زهرا غلامپور ارسال شده در 10 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت (ویرایش شده) دستان یخ شدهاش را روی میز میگذارد و دستش را در کیف فرو میکند. کتابش را باز کرده و به مطالب درون آن توجه میکند. افسوس که برای امتحان امروز آماده نیست. با ورود معلم از جای بر میخیزد و وقتی نگاهش خیره به برگهی امتحان میشود قلبش در سینهاش میکوبد به طوری که سینهاش را بشکافد. *** در حال حل کردن سوالاتی که از آنها سر در نمیآورد بود که ناگهان سرش را بالا آورد و با دیدن شخص روبرویش نفس در سینهاش حبس میشود. یک مرد که دقیقا روبروی او نشسته، با نگاهی شیطانی او را دید میزند. جواب تک-تک سوالات امتحان در صورتش میدید. و هر لحظه رنگ چشمانش تغیر میکرد. به یک باره زرد، صورتی، آبی، بنفش و در آخر هم قرمز. رنگی که از کودکی تا زمان حال از او هراس داشت! بعد از اتمام کلاس، سریع از مدرسه خارج شد و به سرعت میدوید؛ با نشستن دستی بر روی شانهاش ناتوان ایستاده و رویش را باز گرداند و با دیدن همان مرد وحشت وجودش را پر کرد. از لای لب های پر لرزشش صدای ترسیدهای به گوش رسید. - تو که هستی؟ با نشندین جوابی از جانب مرد وحشتش دو برابر شد که به یک باره مرده روبرویی جواب میدهد. - منتظرم باش! وقتی چشمانش را باز میکند که خودش را در بیمارستان پیدا میکند. با شنیدن حرفی که دکتر به مادرش می گفت اشک در چشمانش جمع شد. -متاسفانه دیگه نمیتونه صحبت کنه. *** سه شب از ماجرای مدرسه میگذشت و پسرک باز با دیدن آن مرد خواب بر او حرام میشود. دستش را سمت میز میبرد که لیوان آب را بردارد، ولی ناگهان دستش توسط کسی گرفته میشود. هر کاری برای خلاصی از دست او میکند، اما نمیشود. به خاطر تاریکی شب چهرهی شخص را نمیدید، ولی دو تیلهی معلق در هوا را به خوبی تماشا میکرد. در اتاقش با ضرب باز شد و تمام برقها روشن شد. با دیدن چند جانور ناشناخته و ترسناک جلوی در ناتوان فقیر اشک ریخت که با آمدن صدای جیغ مادرش تمام جانوران غیب شدند. سریع به سمت اتاق مادرش راه افتاد و با دیدن مادرش که غرق خون روی تخت افتاده با سرعت از اتاق خارج شد و به سمت تلفن حرکت کرد که به پلیس زنگ بزند. به محض اینکه به تلفن رسید تماسی را از جانب پلیس دریافت کرد. پلیس میگفت: - مادرتان در یک تصادف جان خودشان را از دست دادن و باید برای شناسایی جنازه به اونجا بره. به اتاق مادرش برگشت، مادرش آنجا نبود. ویراستار: @ هانیه.م ناظر: @ Setayeshh2007 ویرایش شده 10 اردیبهشت توسط هانیه.م ☆ویراستاری هانیه.م☆ 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مدیر راهنما ارسال شده در 10 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت سلام خدمت شما نويسنده ي گرامی، ضمن سپاس از انتخاب شما، ورودتان را خیر مقدم میگوییم ➖➖➖➖➖ قبل از شروع رمان لطفا قوانین رمان نویسی نودهشتیا رو مطالعه کنید، لینک تاپیک: https://forum.98ia2.ir/topic/6513-قوانین-تایپ-رمان-پیش-از-نوشتن-مطالعه-شود/?do=getNewComment چنان چه علاقه ای مبنی بر آشنایی بیشتر با قواعد رمان نویسی دارید؛ به این تالار مراجعه کنید:👇 https://forum.98ia2.ir/forum/17-آموزش-نویسندگی/ ➖➖➖➖➖ انجمن نودهشتیا در صدد بر آمده که رمان شما بی هیچ عیب و نقصی اصلاح گردد پس یک ویراستار همراه و یک راهنمای اولیه، برای شما در نظر گرفته ایم. @مدیر راهنما @مدیر منتقد @مدیر ویراستار به نکات زیر توجه کنید:👇 1. از نوشتن کلمات ممنوعه و هرگونه متن که موجب نقض اسلام شود، به شدت خوداری کنید. 2. قبل از ارسال پارت خود، یک دور مطالعه کنید و اشکالات نگارشی و املایی را رفع کنید. 3. از پرداختن به موضوع های کلیشه ای تا جایی که ممکن است دوری کنید. 4. پس از ارسال هر پارت، جهت ویرایش، به ویراستار خود اطلاع دهید. 5. اگر در بخشی از رمان نیاز مند کمک هستید، در تالار اتاق فکر نویسندگان تاپیک زده تا مدیران به هم اندیشی شما رسیدگی کنند. ➖➖➖➖➖ درخشیدن و موفقیت را برای شما آرزومندیم. رضایت شما نویسنده ی فهیم موجب افتخار ماست. ✅اکنون رمان شما مورد تایید ما گردیده و قادر به پارت گذاری هستید.✅ 🌹قلمتون مانا، یا علی.🌹 "تیم مدیریت نودهشتیا" 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .