسرین خونست پشتش ب من بود و داشت فکر کنم برای خودش شربت درست میکرد من:سلام نسرین ی دفع از جاش پرید و برگشت سمتم و گفت نسرین:ایشش ترسوندیم دختر چیه چی میخای بعد با دقت بم نگاه کرد و گفت نسرین:به به جایی تشریف میبرین بعد ی تای ابروشو داد بالا حالا خوبه دختر خودش بخاد برع قبرستونم مشکلی نیست ولی من باید ب همه جواب پس بدم!.. ی لبخند زورکی زدم و گفتم من:ارع حوصلم سر رفته میرم بیرون هوا بخورم نسرین:قبلن حوصلت سر میرفت مینشستی درس میخوندی چیه تغییر کردی نمیخاد بری اصلن بیا کمکم شام درست کنیم بیرون چی دارع دیگه داشت عصبیم میکرد دیگه خسته شده بودم از خودم از همشون حتی از زندگیم دِ تو کیه منی ک بم میگی برم یا ن؟! چرا خدا؟ چرا مگه من چه گناهی کردم؟ اینکه ی اشتباهم ؟ ی اشتباهی ک تویه این دنیاست خب لعنتی این اشتباهو از دنیات محو کن بزا هممون راحت بشیم دیگه اخمامو کشیدم توهم و گفتم:نمیخام! نسرین تعجب کرد اخه تاحالا نشده جوابشو بدم نسرین:بلبل زبونم شدی ک نزار ب بابات بگما من:بسه بسه لعنتی هی ب بابات میگم خب برو بگو جز کتک خوردن من چیز دیگه ایی هم میشه مگه؟ دِ تو مگه چیکارمی انقد بم دستور میدی اگه مادر خدابیامرزممم زنده بود انقد بم دستور نمیداد تا الان هیچی بتون نگفتم گزاشتم توهین کنین بم تهمت بزنین ی مش حرف بارم کنین باعث شدین پدر خودمم ازم بدش بیاد ک چی تو و اون بچهات راحت زندگیتونو کنین نترس ب زودی اع زندگیه همتون میرم هم خودم راحت میشم هم توعه عوضی ویرایش شده 4 مرداد، ۱۴۰۰ توسط Darya_22 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
هانی پری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۴۰۰ @Raha @Nayereh 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
..Raha.. ارسال شده در 7 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۴۰۰ حذف تاپیک @N.a25 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
هانی پری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۴۰۰ اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۴۰۰ @مدیر اسپم لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده