Aaaaaaaa.h ارسال شده در 10 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت (ویرایش شده) نام رمان:ما شیطنت هستیم نام نویسنده:Aaaaaaaa.h ژانر:طنز.کلکلی.عاشقانه خلاصه: یک اکیپ پنج نفری از جنس شیطنت.پنج دختر شر و شیطون با گذشته ای تاریک... اکیپ (شیطنت) با شر ترین اکیپ پسرانه شهر آشنا میشوند و بخاطر حفظ اعتبار و آبروی خود،با اکیپ پسران مسابقه میدهند،و این است شروع ماجراجویی. اما جایزه این مسابقه، چیزی جز عشق نیست.. بازنده این مسابقه، دل های دخترک های قصه است.. دل این شیاطین کوچک، به پسران بازیگوش میبازد، اما.. اما امان از آن روزی که پسران گذشته دختران رابفهمند.. وای....... ویراستار: @ kosar_m ناظر: @ Sogol ویرایش شده 13 اردیبهشت توسط Aaaaaaaa.h 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر راهنما ارسال شده در 10 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ قبل از شروع رمان لطفا قوانین رمان نویسی نودهشتیا رو مطالعه کنید، لینک تاپیک: https://forum.98ia2.ir/topic/6513-قوانین-تایپ-رمان-پیش-از-نوشتن-مطالعه-شود/?do=getNewComment چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم مدیریت نودهشتیا" 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aaaaaaaa.h ارسال شده در 11 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت (ویرایش شده) سلام، شیما زاهدی هستم،۲۲ساله.شُغلم، راستش بیکارم! تو سن ۱۸ سالگی پدرو مادرم رو از دست دادم و تا الان با دوستام زندگی میکنم.من و چهار نفر از دوستام یه اکیپ پنج نفری تشکیل دادیم بهنام (شیطنت)! اسم عادی داره، ولی معنی عجیب و یکجورایی نشون دهنده دیوونه بازیهای ماست.شیطنت برگرفته از اسم اول ما پنج نفره: شیما،یاسمن،طاهره،نسیم،ترانه،که با هم مردم رو سرکار میزاریم. خب ،خب،خب! بریم برای توصیف چهره:موهای پر کلاغی،ابروهای کمونی مشکی،چشمهای درشت مشکی،بینی کوچولو،لبهای متوسط و پوست گندمی.درحال حاضر تو آینه دستشویی دارم مثل دیوونه ها خودمرو آنالیز میکنم. (پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیار..) به صفحه گوشی نگاه کردم که اسم(یاسی) روش نشون داده شده بود. - الو؟ - الو شیمول، ده دقیقه دیگه اونجاییم؛ پس زود آماده شو.قربونم بری،بای! بوق! دهنم هنوز باز بود برای گفتن سلام! این دختر چطور تونست اینقدر تند حرف بزنه؟بیخیال فکر کردن شدم و رفتم تا آمادهشم.اوم حالا چی بپوشم؟ بعد یکم فکر کردن، یه مانتو خفاشی مشکی با شلوار جین ذغالی و شال اشکی مشکی برداشتم و پوشیدم.بعد یکم سرخاب و سفیداب کردن گوشی و کیفمو برداشتم،کتونیهای مشکیمرو پوشیدم و رفتم بیرون منتظر بقیه.یه ربع گذشت اما نیومدن.خودم حداقل بیست دقیقه آماده شدم و برام عجیبه که چرا بچه ها نیومدن.اخه اونا همیشه پنج دقیقه زود تر میومدن.خیلی نگرانشونم،خداکنه اتفاقی براشون نیوفتاده باشه .تو همین فکرا بودم که صدای بوقی رو شنیدم .اول گفتم مزاحمه بیخیال، که دیدم این دست بردار نیست.سرمرو بلند کردم تا بهش فحش بدم که با چهره شنگول بچه ها مواجه شدم! بیشعورا،من یه ساعته دارم از نگرانی سکته میکنم که نکنه خانما حالشون بد باشه، ولی انگار داشتن برا خودشون عشق و حال میکردن.با اخم رفتم جلو نشستم و درو محکم بستم. - هوی!مگه در طویلست؟ - بیشعورا، من یه ساعته نگرانتونم و گریه میکنم(هیییع!چقدر دروغ)بعد شما نیشتون بازه؟ - بابا یه نفسی بگیر (خندید)اگه بدونی چیشد. - یه اکیپ پسرانه مثل خودمون مزاحممون شدن، ولی ما بیخیال نشدیم و رفتیم زدیمیشون بیچاره ها برگاشون ریخت.طاهره زد اونجای یکی از پسرا که فکر کنم آرزو پدر شدن به دلش بمونه. همگی با دهن باز نگاش کردیم.اینا چطور اینقدر نفس دارن؟؟ - خب حالا، بگین پسرا اینقدر ارزش داشتن که وقت منو تلف کردین؟ - آره بابا خیلی جیگر بودن، البته ما هم جیگریم! - خب حالا، آواز برامون آهنگ بزار. ترانه ظبطو روشن کرد که یه آهنگ غمگین پخش شد - اه! این چیه دیگه؟ فلشمو در آوردم و زدم به ظبط که همون اول یه آهنگ شاد پخش شد: ♪♪نگین قلبمی،واسه دلم مرحمی♪♪ ♪♪حالمو تو میکنی خوووووب♪♪ ♪♪فاصلت ازم نشه دوور♪♪ ♪♪دلم قرصه که پشتمی مثل یه کوووه،کاش بشه زوود♪♪ ♪♪بیای پیشم هی دلم میخواد تو رو،زود به زود تنگ میشه دلم یهو♪♪ ♪♪آروم میشم میای پیشم وقتی که هستی جلوووم♪♪ (نگین قلبمی/مجید رضوی) به رستوران....رسیدیم.خانمانه و با ناز رفتیم داخل تا یکی بیاد بگیرتمون! وقتی رفتیم داخل،دخترا رنگشون پرید!وا اینا چشونه؟ - چیشده بچهها؟ طاهره با جیغ گفت: - اینا همون پسران! {1} ویراستار: @ Rozhin ناظر: @ _Ario_ نقل قول @ همکار ویراستار♥️ ویرایش شده 24 اردیبهشت توسط Rozhin ویراستار|Rozhin 🌱 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aaaaaaaa.h ارسال شده در 13 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت (ویرایش شده) همه نگاههامون چرخید به اون سمتی که طاهره اشاره کرد، وای! ننه! اینا چه خوشگلان!نچ نچ نچ! مردم مخ این هلو هارو میزنن،اما ما باید با یکی از این بچههای کچل اسی(اسکندر) ازدواج کنیم، هی خدا. ترانه یه نیشگون ننه-بابا داری از بازوم گرفت. من با جیغ فرابنفش، آبی، قرمز، زرد، آی الهی بمیری! شوهرت در فراغت بسوزه، آی الهی بری زیر تریلی هجده چرغ، الهی عاشقشی،شکست عشقی بخوری،الهی... - هیس! ساکت باش بابا، آبرومون رفت خره. یه نگاه به اطراف کردم، هیع! پسر خوشگلا داشتن نگام میکردن و میخندیدن، بیشعورا! با قیافه برزخی به سمت میزی که روش نشسته بودن، رفتم. - هی آقایون! چیز خنده داری دیدین؟اگه دیدین بگین تا ماهم بخندیم. یکی از پسرا گفت: - ببخشید خانم،اما فقط ما نبودیم که میخندیدیم کل این رستوران داشتن میخندیدن، شما فقط مارو دیدین؟ (وجی-هی! روزگار! والا وجداناً شانس دارن، یه آدم با عقل و شعور گیرشون میاد، در صورتی که خود وجداناً زیاد عقل ندارن.الان من با این همه کمالات، گیر آدم اسکلی مثل تو افتادم. - تو یکی ساکت باش! مردم وجدانشون میان بهشون میگن اینکارو بکن و اینکارو نکن، تو که هیچ عقل نداری، ببین الان من جلو همه ضایع شدم. وجی- اولا، اون مغزه که میاد میگه بکن و نکن. دوما، وجدان فقط عذاب میگیره، حوصله نداره بیاد به تو چیزارو یاد بده؛ حالام برو به اون مغز بیمغزت بگو حواسشرو جمع کنه و بهت هشدار بده،بای. مغز-اِ،چیکار من دارین؟) خواستم جواب مغزمو بدم،که دوباره بازوم درد گرفت. نسیم بیشعور داشت با انگشتش بازومرو سوراخ میکرد.خواستم بزنمش،که مغز بیمغزم(عجب لقبی!خیلیم خوشگله، ایش!) تازه اتفاقارو تجزیه و تحلیل کرد. خواستم به پسرا بپرم دیدم برو بر دارن منو نگاه میکنن. - چیه؟چرا داری برو بر نگام میکنی؟ همون پسر قبلی گفت: - والا شما دارین بروبر مارو نگاه میکنید، شما دخترایین که هر وقت یه پسری رو میبینین تو جذابیتش غرق میشین. - وای وای، اعتماد به سقفت زیادی زده بالا!خوبه خودت میگی″جذابیتش″. شما که جذابیتی نداری، پس به خودت نباید زیادی ببالی! کارد میزدی خونش در نمیاومد. اوه اوه! اوضاع خیلی خیطه! دیدم اگه بمونم باید با زندگیم خداحافظی کنم،پس با یه حرکت که بروسلی میدیدش، برگاش میریخت، یه جوری پریدم روی صندلی که فکر کنم بلند بشم باید با تیکههاش سلام و علیک بکنم.صدای خیلی بدی داد، خیلی بد. باز دوباره نگاها چرخید سمتم.اِوا! اگه دوستم دارین بگین چرا چشماتونرو قد چرخ ماشین میکنین؟ بیتفاوت نگاهشون کردم. وای بازوم خیلی درد میکرد، بین کل کلاً، این نسیم ترشیده هی انگشتشرو میکرد تو بازوم. ولی خدایی خیلی جذاب بودن، الکی گفتم شما جذابیتی نداری. خب حالا، بیخیال. وقتی بچه ها اومدن سر میز، گارسون رو صدا زدم. یاسمن گفت: - ببینین دوستان، شما کافیه جز نون و پنیر چیز دیگه ای سفارش بدین، وگرنه پخ- پخ، بای- بای. دور از چشم یاسی، یه چشمک به بچه ها زدم؛ همشون یه لبخند خبیث زدن. یوهاهاهاها! طاهره گفت: - یاسی بیا بریم دستامونرو بشوریم. - باشه. شما نمیاین؟ من گفتم: - ماهم الان میایم فقط باید زنگ بزنم به استادم. (توجه! گروه شیطنت، تو باشگاه باهم آشنا شدن. شیطنت، رزمی کار های خیلی حرفه ای هستن.) یاسی با شک گفت: - باشه. وقتی یاسی رفت، گارسون اومد. - چی میل دارین؟ من گفتم: - دو پرس کوبیده، زرشک پلو، قرمه سبزی، کباب بره، سالاد، و نوشابه مشکی. ترانه گفت: - زرشک پلو، دیزی، اومم سالاد، نوشابه مشکی. نسیم گفت: - من قرمه سبزی با نوشابه. برای طاهره و یاسمن هم، چهار پرس کوبیده، سالاد، دوتا نوشابه مشکی. گارسون بیچاره دهنش باز موند. سفارشارو گرفت و رفت. از دور طاهره و یاسی رو دیدم داشتن میاومدن. - سلام همه جوابشرو دادیم. آخ یاسی! اگه بدونی چه آشی برات پختیم. {2} @ همکار ویراستار♥️ ویراستار: @ Rozhin ناظر: @ _Ario_ ویرایش شده 24 اردیبهشت توسط Rozhin ویراستار|Rozhin 🌱 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aaaaaaaa.h ارسال شده در 14 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت (ویرایش شده) وقتی غذا ها رو آوردن، یاسی با قیافه فوق برزخی نگام کرد. اوه اوه، فهمید کار منه. میدونم تا پامو بزارم از رستوران بیرون، میکشم. خودمو زدم به کوچه علی چپ. یاسی گفت: - به به چه غذاهایی! چقدر خوشم... حرفشو ادامه نداد، چون یه پیرزنی اومد تو، کلی پلاستیک دستش بود. از رو صندلی بلند شدم خواستم برم کمکش کنم که یه خانمی قبل از من کمکش کرد. وقتی نشستم، صدای پسرا رو شنیدم: - هه! این زنها وقتی نمیتونن حتی دوتا پلاستیک رو تو دستشون بگیرن، چرا ادعا دارن؟! چرا مظلوم نمایی میکنن تا بقیه به دادشون برسن؟ دود از سرم بلند شد، اینقدر عصبانی بودم که نمیدونستم چکار میکنم و چی میگم. بلند شدم رفتم کنارشون و گفتم: - هی آقایون! شما اگه مرد بودین، خودتون کمک میکردین. نه اینکه تحقیرشون کنین! مطمئنم حتی نمیتونین یکی از اون پلاستیکارو بلند کنین. - والا من نمیدونم چرا هر حرفیو میزنیم، خانم بهمون میپرن! شما زنا، فقط ادعا دارین، اگه راست میگین، بفرمایید ثابت کنید. - باشه، ما با شما مسابقه میدیم؛ هر گروهی که برنده شد، نشون میده که پسرا بهترن یا دخترا. حالا بگین مسابقه میدین یا میترسین از مسابقه؟ - هه ما و ترس؟ محاله. باشه مسابقه میدیم، ولی امروز نه. فردا راس ساعت پنج تو کافه....... منتظرتونیم. ما چند نفر از دوستامونو میاریم و شما چند تا از دوستاتون. بعد مشخص میکنیم چه مسابقه هایی رو باید انجام بدیم. قبوله؟! - قبوله! بعد با خیال راحت رفتم و غذا رو خوردم. برای بقیه هم موضوع رو گفتم و اونا با کمال میل قبول کردن. ********* خب خب، وقتشه آماده شم برای رفتن به کافه. بعد یکم فکر کردن یه مانتو مشکی عروسکی، شلوار جین سرمهای، نیم بوت زنجیری مشکی، شال اشکی سفید در آوردم. بعد از پوشیدن رفتم سراغ آرایش. یه خط چشم ساده کشیدم و رژ صورتی کم رنگ، یکم کرم و رژ گونه هم زدم. به خودم نگاه کردم. جون! چه هلویی شدما! هنوز نیم ساعت به اومدن دخترا مونده بود، برای همین گوشیمرو روشن کردم و خودمرو باهاش سرگرم کردم تا زمان بگذره. ******* "طاهره" به خودم تو آینه نگاه کردم. چشمهای کشیده طوسی، بینی عملی، ابروهای کلفت هشتی، لب های قلوه ای، پوست سفید و موهای مشکی. خب وقت آماده شدنه، اوم، یه مانتو سفید ساده اشکی، شلوار جین سرمه ای، شال اشکی مشکی، کتونی سفید. آرایش هم فقط یه رژ صورتی. جون! چ خوشگلم(وجی_فرآیند تبدیل لولو به هلو، خخخخخخ.) - عه! وجی! این چه طرز حرف زدن با یه خانم محترمه؟ (وجی_برو بابا محترم!) خواستم جواب وجی رو بدم که گوشیم زنگ خورد. اوه نسیمه، الان میکشم. - الو. - الو و درد! بدو بیا پایین منتظرتم، بدو. - باشه، بای. زود رفتم سوار ماشین خوشگل نسیم شدم، واین ماشین چی بود؟ کوپه خردلی. وقتی سوار شدم، شیما ظبطرو روشن کرد.(کلا ما عادت داریم تا وقتی دوستمون نیاد، آهنگ نمیزاریم) همگی با آهنگ همخونی کردیم: " من اگه بارون بشم، میبارم برات" "اگه بشم آسمون، آبیه هوات" "آخ که اگه تب کنی، میمیرم برات عزیزم" " زندگیمو دادم به پای دلت، منو گزاشتی این روزا کجای دلت؟" "بگو چرا ابریه هوای دلت، عزیــــــزم؟" "اگه گل بودی از دلم میچیدمت، تو خوابم هر ثانیه میدیدمت" "من تو روبه همون رویا ها بخشیدمت" "بوی رز مشکی میدی، عطر تنت، میگه میری" "قلبی رو که دادی به من، حالا میخای پس بگیری" (رز مشکی/کسرا زاهدی) {3} @ همکار ویراستار♥️ ویراستار: @ Rozhin ناظر: @ _Ario_ ویرایش شده 24 اردیبهشت توسط Rozhin ویراستار|Rozhin 🌱 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aaaaaaaa.h ارسال شده در 22 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت (ویرایش شده) به کافه رسیدیم؛ همزمان با پیاده شدن ما، ماشین پسرا رسید. یک سانتافه مشکی. جون! چقدر خوشتیپ شدن! همشون ست کرده بودن: یه تیپ سفید_طوسی_مشکی. تیشرت سفید، شلوار کتان مشکی و کفش های طوسی. عضلههای همشون معلوم بود، خیلی ضایع بود ورزشکارن. خلاصه بگم خیلی جیگر بودن، البته ما هم جیگریم(_اعتماد به سقفت تو حلقم، _بپا گیر نکنه. والا) نسیم یه تیپ خردلی_کرم زده بود، یاسمن آبی کاربنی_سفید، ترانه سبز یشمی_زیتونی_سفید. تعداد پسرا 8نفر بود. وا چرا زیاد شده بودن؟ پسر قبلی که انگار سردستشونه گفت: - سلام، بر بانوان گرامی. همگی جوابش رو دادیم؛ پسرا خواستن زودتر از ما برن تو، که ترانه گفت: - آقایون! خانمها مقدمترن! که باعث شد پسرا وایسن. ما هم زود رفتیم داخل. کافه خوشگلی بود، طرح چوبی داشت ودرختهای تزئینی که سرتا سر کافه بود. یه حوض کوچولو هم وسطش بود. رفتیم یه جای دنج نشستیم. سردسته گفت: - خب! قبل از اینکه بریم سر اصل مطلب، باید بگم که چرا دوستاتونرو دعوت نکردین؟ یاسمن گفت: - شرمنده یادمون رفت، الان زنگ میزنم. یاسی به 3تا از رفیقامون تو باشگاه والیبال زنگ زد. سونیا، زهرا، تارا. بعد از نیم ساعت، اومدن و این پسره توضیح داد: - خب، اول از همه باید بگم که ما همدیگهرو نمیشناسیم؛ بهتره خودمونرو معرفی کنیم. من آراد طهماسبی هستم.(یه پسر با چشمای مشکی) ایشون مهراد نظری(یه پسر چشم و ابرو مشکی)، علیرضا درخشان(یه پسر چشم و ابرو عسلی)، پویان لرستانی(یه پسر چشم سبز با ابرو مشکی)، کیارش آریامهر(یه پسر بور با چشمای آبی گربه ای) و این سه دوست عزیز، سیاوش راستین(یه پسر با چشمای خمار عسلی)، مهرشاد کریمی(یه پسر با چشمای قهوه ای سوخته) و آرتا خالقی(یه پسر با چشم و ابرو مشکی). خوشبختیم. شیما گفت: - وظیف.. چیزه، یعنی ماهم خوشبختیم! من شیما زاهدی هستم. ایشون یاسمن صادقی(چشم های کهربایی)، طاهره مومنی(چشمای طوسی)، نسیم آزاده(چشم و ابرو مشکی)، ترانه قاسمی(چشمای سبز) و این سه دوست عزیز هم، سونیا حسینی(چشم و ابرو مشکی)، زهرا عزیزی(چشم عسلی) و تارا مهربانی(چشم های آبی). مهراد گفت: خوشبختیم، راستش یکم فرق داره با مسابقه های عادی. مثلا وقتی داریم مسابقه میدیم، بینش دوباره مسابقه میدیم. یکجورایی مسابقه در مسابقه. ما تمامی مسابقاتی که خیلی طرفدار دارن مثل جرات حقیقت، مبارزه رزمی و.... رو نوشتیم و قراره به صورت قرعه کشی، 10_12 تا از اونا رو انتخاب کنیم. البته اگه شما مشکلی ندارین. سونیا گفت: - مشکلی نیست. بعدش خودش و شیما بلند شدن، رفتن برای قرعه کشی و از اون طرف آراد و مهراد. "شیما" با استرس 3 تا برگه برداشتم. سونیا، مهراد، آراد هم هر کدوم سه تا برداشتن.(این چه زود پسر خاله شد، نه ببخشید دختر خاله) آراد گفت: - مسابقه اول: تکواندو|مسابقه دوم: بگردو پیدا کن|مسابقه سوم: لب خونی. مهراد گفت: - مسابقه اول: سکوت|مسابقه دوم: تعادل|مسابقه سوم: مشاعره. سونیا با خنده گفت: - مسابقه اول: خواستگاری|مسابقه دوم: دوربین مخفی|مسابقه سوم: کراش بیشتر. - مسابقه اول_والیبال|مسابقه دوم: صدا| مسابقه سوم: حمل کاغذ. سیاوش گفت: - میگم بیاین یکاری کنیم که بیشتر بخندیم.یکم بازی کنیم، مثلا بازی کل کل کردن،جرعت و حقیقت،نقاشی و زندگی دو روزه یه زوج رو اضافه کنیم. با گفتن جمله آخر سیاوش، صدای سوت و دست همه کافه رو برداشت. همه موافقت کردیم. خدارو شکر تمامی مسابقه ها سادَن، ولی تعدادشون زیاده. آخه12تا مسابقه؟ ولی مطمئنم که برنده میشیم. قرار شد از هفته دیگه شروع کنیم. خدایا به امید تو. {4} @ همکار ویراستار♥️ ویراستار: @ Rozhin ناظر: @ _Ario_ ویرایش شده 25 خرداد توسط Aaaaaaaa.h ویراستار|Rozhin 🌱 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Aaaaaaaa.h ارسال شده در 23 اردیبهشت مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت (ویرایش شده) **** "یک هفته بعد" امروز قراره مسابقه"بگردو پیدا کن" رو شروع کنیم، خیلی استرس دارم. امروز قراره هرکس به رنگ ماشینش لباس بپوشه. من ماشینام یه بوگاتی شیرون اسپرت پستهای بود. پس یه تیپ اسپرت پسته ای زدم. قرار شد آرش(صاحب کافه) که دوست آرتا بود بیاد و داوری کنه و گروه ها رو مشخص کنه، یعنی اونم توی مسابقات هست. همه میریم بام تهران تا همه چیزا مشخص بشه. خب! تیپمرو بگم براتون؟(وجی_ نه) بیخیالِ وجی. ست فوق اسپرت پسته ای که مانتوش شبیه سویشرت هست، با کتونی سفید و شال سفید و کوله پشتی اسپرت سفید. گوشیمو برداشتم و سوار ماشین جیگرم شدم. یه آهنگ گذاشتم و صدا شو یکم بلند کردم: "دوباره، کنار یه دریا با تو" "میخوامش چشاتو میخوام نگاتو" "چرا من هر موقع چشامو میبندم" "میرم یه جای دنج، فقدم با تو" (×2) "صد بار، گفتم که میخوامت" "کاش عشقمون همیشگی باشه" "توی لجباز، منم خیلی ساده" "همچی خوبه وقتی باشی عاشق" "دوباره کناره یه دریا با تو" "میخوامش چشاتو به من نگاه کن" "چرا من هرموقع چشامو میبندم" "میرم یه جای دنج فقدم با تو" (دوباره/علی حسینی) وقتی به بام تهران رسیدم، هیکچدوم از بچه ها رو ندیدم! یعنی چی؟! اینا کجا رفتن؟ بعد نیم ساعت علاف شدن، بلاخره رسیدن. تیپ طاهره زرد، یاسمن مشکی، ترانه آبی، نسیم خردلی، سونیا مشکی مات، زهرا قرمز، تارا بنفش. پسرا همشون مشکی.(دیگه رنگ ماشین هاشون رو بدونین) بچهها خیلی جیگر شده بودن، پسرا هم همینطور. بعد سلام و احوالپرسی، همه رفتیم تو یه کافه دنج نشستیم. وای یچیزی یادم اومد! - هی طاهره! طاهره گفت: - بله؟ - میگم، روز اولی که پسرا رو دیدی زدی کدومشونرو ناقص کردی؟ طاهره گفت: -خخخخخ، مهراد. - آها! آرش بعد یکم دست زدن(انگار بهش جایزه دادن) توجهمونرو به خودش جلب کرد: - خب خب، بریم سر اصل مطلب. باید همگروهتون مشخص بشه، من از قبل قرعه کشی کردم و الان نتیجه رو بهتون میگم.(یا ابوالفضل) اول از همه، آراد و شیما، مهراد و طاهره، یاسمن و سیاوش، نسیم و پویان، ترانه و کیارش، زهرا و علیرضا، تارا و آرتا و در آخر مهرشاد و سونیا. خب بازی بگردو پیدا کن چطوریه؟ من چند تا معما در جاهای مختلف گذاشتم و اول یه سرنخ بهتون میدم تابه بقیشون برسین. ولی قبلش باید بگم بهتره یکم لباس با خودتون بردارین برای تقریبا دو یا سه ماه. قبل از اینکه معما هارو بهتون بدم بهتره برین لباسهاتونرو جمع کنید که بهجز مسابقه، قراره یه ماجراجویی خفن داشته باشین، بین مسابقات بازی هاتو انجام میدیم. موفق باشین، یا علی. بیخیال. این همه کوبیدیم اومدیم تا اینجا حالا دوباره بکوبیم بریم؟ یاد یه شعری افتادم که خودم یکم تغییرش دادم. (حالا بکوب بیا، حالا نکوب نیا، آخه چی دوست داری، باید بکوبی بیای) بلی! من بسی هنرمندم. **** "طاهره" وای! من با مهراد تو یک تیمم، خدایا! وقتی رفتیم وسایلهارو جمع کردیم، تو راه برگشت آرش پیام داد بریم تو کافه خودش. بعد از ده دقیقه رسیدم. وقتی رفتم تو، زهرا رو دیدم که مثل دیوونهها دست تکون میده، تارا سر تکون میده، شیما زبونشرو تکون میده(تکون بده تکون بده اووو)با دیوونههای زنجیره ای فرقی نداشتیم. رفتم پیششون: - سلام بچه ها خوبین؟ شیما گفت: - آره خوبیم. بعد ده دقیقه مگس پروندن، پسرا اومدن. اینا چطوری اینقدر خوشگلان؟ خیلی قشنگ بودن. تیپاشونرو تغییرداده بودن، همشون ست زرشکی مشکی. پیراهن مردونه آخوندی با شلوار کتان مشکی. کفشهای اسپرت مشکی و ساعت زرشکی اسپرت. مطمئنم اینا وقتی لباس میخرن، ست میخرن. {5} @ همکار ویراستار♥️ ویراستار: @ Rozhin ناظر: @ _Ario_ ویرایش شده 25 خرداد توسط Aaaaaaaa.h ویراستار|Rozhin 🌱 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .